آنتی ماسون & صهیون یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:شرکت والتدیزنی چگونه ذهن کودکان دنیا را کنترل میکند ؟, :: 18:8 :: نويسنده : رضا
والتدیزنی چگونه بوجود آمد؟ بزرگترین شرکت رسانهای کنترل اذهان کودکان چگونه به ترویج همجنسبازی میپردازد؟ پیامها چگونه از طریق انیمیشن به ناخودآگاه کودکان رسوخ میکنند؟ برای پاسخ بدین سؤالات با گزارش ویژه مشرق همراه شوید...
دیزنی شرکتی است برای تسخیر اذهان کودکان و جهت دادن بدانها. البته در دهههای اخیر تولیدات این شرکت بزرگسالان را نیز هدف گرفته و در کنار سایر چهرهها و شرکتهای هالیوودی تبدیل به یکی از پیشگامان حمایت از ارزشهای جدید غربی به مانند همجنسبازی و یا شیطانپرستی شده است.
والتدیزنی چگونه بوجود آمد؟شرکت والتدیزنی (Walt Disney Company) پردرآمدترین شرکت رسانهای در جهان محسوب میشود. این شرکت در سال 1923 با عنوان "استدیوی کارتون برادران دیزنی" بنیان نهاده شد و در سال 1986 عنوان کنونی را بر خود گرفت. شخصیتهای کارتونی، فیلمهای متحرک و پارکهای سرگرمی این شرکت در تمام جهان شناخته شده هستند.
|
![]() |
![]() |
لوگوی والتدیزنی |
والتدیزنی، خالق کمپانی«والت دیزنی»
|
شرکت والتدیزنی (The Walt Disney Company) یکی از بزرگترین شرکتهای رسانهای و سرگرمی جهان است.
این شرکت در ۱۶ اکتبر ۱۹۲۳ به وسیلهٔ دو برادر، «والت» (Walt) و «روی او.» (.Roy O) دیزنی، به عنوان یک استودیو کوچک انیمیشنسازی تأسیس شد و چندی بعد به یکی از بزرگترین استودیوهای هالیوود، صاحب یازده شهر بازی و چند شبکه تلویزیونی از جمله ایبیسی تبدیل شد. این شرکت در سال ۱۹۳۰ با کمک شرکت کلمبیا پیکچرز موفق به عرضه مجموعه تلویزیونی کارتونی میکی ماوس شد.
دفتر مرکزی شرکت دیزنی و امکانات اصلی تولید آن در کالیفرنیا، در استودیوی والت دیزنی (بربنک) قرار دارند. این شرکت یکی از اعضای میانگین صنعتی داو جونز است و در سال ۲۰۰۶، مبلغ ۳۴٫۳ میلیارد دلار درآمد داشتهاست. تا سال ۱۹۵۵، شرکت دیزنی فقط روی فیلمهای کارتون کار میکرد. شرکت دیزنی از سال ۲۰۰۲ توسط «دیک کوک» اداره میشود.
والت دیزنی، در سال 1928 شخصیت میکی ماوس (Mickey Mouse) را در کارتون "قایق بخاری ویلی" (Steamboat Willie) ارائه نمود که با استقبال فراوانی مواجه شد.
والتدیزنی، یکی از فعالترین شرکتهای رسانهای در حوزه کنترل اذهان
"مالکیت تیم هاکی "اردکهای بزرگ آناهیم" (The Mighty Ducks of Anaheim) نمی تواند شروعی برای توصیف وسعت این پادشاهی باشد. هالیوود هنوز هم قلب نمادین این شرکت است. والتدیزنی هشت استدیوی فیلمسازی در اختیار دارد که عبارتند از: "والتدیزنیپیکچرز" (Walt Disney Pictures)، "تاچاستونپیکچرز" (Touchstone Pictures)، "میرامکس" (Miramax)، "بونا ویستا هوم ویدئو" (Buena Vista Home Video)، "بونا ویستا هوم اینترتینمنت" (Buena Vista Home Entertainment)، "بونا ویستا اینترنشنال" (Buena Vista International)، "هالیوود پیکچرز" (Hollywood Pictures) و "کاراوانپیکچرز" (Caravan Pictures) که در سال 1999 منحل گردید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
شرکتهای فیلمسازی دیزنی
شرکت والتدیزنی تحت لوای "انتشارات کتاب والتدیزنی"( Walt Disney Company Book Publishing) و "گروه انتشاراتی ایبیسی" (ABC Publishing Group) هشت بنگاه انتشارات کتاب؛ هفده مجله؛ شبکه تلویزیونی ایبیسی با ده ایستگاه تلویزیونی که در پنج بازار برتر جهان مشغول به فعالیت هستند؛ سی ایستگاه رادیویی در تمام بازارهای برتر جهانی؛ یازده کانال کابلی شامل دیزنی، "ایاسپیان" (ESPN) (مشترک)، "ایاندای" (A&E) و کانال تاریخی (History Channel)؛ سیزده کانال پخش بینالمللی از استرالیا گرفته تا برزیل؛ هفت واحد تولیدی و ورزشی در اقصینقاط جهان؛ و هفده سایت اینترنتی شامل "ایبیسیگروپ" (ABC group)، ESPN.sportszone، NFL.com، NBAZ.com و NBAZ.com. پنج گروه موسیقیایی این شرکت شامل مارکهای "بوئنا ویستا"( Buena Vista)، "لیریکاستریت" (Lyric Street) و والتدیزنی.
شرکت والتدیزنی مالک داراییهای زیر است:
· ایبیسی، کانال دیزنی، ایاسپیان، اِیاندای، کانال تاریخ
· والتدیزنیپیکچرز، تاچاستون پیکچرز، هالیوود پیکچرز، شرکت فیلمسازی میراماکس، دایمنشن و بوئنا ویستا اینترنشنال.
· افرادی چون میلی سایروس (Miley Cyrus)، هانا مونتانا (Hannah Montana)، سلنا گومز (Selena Gomez)، یوناس برادرز (Jonas Brothers).
درآمد این شرکت در سال 2010 بالغ بر 38 میلیارد دلار بود که تقریبا 7/5 میلیارد دلار آن را سود خالص تشکیل میدهد.
شبکههای تلویزیونی شرکت والتدیزنی
آیا میکیماوس و جری نماد یهودیان هستند؟
میکیماوس جزو مشهورترین شخصیتهای کارتونی دیزنی است که برای اولین بار در 18 نوامبر 1928 معرفی گشته و به زودی تبدیل به ستاره بیش از 120 کارتون مختلف گشت. بد نیست بدانیم این اولین شخصیت مشهور آثار والتدیزنی نمادی از همان یهودی سرگردان و بی کس است كه مدام از سوی رقیبان قوی تر تهدید میشود و او صرفاً با اتكا به زیركی و چالاكی خویش، بر تمامی دشمنان فایق میآید. امروز هم تداوم این شخصیت كارتونی را در انیمیشن "تام و جری" میتوان مشاهده كرد که موشی بد جنس و فریب کار با تکیه بر شیطنت ها و ناجوانمردیهایش به طرز اعجاب آوری همیشه بر گربهای نادان و احمق پیروز میشود.
این قبیل آثار در دادن حس اعتماد به نفس به مخاطبان یهودی (که دقیقا مفهوم سمبل "موش" را میفهمند) [ظاهرا در آلمان نازی و همچنین سایر مناطق اروپا یهودیان را با القابی چون موش کثیف مورد خطاب قرار میدادند] و همچنین در دادن الگویی دغل و بدجنس به کودکان و نوجوانان بیگناه جهانیان تأثیر بسزایی دارند."
![]() |
![]() |
آیا این دو موش شکستناپذیر والتدیزنی بازنمایی هویت یهود هستند؟
مثلث صورتی دیزنی
در حالیکه حمایت از همجنسبازی دیگر تبدیل به یکی از ارکان هالیوود شده است، والتدیزنی نیز، مطابق آنچه که "مجمع خانواده آمریکایی" (American Family Association) میگوید تبدیل به یکی از "ترویج دهندگان اصلی نوع زندگانی همجنسبازانه و همچنین برنامههای سیاسی و اجتماعی همجنسبازانه در آمریکای امروز شده است." ایزنر خود یکی از اعضای هیأت مدیره "حامیان هالیوودی" (Hollywood Supporters)، یک سازمان پرنفوذ طرفدار همجنسبازی، است.
در پارک دیزنیلند نیز که اصولا مکانی برای تفریح خانوادهها و کودکان است هر ساله مراسم جشن و تجمع همجنسبازان برگزار میشود. در مراسمی که در ژوئن 1996 برگزار شد، شرکت دیزنی اجازه داد تا دست اندرکاران همجنسباز، میکیماوس (Mickey Mouse) و دونالد داک (Donald Duck) را به صورت عاشقان همجنسباز مرد به تصویر کشند. همینطور اجازه داد مینیماوس (Minnie Mouse) و دیزیداک (Daisy Duck) به عنوان عاشقان همجنسباز دختر به تصویر کشیده شوند.
![]() |
![]() |
در جشن قوم لوط شخصیتهای کارتونی دیزنی نقش همجنسبازها را ایفاء نمودند
دیزنیلند نام یک پارک تفریحی میباشد که در ۱۳۱۳ بلوار هاربور جنوبی در آناهایم، کالیفرنیا، واقع شدهاست. این پارک در ۱۷ ژوئن سال ۱۹۵۵ میلادی باز شدهاست. این پارک تا کنون مورد بازدید بیش از ۵۱۵ میلیون نفر از زمان افتتاح قرار گرفتهاست.
![]() |
![]() |
دیزنیلند در تسخیر همجنسبازان
رابرت دی. ویلیامز (Robert D. Williams)، رئیس گروه کارکنان همجنسباز دیزنی، در سال 1997 اعلام داشت که در حدود 40 درصد از کارکنان این شرکت همجنسباز هستند. بر اساس گزارشات "مجمع خانواده آمریکایی" شرکت دیزنی یکی از بزرگترین حامیانه همجنسبازی در حوزه برنامههای تلویزیونی است.
وودی شخصیت اصلی کارتون "داستان اسباببازیها" – آیا وی مجسمکننده یک همجنسباز نیست؟
فیلمهای دیزنی و نمادهای شیطانی
نمادهای شیطانی و جادوگری دیگر چنان عادی شدهاند که در فیلمهای هالیوودی بدون هیچ گونه اعتراض و یا حتی نقدی به نمایش گذارده میشوند. دیزنی نیز که بخش اعظمی از فعلیتهای خود را معطوف به کودکان نموده است سهم بسزای در ترویج این نمادها دارد. برای مثال، در 15 دقیقه ابتدایی فیلم نارنیا بینندگان با شخصیتی به نام آقای تومنوس (Mr. Tumnus) آشنا میشوند.
این شخص ظاهر پان (Pan) را دارد که خدای باروری در ادیان غیرتوحیدی و مشرکانه محسوب میشود. در این فیلم اگرچه این کاراکتر شخصیتی دوست داشتنی و مثبت است اما هر کشی که اندک آشنایی با فرقههای شیطانپرستی دارد میداند که خدای پان نماد شهوتپرستی و بیبند و باری است. از دیگر فیلمهای اخیر شرکت والتدیزینی مجموعه بسیار مشهور هریپاتر است که در سراسر آن با دیدی مثبت به پدیده سحر و جادوگری که در تمام ادیان توحیدی مورد تقبیح واقع شده، نگریسته شده است.
متأسفانه این دو فیلم و دیگر آثار دیزنی و سایر شرکتها که حاوی پیامهای مخربی بوده و به آهستگی اذهان کودکان ما را در جهتی که خود میخواهند شکل میدهند، در کشور ما نیز به طور گستردهای پخش میشوند. نمونههای اینچنین در مورد رواج آیینهای شیطانی و جادوگری در محصولات شرکت دیزنی به کرات قابل مشاهده است.
![]() |
![]() |
شخصیت آقای تومنوس در فیلم نارنیا (سمت راست) خدای باروری و شهوت "پان" (سمت چپ)
پیامهای زیرآستانه در کارتونهای دیزنی
علاوه بر تبلیغ ایجاد روابط بین دختران و پسران حتی خردسال در کارتونها و فیلمهای دیزنی که به طور علنی در محصولات این شرکت قابل روئیت هستند، در برخی موارد طراحات این شرکت اقدام به ارائه صحنههایی کردهاند که بدون شک به منظور تأثیر بر ناخودآگاه بینندگان طراحی شدهاند و شاید به نوعی آزمایش نظریه پیامرسانی زیرآستانه (Subliminal message) بودند تا میزان واکنش عمومی و تأثیرگذاری این نوع روشها سنجیده شود.
پیامرسانی زیرآستانه یا ناخودآگاه نوعی روش تبلیغاتی است بدین صورت که پیامی را داخل محتوای یک تصویر یا عکس جاسازی میکنند به گونهای که شما متوجه آن نمیشوید اما این پیام به صورت خودکار در ناخودآگاه شما نقش میبندد.
نمایش واژه "سکس" به صورت پیام زیرآستانه در انیمیشن "شیر شاه"
در محصولات دیزنی به کرات به واژه "سکس" برمیخوریم که در انمیشنهای این شرکت به مانند "شیر شاه"، گنجانده شدهاند. در یکی از صحنههای انیمیشن "پری کوچک" کشیش داستان در حال انجام مراسم ازدواج حرکت بسیار ناشایستی انجام میدهد. پس از اعتراضاتی که به این امر صورت گرفت صحنه مذکور اصلاح گردید. در انیمیشن "نجاتگرها" در صحنهای با تصویر زنی مواجه میویم که قسمت بالای بدنش عریان است. از این نوع تصاویر که یا به صورت تنها چند فریم و یا به عنوان بخشی حاشیهای از تصویر در تولیدات دیزنی به نمایش گزارده شدهاند، نمونههای بسیاری موجود است.
تصاویر ضد عربی
شرکت دیزنی، تحت هدایت مالک یهودی خود ایزنر و با انعکاس انگیزههای صهیونیستی مدیریت عالی خود، در سالیان گذشته تصاویری تولید نمود که حاوی توهین آشکار به ملت عرب بودند. برای مثال، در فیلم سال 1994 با عنوان "بازگشت جعفر"، به عربهای دماغ عقابی با عنوان "راسوهای بیابان" اشاره میشود.
در فیلم "پدر عروس 2"، یک شخصیت نفرتانگیز عرب به نام حبیب وجود دارد. فیلم "کازام" (1996)، که توسط استدیوی تاچاستون (Touchstone) شرکت دیزنی تولید شد شامل تعدادی شخصیت عرب پست و نالایق است. یکی از این شخصیتها یک دلال بازار سیاه به نام مالک است. دیگر فیلمهای اخیر ضدعرب شرکت دیزنی عرب عبارتند از "هماکنون در ارتش" و "جیآیجین".
شخصیت جعفر در کارتون "بازگشت جعفر"
اعلان جنگ اقتصادی به دیزنی
برخی از میلیونها آمریکایی که دیزنی به صورت پنهانی به جنگ ارزشهای اخلاقی آنها رفته است تصمیم به نبرد گرفتهاند. از مهمترین این اقدامات میتوان به اعلان جنگ اقتصادی دو سازمان مسیحی بزرگ آمریکا یعنی سازمان کلیسای کاتولیک و بابتیستهای جنوبی علیه والتدیزنی اشاره نمود.
در سال 1996، "اتحادیه کاتولیک حقوق مدنی و مذهبی" اعلام نمود که از هر نوع ابزار قانونی به مانند بایکوت محصولات استفاده خواهد نمود تا شرکت دیزنی را وادار نماید به جنگ خود با ارزشهای دینی خاتمه دهد. این گروهها حمله شرکت به ارزشهای سنتی و خانوادگی و بالاخص ترویج همجنسبازی را از دلایل بایکوت محصولات آن عنوان نمودند. با این حال ظاهرا این نوع تحریمها تأثیر چندانی نداشتهاند زیرا محصولات و تولیدات شرکت دیزنی به صورت بسیار گسترده و تحت عنوان شرکتهای فرعی دیزنی پخش میگردند و البته مهمترین علت را میتوان بیاطلاعی و انفعال افکار عمومی خواند.
والت دیزنی در5 دسامبر سال ۱۹۰۱ در شیکاگو دیده به جهان گشود. او از یک خانواده کشاورز بود.از کودکی به آموختن نگارگری پرداخت. در جنگ جهانی اول راننده آمبولانس بود.او پس از جنگ به تبلیغات تلویزیونی پرداخت. در سال ۱۹۲۲ با کسی به نام اوب ایورکز شرکتی به راه انداخت.در ۱۹۲۳ به هالیوود رفت و آغاز به ساخت کارتون کرد. نخستین کار بزرگش آفرینش چهرهای به نام میکی ماوس بود. در ۱۹۳۰ بسیار نامدار شده بود. وی در ۱۹۳۷ نخستین فیلم بلند پویانمای خود به نام سپیدبرفی را ساخت. وی همچنین کارگاهی فراهم کرده بود که در آن به اموزش پویانماگران میپرداخت. وی در ۱۷ ژوئیه ۱۹۵۵ دیزنیلند را گشود.
شرکت والتدیزنی (The Walt Disney Company) یکی از بزرگترین شرکتهای رسانهای و سرگرمی جهان است.
این شرکت در ۱۶ اکتبر ۱۹۲۳ به وسیلهٔ دو برادر، «والت» (Walt) و «روی او.» (.Roy O) دیزنی، به عنوان یک استودیو کوچک انیمیشنسازی تأسیس شد و چندی بعد به یکی از بزرگترین استودیوهای هالیوود، صاحب یازده شهر بازی و چند شبکه تلویزیونی از جمله ایبیسی تبدیل شد. این شرکت در سال ۱۹۳۰ با کمک شرکت کلمبیا پیکچرز موفق به عرضه مجموعه تلویزیونی کارتونی میکی ماوس شد.
دفتر مرکزی شرکت دیزنی و امکانات اصلی تولید آن در کالیفرنیا، در استودیوی والت دیزنی (بربنک) قرار دارند. این شرکت یکی از اعضای میانگین صنعتی داو جونز است و در سال ۲۰۰۶، مبلغ ۳۴٫۳ میلیارد دلار درآمد داشتهاست. تا سال ۱۹۵۵، شرکت دیزنی فقط روی فیلمهای کارتون کار میکرد. شرکت دیزنی از سال ۲۰۰۲ توسط «دیک کوک» اداره میشود.
در حالی که « فراماسونری دجال » و یارانش با تمام قوا به اجرای نقشه های شیطانی خویش مشغول بودند، ناگهان در تاریکی مطلق حاکم بر جهان، از دل سرزمین ایران، نوری درخشیدن گرفت که آغاز « انحطاط دجال » و طلیعه ی بازگشت موعود امم حضرت مهدی صاحب الزمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) بود.
ایران؛ جزیره ی امید
در حالی که « فراماسونری دجال » و یارانش با تمام قوا به اجرای نقشه های شیطانی خویش مشغول بودند، ناگهان در تاریکی مطلق حاکم بر جهان، از دل سرزمین ایران، نوری درخشیدن گرفت که آغاز « انحطاط دجال » و طلیعه ی بازگشت موعود امم حضرت مهدی صاحب الزمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) بود.
در 13 خرداد سال 1342 هجری شمسی (1963 میلادی) و در عصر عاشورای حسینی، امام خمینی (رحمة الله علیه) یکی از روحانیون انقلابی وقت ایران، سخنرانی کوبنده ای را علیه نظام شاهنشاهی حاکم بر ایران ایراد کرد و پایه های انقلابی بزرگ را در ایران به وجود آورد که آینده ی جهان را تغییر داد.(247) اما مهمتر اینکه امام خمینی (رحمة الله علیه) از روزهای آغازین پی ریزی انقلاب ایران و در حالی که هنوز جریان کاملاً منسجمی برای شکل دهی انقلاب شکل نگرفته بود، پیکان حملات خود را علیه اسرائیل (قلب فراماسونری دجال) نشانه گرفت و شاه فراماسون ایران را به عنوان نوکر و همپیمان اسرائیل معرفی نمود.(248)
متن سخنان امام خمینی (رحمة الله علیه) در آن زمان چنین بود:(249)
« ... اسرائیل نمی خواهد دراین مملکت دانشمند باشد، اسرائیل نمی خواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمی خواهد دراین مملکت علمای دین باشند؛ اسرائیل نمی خواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل به دعوت عمال سیاه خود، مدرسه (فیضیه قم و طالبیه تبریز) را کوبید. ما را می کوبند، شما ملت را می کوبند. می خواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ می خواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛ می خواهد در این مملکت ، دارای ثروتی نباشد، ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود. این چیزهایی که مانع هستند، چیزهایی که سد راه هستند، این سدها را می شکند؛ قرآن سد راه است، باید شکسته شود ؛ روحانیت سد راه است، باید شکسته شود؛ مدرسه فیضیه سد راه است، باید خراب شود؛ طلاب علوم دینیه ممکن است بعدها سد راه بشوند، باید از پشت بام بیفتند، باید سر و دست آنها شکسته شود برای اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد ؛ دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت می کند .........
... تو انقلاب سیاه، انقلاب سفید درست کردی؟! شما انقلاب سفید به پا کردید؟ کدام انقلاب سفید را کردی آقا؟ چرا اینقدر مردم را اغفال می کنید؟ چرا نشر اکاذیب می کنید؟ چرا اغفال می کنی ملت را؟ والله، اسرائیل به درد تو نمی خورد، قرآن به درد تو می خورد ......
... امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را برده اند در سازمان امنیت و گفته اند شما سه چیز را کار نداشته باشید، دیگر هر چه می خواهید بگویید، یکی شاه را کار نداشته باشید، یکی هم اسرائیل را کار نداشته باشید، یکی هم نگویید دین در خطر است. این سه تا امر را کار نداشته باشید، هر چه می خواهید بگویید. خوب اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم ازاین سه تاست تمام گرفتاری ما ......
... تأثرات ما زیاد است؛ نه اینکه امروز عاشوراست و زیاد است، آن هم باید باشد، لکن این چیزی که برای این ملت دارد پیش می آید، این چیزی که در شرف تکوین است، از آن تأثرمان زیاد است؛ می ترسیم. ربط ما بین شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت می گوید: از اسرائیل حرف نزنید، از شاه هم حرف نزنید؛ این دو تا تناسبشان چیست؟ مگر شاه اسرائیلی است؟ به نظر سازمان امنیت، شاه یهودی است؟ اینطور که نیست، ایشان می گوید: مسلمانم؛ ایشان که ادعای اسلام می کند، محکوم به اسلام است، به حَسَب ظواهر شرع. ربط ما بین اسرائیل... این ممکن است سری در کار باشد؛ ممکن است آن معنایی که می گویند که سازمانها می خواهند آن را از بین ببرند، شاید راست باشد ؛ احتمالش را نمی دهی تو؟ یک علاجی بکن، اگر احتمال می دهی. یک جوری این مطالب را برسانید به این آقا؛ شاید بیدار بشود، شاید روشن بشود یک قدری. اطرافش را گرفته اند، شاید نگذارند این حرفها به او برسد. ما متأسفیم، خیلی متأسفیم از وضع ایران، از وضع این مملکت خراب، از وضع این هیأت دولت، از وضع این وضعیتها، از همه ی اینها متأسفیم. آقای شیرازی بیاید دعا کند، من خسته شدم ...... »
سخنرانی های کوبنده ی « امام خمینی (رحمة الله علیه) » علیه « شاه » و « اسرائیل » در عصر عاشورای 13 خرداد سال 1342 هجری شمسی (1963 میلادی)، سرآغاز قیام بزرگ 15 خرداد همان سال و نیز پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 هجری شمسی (1978 میلادی) بود.
بعد از نطق تاریخی مذکور که نشان از درایت امام خمینی (رحمة الله علیه) در شناختن دشمنان اسلام و ایران داشت و حاکی از شناخت ایشان از « فراماسونری دجال » و رابطه ی پنهانی این تشکیلات شیطانی با رژیم شاه بود، رژیم شاه امام خمینی را در سحرگاه 15 خرداد 1342 شمسی دستگیر کرد و ایشان را به تهران برد.(250)
با انتشار خبر دستگیری امام خمینی (رحمة الله علیه)، مردم مسلمان ایران در 15 خرداد سال 1342 هجری در شهرهای مختلف ایران اعم از قم، تهران، ورامین، مشهد، شیراز و ... قیام کردند که این قیام توسط رژیم منحوس پهلوی و با همکاری سازمان های جاسوسی آمریکا و اسرائیل سرکوب گردید.(251)
امام خمینی (رحمة الله علیه) در فروردین 1343 هجری شمسی از زندان آزاد شدند که متعاقب آن جشن و شادمانی سراسر ایران را فرا گرفت.(252) اما امام خمینی (رحمة الله علیه) بر اجرای وظیفه ی الهی که بر دوششان سنگینی می کرد، مصر بودند. در 4 آبان سال 1343 هجری شمسی امام خمینی (رحمة الله علیه) سخنرانی تاریخی ایراد کردند که این بار نیز « قلب فراماسونری دجال » یعنی « اسرائیل » و « مهمترین بازوی فراماسونری دجال » یعنی « آمریکا » را مورد هدف قرار دادند:(253)
« دنیا بـدانـد كه هر گرفـتارى اى كـه ملـت ایـران و مـلـل مسلمیـن دارنـد از اجـانب اسـت، از آمـریكاست، ملـل اسلام از اجـانب عموماً و از آمـریكـا خصوصاً متنفــر است ... آمـریكـاست كه از اسـرائیل و هـواداران آن پشتیبـانـى مـى كنـد. آمریكاست كه به اسرائیل قـدرت مـى دهـد كه اعراب مسلـم را آواره كند. »
این تیزبینی و بصیرت امام خمینی (رحمة الله علیه) واقعاً اعجاب آور است و نشان از تأییدات الهی ایشان دارد. چرا که در شرایطی که هنوز یک انقلاب نوپا است، هیچ رهبر انقلابی این ریسک و خطر را نمی پذیرد که برای خود دشمن بیشتری بتراشد و کار را سخت تر نماید؛ اما از آن جا که اهداف امام خمینی (رحمة الله علیه) الهی بود و به واسطه ی بصیرت فوق العاده ای که خداوند به ایشان عنایت فرموده بود، امام خمینی (رحمة الله علیه) از همان ابتدای نهضت نیز دشمن اصلی یعنی « دجال آخرالزمان (فراماسونری جهانی، صهیونیسم جهانی، نظام سلطه) » را شناخته و شدیدترین مواضع را علیه آن اتخاذ نمودند.
به دنبال سخنرانی امام (رحمة الله علیه) در 4 آبان 1343 هجری شمسی، در 13 آبان همان سال رژیم شاه ایشان را به ترکیه تبعید کرد و دوران زندگی 14 ساله ی امام (رحمة الله علیه) در تبعید آغاز شد.(254)
امام خمینی (رحمة الله علیه) در تبعید نیز به نوشتن اعلامیه ها و رهبری نهضت اسلامی مردم ایران ادامه تا این که این تلاش ها حدود 14 سال بعد و در تاریخ 22 بهمن 1357 هجری شمسی ثمر داد و انقلاب اسلامی و الهی مردم ایران به پیروزی رسید.(255) به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی ایران، « فراماسونری دجال » و یارانش، از مستی حاصل از سیطره ی جهانی خود به در آمده و زنگ خطر را در گوش خود احساس کردند.
جالب این که یاران « دجال » حتی زودتر از خود مسلمانان به اهمیت انقلاب اسلامی ایران و تغییر معادلات جهان به دنبال این انقلاب پی بردند:
« موشه دایان » وزیر خارجه اسرائیل در دولت بگین درباره انقلاب اسلامی چنین اعلام کرد: » زلزلهای در منطقه رخ داده است و من بگین را نصیحت کردم که مسئلهای مهمتر از کمپ دیوید اتفاق افتاده که باید به آن بپردازیم. »(256)
« هنری کیسینجر » طراح معروف سیاست خارجی آمریکا در برشمردن خطراتی که منافع آمریکا در خاورمیانه را تهدید میکند، مهمترین آنها را ناشی از انقلاب ایران دانسته است. وی در این رابطه میگوید: «خاورمیانه با چهار خطر روبهرو شد: اولی رادیکالیزم شیعه، دوم بنیادگرایی اسلامی، سوم انقلاب اسلامی ایران و چهارم شوروی. » وی در جای دیگری اضافه میکند: «کشورهای خلیج (فارس) با خطر مهمی که از ایران و امپریالیزم شوروی متبلور میشود، روبهرو هستند ... نسبت به کشورهای خلیج (فارس) خطر مستقیم انقلاب ایران، خطر دراز مدت انقلاب جماهیر شوروی را تحت الشعاع خود قرار داده است ... ایران همواره کابوسهای اعراب را بر می انگیزد. »(257)
« لئونید برژنف » رئیس جمهور سابق و دبیر کل سابق حزب کمونیست شوروی نگرانی خود را از تأثیرات انقلاب ایران ابراز داشته و چنین میگوید: « اینک مرزهای جنوبی ما در معرض خطر مستقیم قرار دارد ... در این اواخر، قوانین اسلامی در بعضی از کشورهای شرق با حرارت بسیار پاگرفته است... تجدید حیات اسلام شاید مهمترین واقعه ی سیاسی قرن بیستم باشد. مناطق مسلماننشین شوروی که تا کنون بسیار آرام بودهاند، با ایران و افغانستان مرز مشترک دارند و ممکن است شور و هیجان مذهبی انقلاب ایران از مرزها بگذرد ».(258)
همانگونه که ملاحظه فرمودید، با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، « قلب فراماسونری دجال » یعنی « اسرائیل » و « شرق و غرب ماسونی » به رهبری « شوروی و آمریکا » همگی با هم احساس خطر کردند. آن چیزی که بین « موشه دایان » اسرائیلی، « هنری کیسینجر » آمریکایی و « لئونید برژنف » شوروی اتحاد و نقطه ی فکری مشترک ایجاد می کند، مسئله ی انقلاب اسلامی ایران و دشمنی « اعضای مختلف تشکیلات جهانی و شیطانی فراماسونری » با این انقلاب الهی است. چرا که این کشورها علیرغم درگیری هایشان بر سر به دست گیری رهبری جریان ماسونی، در عمل و در اهداف نهاییشان برای ساختن امپراطوری جهانی و شیطانی به مرکزیت « اورشلیم (بیت المقدس) » با یکدیگر اشتراک داشته و دارند و چون انقلاب اسلامی و الهی « ایران » را برخلاف انقلاب های ماسونی « هند » و « آفریقای جنوبی » و ... به عنوان مهمان ناخوانده و مخالف اهداف شیطانیشان می پنداشته و می پندارند، با تمام قوا به مخالفت با آن برخاسته اند.
امام خمینی (رحمة الله علیه) که در آخرین روزهای عمر رژیم پهلوی، در پاسخ به خبرنگار روزنامه ی « لوموند »، یکی از دلایل دشمنی خود را با « محمدرضا شاه »، همدستی وی با « اسرائیل » عنوان کرده بودند،(259) بعد از انقلاب نیز پایبندی خود را به این عقیده نشان دادند؛ به نحوی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز روابط کشورمان با اسرائیل قطع شد و به جای « کنسولگری اسرائیل »، « سفارت فلسطین » تأسیس گردید.(260) همچنین از سوی بنیانگذار کبیر جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه)، آخرین جمعه ی ماه مبارک رمضان به عنوان « روز جهانی قدس » نامگذاری شد تا مبارزه با « فراماسونری دجال (صهیونیسم، نظام سلطه) » که قلب آن در قالب « اسرائیل » مشغول اجرای نقشه های شیطانی آخرالزمانی بود، دامنه ی بین المللی و جهانی یابد.(261)
روز جهانی قدس: روز همبستگی جهانی علیه « فراماسونری دجال ».
امام خمینی (رحمة الله علیه) از هر فرصتی برای مقابله با « فراماسونری دجال » و اصحابش بهره می جستند. سخنان زیر، بخشی از فرمایش های این مرد بزرگ پیرامون « اسرائیل » می باشد:(262)
« من طرفداري از طرح استقلال اسرائيل و شناسايي او را، براي مسلمانان يك فاجعه و براي دولتهاي اسلامي يك انفجار مي دانم. »
« دولت غاصب اسرائيل با هدفهایی كه دارد، براي اسلام و ممالك مسلمين خطر عظيم دارد. »
« برادران و خواهران بايد بدانند كه آمريكا و اسرائيل با اساس اسلام دشمنند. »
« خيال ابلهانه ی اسرائيل بزرگ، آنان را به هر جنايتي مي كشاند. »
« اسرائيل از نظر اسلام و مسلمين و تمامي موازين بين المللي غاصب و متجاوز است؛ و ما كمترين اهمال و سستي را در پايان دادن به تجاوزات او جايز نمي دانيم. »
« كراراً گفته ام و شنيده ايد: اسرائيل به اين قراردادها اكتفا نمي كند و حكومت اعراب را از نيل تا فرات غصبي مي داند. »
« اسرائيل بايد از صفحه ی روزگار محو شود. »
« بر هر مسلماني لازم است كه خود را عليه اسرائيل مجهز كند. »
« از اسرائيل، اين دشمن اسلام و عرب جانبداري نكنيد، كه اين افعي افسرده اگر دستش برسد بر صغير و كبير شما رحم نمي كند. »
« بر همه ی آزاديخواهان جهان است كه با ملت اسلام هم صدا شده، تجاوزات غير انساني اسرائيل را محكوم نمايند. »
« ايران دشمن سر سخت اسرائيل بوده و هست. »
« من به جميع دول اسلام، و مسلمين جهان در هر جا هستند اعلام مي كنم كه ملت عزيز شيعه از اسرائيل و عمال اسرائيل متنفرند، و از دولتهايي كه با اسرائيل سازش مي كنند متنفر و منزجرند. »
« تا ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان بر ضد مستكبران جهاني و بچه هاي آنان، خصوصاً اسرائيل غاصب قيام نكنند، دست جنايتكار آنان از كشورهاي اسلامي كوتاه نخواهد شد. »
« وظيفه ملت غيور ايران است كه از منافع آمريكا و اسرائيل در ايران جلوگيري كرده، و آن را مورد هجوم قرار دهند. »
« اين ماده فساد كه در قلب ممالك اسلامي، با پشتيباني دول بزرگ جايگزين شده است و ريشه هاي فسادش هر روز ممالك اسلامي را تهديد مي كند، بايد با همت ممالك اسلامي و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود. »
امام خمینی (رحمة الله علیه) همچنین تیر خلاص را به « اسرائیل » زدند و « اسرائیل » را نه کشوری مستقل، بلکه زاییده ی توطئه ی « شرق » و « غرب » عالم، معرفی نمودند:(263)
« اسراييل با تباني و همفكري دولتهاي استعماري غرب و شرق زاييده شده و براي سركوبي و استعمار ملل اسلامي بوجود آمد و امروز از جانب همه ی استعمارگران، حمايت و پشتيباني مي شود. »
از جملات فوق می توان به عمق بینش امام خمینی (رحمة الله علیه) پی برد، چرا که ایشان نیز از سال ها قبل به « توطئه ای بین المللی » در ساخت « اسرائیل » پی برده بودند و در این زمینه هشدار می دادند.
از سوی دیگر امام خمینی (رحمة الله علیه) از همان ابتدای نهضت اسلامی در سال های 1342 و 1343 هجری شمسی، « آمریکا » را نیز به عنوان دشمن بزرگ اسلام و ایران و حامی بزرگ « اسرائیل » معرفی می نمودند(264) و این رویه تا بعد از انقلاب اسلامی ایران و پایان عمر با برکتشان ادامه داشت. در کلام امام خمینی (رحمة الله علیه) از « آمریکا » با عنوان « شیطان بزرگ » یاد می شد(265) و امام (رحمة الله علیه) همواره علیه « آمریکا » و « جنایاتش » موضع می گرفتند؛ تا جایی که در قضیه ی « تسخیر لانه ی جاسوسی (سفارت آمریکا) » نیز امام از مواضع دانشجویان انقلابی، حمایت می کردند.(266)
جملات زیر که از بین سخنان امام خمینی (رحمة الله علیه) انتخاب شده است، مواضع ایشان را در رابطه با « دولت آمریکا » به خوبی نشان می دهد:(267)
« آمریکا دشمن شماره یک مردم محروم و مستضعف جهان است. آمریکا برای سیطره ی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی خویش بر جهان زیر سلطه، از هیچ جنایتی خودداری نمی نماید. آمریکا مردم مظلوم جهان را با تبلیغات وسیعش که به وسیله صهیونیسم بین الملل سازماندهی می گردد، استثمار می نماید. آمریکا با ایادی مرموز و خیانتکارش، چنان خون مردم بی پناه را می مکد که گویی در جهان هیچ کس جز او و اقمارش حق حیات ندارند. »
« مستضعفین وظیفه شان را با مستکبرین بفهمند. این مستضعفین اکثراً نمی دانند. ما هم نمی دانیم. ما هم جزء مستضعفین هستیم. نمیدانیم که اینها به سر ما چه آورده اند. بعضی از ورقه های کوچکش دست ماست و می دانیم. بعضی مشاهدات ما هست و چیزهایی که به چشم دیدیم. اما مسائل زیاد زیر پرده را ما نمی توانیم بفهمیم. ما می خواهیم آن مقداری که فهمیدیم و آن مقداری که امکان دارد بفهمیم این را. درست عرضه کنیم به مستضعفین دنیا. به ممالک دنیا. تا بفهمند مستضعفین که این مستکبرین با آنها چه می کنند. این ابر قدرتها با اینها چه می کنند. ما می خواهیم بفهمانیم به خود ملت آمریکا که نسبت به ملت آمریکا اینها چه کردند تا حالا. اینها چه جنایاتی کردند که ملت آمریکا را هم در نظر مردم دارند از بین می برند. اینها چقدر به خود آمریکا لطمه وارد کردند، لطمه حیثیتی، لطمه انسانی، و چقدر به سایر کشورها و ملتها. »
« آمریکا این تروریست بالذات، دولتی است که سرتاسر جهان را به آتش کشیده، و همپیمان او صهیونیسم جهانی است که برای رسیدن به مطامع خود، جنایاتی مرتکب می شود که قلمها از نوشتن و زبانها از گفتن آن شرم دارند. »
« دشمن اصلی اسلام و قرآن کریم و پیامبر عظیم الشأن (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابرقدرتها، خصوصاً آمریکا و ولیده فاسدش اسرائیل است. »
« آمریکا شماها را برای نفتتان می خواهد، شما را برای این می خواهد که بازار درست کند، که نفتتان را ببرد و بنجلها را بیآورد به شما بفروشد. »
« مهمترین و درد آورترین مسأله ای که ملتهای اسلامی و غیر اسلامی کشورهای تحت سلطه با آن مواجه است، موضوع آمریکاست. »
« ما اعتقادمان این است که باید مسلمین با هم متحد بشوند و تو دهنی بزنند به آمریکا؛ و بدانند که می توانند. »
« اگر ما همه از بین برویم بهتر است از این که ذلیل باشیم زیر دست صهیونیسم، و زیر دست آمریکا. »
« ما نمی خواهیم که به آمریکا ظلم کنیم و نمی خواهیم که زیر بار ظلم آمریکا برویم. آنها کارهایی که کردند و ظلم به ما بوده است، ما آنها را تحمل نخواهیم کرد. اما روابط دوستانه با همه ملتها داریم و دولتها هم اگر به طور احترام با ما رفتار کنند، ما هم احترام متقابل را رعایت می کنیم. »
اما امام خمینی (رحمة الله علیه) در سخنان گهربار خویش، پیکان حملات را تنها متوجه « آمریکا » و « اسرائیل » ندانستند و از الفاظی همچون « صهیونیسم بین الملل »، « سلطه طلبان » و ... بهره بردند تا نه فقط « مردم ایران »، بلکه « مسلمانان » و حتی « سایر مستضعفان جهان را اعم از مسلمان یا غیر مسلمان » متوجه نقشه ی شوم « فراماسونری دجال » یا همان « نظام سلطه » به رهبری « آمریکا » و محوریت « اسرائیل » نمایند و « مستضعفان عالم » را به تلاش برای مبارزه با « دجال » و اصحابش فراخوانند تا لایق به ارث بردن خلیفگی خداوند گردند:(268)
« آمریکا دشمن شماره یک مردم محروم و مستضعف جهان است. آمریکا برای سیطره ی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی خویش بر جهان زیر سلطه، از هیچ جنایتی خودداری نمی نماید. آمریکا مردم مظلوم جهان را با تبلیغات وسیعش که به وسیله صهیونیسم بین الملل سازماندهی می گردد، استثمار می نماید. آمریکا با ایادی مرموز و خیانتکارش، چنان خون مردم بی پناه را می مکد که گویی در جهان هیچ کس جز او و اقمارش حق حیات ندارند. »
« مستضعفین وظیفه شان را با مستکبرین بفهمند. این مستضعفین اکثراً نمی دانند. ما هم نمی دانیم. ما هم جزء مستضعفین هستیم. نمیدانیم که اینها به سر ما چه آورده اند. بعضی از ورقه های کوچکش دست ماست و می دانیم. بعضی مشاهدات ما هست و چیزهایی که به چشم دیدیم. اما مسائل زیاد زیر پرده را ما نمی توانیم بفهمیم. ما می خواهیم آن مقداری که فهمیدیم و آن مقداری که امکان دارد بفهمیم این را. درست عرضه کنیم به مستضعفین دنیا. به ممالک دنیا. تا بفهمند مستضعفین که این مستکبرین با آنها چه می کنند. این ابر قدرتها با اینها چه می کنند. ما می خواهیم بفهمانیم به خود ملت آمریکا که نسبت به ملت آمریکا اینها چه کردند تا حالا. اینها چه جنایاتی کردند که ملت آمریکا را هم در نظر مردم دارند از بین می برند. اینها چقدر به خود آمریکا لطمه وارد کردند، لطمه حیثیتی، لطمه انسانی، و چقدر به سایر کشورها و ملتها. »
« سلامت و صلح جهان بسته به انقراض مستکبرین است؛ و تا این سلطهطلبان بی فرهنگ در زمین هستند، مستضعفین به ارث خود که خدای تعالی به آنها عنایت فرموده است نمیرسند. »
« آمریکا این تروریست بالذات، دولتی است که سرتاسر جهان را به آتش کشیده، و همپیمان او صهیونیسم جهانی است که برای رسیدن به مطامع خود، جنایاتی مرتکب می شود که قلمها از نوشتن و زبانها از گفتن آن شرم دارند. »
امام خمینی (رحمة الله علیه) حتی به صورت صریحتر از کشورهای پلید دیگری که شریک جرم « آمریکا » و « اسرائیل » هستند، نام برده اند؛ به نحوی که در سخنرانی 4 آبان سال 1343 هجری شمسی و در هنگامی که نهضت اسلامی مردم ایران در ابتدای راه خود بود، به وضوح از دسایس کشورهای مختلف در امور جهان، پرده برداشتند:(269)
« آمریكا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریكا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر... »(270)
این فرمایش امام (رحمة الله علیه) نشان می دهد که امام خمینی (رحمة الله علیه)، دسایس و توطئه های جهانی را مربوط به یک یا دو کشور نمی دانستند، بلکه ایشان دست بسیاری از کشورها را در این توطئه ها می دیدند و مردم را به مقابله با این تشکیلات شیطانی و سیستم تحت هدایت « دجال » فرا می خواندند.
ذکر یک نکته ی بسیار مهم: در این قسمت ذکر یک نکته ضروری به نظر می رسد و آن اینکه اصطلاحاتی همچون « صهیونیسم جهانی »، « سلطه طلبان »، « استکبار جهانی » و ... که مکرراً از سوی امام خمینی (رحمة الله علیه) به کار می رفت منافاتی با مطالبی که تاکنون درباره ی « فراماسونری دجال » گفته شد، ندارد؛ زیرا اصطلاحات مذکور با یکدیگر قرابت بسیار دارند. در این میان یکی از عواملی که باعث شد تا ما از بین این اسامی مختلف، نام « فراماسونری جهانی » را برگزینیم، بحث « نماد شناسی » ماسونی بود که با وجود نمادهایی چون « چشم جهان بین »، « پرگار و گونیا »، « Baphomet » و ...، توضیح آن ها در قالب اصطلاحاتی چون « نظام سلطه »، « صهیونیسم » و ... بسیار دشوار بود. همچنین استفاده از واژه هایی چون « صهیونیسم » می توانست تا حدودی بار مذهبی برای « نظام سلطه » به ارمغان بیاورد و آن را به « یهودیت » و تا حدی « اوانجلیسم » محدود نماید که انتخاب نام « فراماسونری » این مشکل را نیز رفع می نماید. بنابراین عبارات « صهیونیسم جهانی »، « سلطه طلبان »، « استکبار جهانی »، « نظام سلطه » و ... که مکرراً توسط امام خمینی (رحمة الله علیه) و مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای (مد ظله العالی) بیان شده و ذکر می گردد، با « فراماسونری جهانی » یا همان « دجال احتمالی آخرالزمان » مطابقت دارد.
« فراماسونری جهانی » یا همان « دجال احتمالی آخرالزمان » که با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، همه ی نقشه هایش را نقش بر آب می دید، فعالیت های همه جانبه و گسترده ای برای نابودی انقلاب و جمهوری اسلامی ایران، تدارک دید و از همان روزهای اول انقلاب، با انواع تحریم های اقتصادی، سیاسی، نظامی و ...، بمب گذاری و ایجاد نا امنی داخلی، حمایت از گروه های منافق و معاند نظام، حمایت از حرکت های تجزیه طلبانه در مناطق مرزی، به راه انداختن جنگ تحمیلی 8 ساله علیه جمهوری اسلامی ایران و ... در صدد برآمد تا این انقلاب الهی را سرکوب نماید،(271) اما به لطف الهی از عهده ی این امر برنیامد. بالعکس، ندای ظلم ستیزی و آزادگی مردم ایران در جهان طنین انداز شد و ملل مسلمان در سایر نقاط جهان اعم از « فلسطین »، « لبنان »، « یمن »، « بحرین » و ... از انقلاب اسلامی ایران الگو گرفتند و به مقابله با ظلم برخاستند.(272)
یکی از مهمترین جریان های مقاومت که به تأسی از انقلاب ایران شکل گرفت، نیروی مقاومت شیعی « حزب الله » در جنوب لبنان بود که در سال 1982 میلادی و حدود 4 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، با هدایت و حمایت امام خمینی (رحمة الله علیه) فعالیت های خود را آغاز نمود(273) و به عنوان خاری در چشم « فراماسونری دجال » و قلب آن یعنی « اسرائیل » گشت و دامنه ی مبارزه با « دجال » را از کیلومترها دور از « اورشلیم (بیت المقدس) »، به نزدیک « بیت المقدس » و مرزهای « اسرائیل » کشاند.
امام خمینی (رحمة الله علیه) تا پایان عمر مبارکشان، به مبارزه با « دجال » و اصحابش به خصوص « آمریکا » و « اسرائیل » ادامه دادند و در سال 1368 هجری شمسی (1989 میلادی) به دیدار معبود شتافتند و پرچم مبارزه با « دجال » را به سیدی جلیل القدر یعنی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) سپردند.(274)
البته لازم به ذکر است که امام خمینی (رحمة الله علیه) با وجودی که رسماً از انتخاب رهبر ایران بعد از رحلتشان خبر نداشتند و نمی دانستند مجلس خبرگان چه کسی را به رهبری برخواهد گزید، اما به دلیل الهامات الهی که به ایشان می شد، در زمان حیاتشان « آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) » را برای پذیرفتن این مسئولیت دشوار و رهبری جبهه ی مقاومت در برابر « دجال » آماده می کردند.
علاوه بر سمت « ریاست جمهوری » که حضرت « آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) » به واسطه ی آراء مردم برعهده داشتند،(275) در مقاطعی نیز امام خمینی (رحمة الله علیه) ایشان را به « سمت نمایندگی ولی فقیه در شورای عالی دفاع » برگزیده بودند(276) تا ایشان با حضور در جبهه ها، روحیه ی « نبرد و مقاومت » را نیز همچون « علم و اجتهاد » تقویت نمایند. همچنین امام خمینی (رحمة الله علیه) در زمان حیاتشان، مسئولیت امور مربوط به « فلسطین » و « لبنان » را به حضرت « آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) » سپردند تا ایشان در زمان رهبری خود نیز، بزرگترین دشمن برای « قلب دجال » باشند که در لباس « اسرائیل » به جنایت مشغول است.(277) خاطره ای شنیدنی از زبان رهبر مقاومت « حزب الله لبنان »، « سید حسن نصرالله (مد ظله العالی) » نکات مهمی را بیان می کند:(278)
« در همان روزها، جمعی خدمت امام (رحمة الله علیه) رفته و به ایشان گفتند: « که ما به شما معتقدیم و شما رهبر ما هستید. » امام (رحمة الله علیه) فرمودند: « از صفر شروع کنید و با همین نیروی کم مبارزه کنید که پیروز خواهید شد. من از همین حالا میبینم که پیروزی از آن شماست! » از حضرت امام (رحمة الله علیه) خواستیم که در مسئله ی لبنان، نمایندهای معرفی کنند، تا مزاحم وقت ایشان نشویم. امام (رحمة الله علیه) آن زمان فرمودند: «نماینده ی تام الاختیار من آقای خامنهای (مد ظله العالی) هستند. » آقا هم خیلی با ما مهربان بودند. از نخستین روزهای شکلگیری حزبالله، ایشان مسئول ما بود. ایشان در مسائل اسرائیل، کارشناستر از کارشناسان است.
بیش از نصف لبنان تحت اشغال بود که طی سه سال توانستیم ارتش اسرائیل را برای نخستین بار عقب برانیم. البته آن موقع تبلیغات نداشتیم و دنیا نفهمید که چه شده است. آن موقع ارتش و دولت لبنان هم با ما دشمن بود. اما، کار را ادامه دادیم. امام (رحمة الله علیه) فرموده بودند: «تا اخراج کامل ادامه دهید.» پس از رحلت امام (رحمة الله علیه) رسیدیم خدمت آقا که الآن شما رهبر ما هستید، یک نفر را معرفی کنید تا زیاد مزاحم شما هم نشویم. آقا فرمودند: « نه خیر، مسئله ی اسرائیل و لبنان مربوط به من است و من خودم مسئول این مسئله هستم. » آقا خصوصیات تکتک ما را میشناسند. این ارتباط عمیق، از مهمترین عوامل پیروزی و از بزرگترین برکات برای حزبالله بود. »(279)
« حزب الله » لبنان: تربیت یافته ی امام خمینی (رحمة الله علیه) و سربازان امام خامنه ای (مد ظله العالی).
از خاطره ی فوق که از زبان « سید حسن نصرالله (مد ظله العالی) » بیان شده است، دو نکته ی مهم استنباط می شود:
1 - امام خمینی (رحمة الله علیه) در زمان حیات مبارکشان، حضرت « آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) » را برای پذیرفتن رهبری تحت تعلیم قرار داده بودند و با توجه به نقش مهمی که امام (رحمة الله علیه) برای « ایران » در مسئله ی مبارزه با « فراماسونری دجال، (صهیونیسم جهانی، نظام سلطه و ...) » قایل بودند، ایشان حضرت « آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) » را مسئول امور مربوط به خط مقدم مواجهه با « اسرائیل » قرار داده بودند تا برای مبارز ی جدی با « دجال » در زمان رهبریشان آماده باشند.
2 - با توجه به اینکه حضرت « آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) » برخلاف رویه ی امام خمینی (رحمة الله علیه)، نماینده ی « تام الاختیاری » برای امور مربوط به « اسرائیل » و « لبنان » برنگزیده اند، به نظر می رسد که مطابق الهامات الهی، نقش ایشان در مقابله با « فراماسونری دجال، (صهیونیسم جهانی، نظام سلطه و ...) » نقش ویژه ای است و در هر زمانی، ایشان شخصاً مسئول پیگیری این مسئله هستند که البته این امر می تواند با مسئله ی « فتح قدس » به دست « ایرانیان » که در روایات آخرالزمانی وارد شده است، مرتبط باشد.(280)
پس از رحلت امام خمینی (رحمة الله علیه)، حضرت « آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) » به رهبری جمهوری اسلامی ایران انتخاب شدند و مسئولیت سنگین رهبری را با درایت و صلابت بر عهده گرفتند. در زمان ایشان نیز « فراماسونری دجال » و یارانش، شدیدترین تحریم ها را بر ضد ایران اعمال کردند؛ گرچه این تحریم ها زحمات زیادی بر مردم مومن « ایران » تحمیل کرد، اما موجب آغاز جنبش های عظیمی در جهت استقلال علمی، فرهنگی و اقتصادی کشورمان گردید.(281)
در زمان رهبری حضرت « آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) » جنگ های « اول خلیج فارس علیه عراق »، « نبرد افغانستان » و « جنگ دوم خلیج فارس علیه عراق » از جانب « سازمان جهانی فراماسونری » و اعضای برجسته ی آن همچون « آمریکا »، « انگلیس »، « ناتو » و ... سازماندهی شد که در نتیجه ی آن ها، حلقه ی محاصره ی « دجال » علیه « ایران » تنگ شود؛(282) اما به واسطه ی وجود رهبری قدرتمند، این توطئه ها خنثی شد و برخلاف خواسته ی « دجال »، « انتفاضه ی مسجد الاقصی » در « فلسطین » به تأسی از پیروزی های « ایران » شدت یافت(283) و « حزب الله لبنان » نیز توانست اسرائیلی ها را در سال 2000 میلادی از « جنوب لبنان » عقب براند(284) و در سال 2006 و نبرد معروف و سنگین « 33 روزه »، شکست سنگینی به « اسرائیل » وارد نماید(285) و این کشور ماسونی را برای اولین بار از زمان « اشغال فلسطین »، وادار به مبادله ی تعداد زیادی از « اسرای عرب » نماید.(286) در این میان « نبرد 33 روزه » جایگاه مهمی در برنامه های « دجال » برای تحقق « اسرائیل نیل تا فرات » داشت؛ چرا که اگر می توانست به این آرزو دست یابد، زمینه برای تشکیل « معبد شیطانی سلیمان » و آغاز امپراطوری « دجال » تا سال 2010 میلادی فراهم می شد که به لطف خدا و مجاهدت های مجاهدان « حزب الله لبنان » نتیجه داد و این توطئه ی بزرگ ابتر ماند. جالب این که تلاش « فراماسونری جهانی » برای طولانی کردن جنگ تا « 33 روز » و توسل به « عدد 33 » مورد علاقه ی ماسون ها نیز نتوانست گره « دجال » را باز کند(287) و اراده ی خداوند متعال که در پیروزی های « حزب الله » متجلی شد، ورق را به نفع اسلام و مقاومت برگرداند و شمارش معکوس برای نابودی « دجال » و « ظهور منجی موعود (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) » را در آخرالزمان، آغاز کرد.
در حال حاضر نیز به لطف خداوند متعال، غلبه ی زشتی و تاریکی روز به روز کمرنگ تر می شود و نور الهی که با « انقلاب اسلامی ایران » در جهان طلیعه زد، می رود تا روز به روز عالمگیر شود و بر تاریکی و پلیدی پیروز گردد.
امروز ندای آزادگی و معنویت نه تنها از « ایران »، بلکه از « لبنان »، « فلسطین »، « یمن »، « عراق »، « بحرین »، « افغانستان »، و ... شنیده می شود(288) و انقلابی الهی که سیدی بزرگ از شهر مقدس « قم » آغاز کرده بود، می رود تا عالمگیر شده و عنوان خاری در چشم « دجال »، « حرکات شیطانی فراماسونری دجال » را تا زمان ظهور منجی موعود (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف)، متوقف نماید تا ان شاء الله با ظهور حضرت مهدی(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف)، طومار زندگی « دجال » درنوردیده شود. (ان شاء الله)
سه شخصیت بزرگ آخرالزمان که رهبری خط مقدم مواجهه با « فراماسونری دجال » را بر عهده داشته و دارند: « امام خمینی (رحمة الله علیه) »، « حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) »، و « سید حسن نصرالله (مد ظله العالی) ».
لازم به ذکر است که با آغاز انقلاب اسلامی ایران، « فراماسونری دجال » نیز از پا ننشسته و مهره های کلیدی خود را از همان روزهای آغازین انقلاب، وارد صفوف انقلابیون نمود تا به خیال خود، این انقلاب را
نکته ی مهمی که از لا به لای اطلاعات فوق استخراج می گردد این مطلب مهم است که عرفان های نوپدید و ورزش های تئوسوفیکالی همچون « یوگا » که شهرت بین المللی یافته اند و از سوی دستگاه های شیطانی ماسونی نیز تبلیغ می گردند، ارتباط بسیار مهم و جدی با فراماسونری جهانی دارند و رهبران این جنبش ها نیز عمدتاً در فراماسونری عضویت دارند.
هند
خوانندگان محترم حتماً تاکنون مطالب بسیاری درباره ی « انقلاب هند » و پایداری افرادی همچون « مهاتما گاندی » و « جواهر لعل نهرو » در مقابل استعمار انگلستان شنیده اند؛ اما با کمال تأسف باید گفت که « انقلاب هند » نیز همانند « مبارزات آفریقای جنوبی » یک انقلاب ماسونی بوده است!
« مهاتما گاندی » چهره ی اول جنبش به اصطلاح استقلال طلب هند.
« مهاتما گاندی » چهره ی اول انقلاب هند، در یک خانواده ی ثروتمند هندی به دنیا آمد. پس از ازدواج زودهنگام با دختری هم سن، تحصیلات متوسطه را به پایان برد و عازم لندن شد و در آن سامان به تحصیل در رشته های حقوق، علوم سیاسی و علوم اجتماعی پرداخت. سپس به هند بازگشت و پس از توقفی کوتاه در میهن، عازم « آفریقای جنوبی » گردید و در آن کشور به وکالت مشغول شد. طبق ادعاهای موجود، از آن هنگام به مبارزه با انگلستان پرداخت و پس از مدتی کوتاه، به هندوستان بازگشت و در آنجا به کمک سایر دوستانش، « جنبش استقلال طلبانه ی هندوستان » را راه اندازی نمود. وی چند با به زندان انداخته شد و نهایتآً موفق گردید در سال 1947 میلادی به کمک دوستانش، جنبش مذکور را به پیروزی برساند. سرانجام در سال 1948 در یک معبد توسط جوانی هندی به قتل رسید.(135)
در مورد ماسون بودن گاندی شواهد قطعی وجود ندارد؛ هر چند که برخی از منابع، از دفترچه ی خاطراتی منسوب به وی سخن گفته اند که قسمت های عمده ی آن از بین رفته و تنها « 20 صفحه » از آن باقی مانده است که در صفحات مذکور، به عضویت وی در « درجه ی 3 فراماسونری » اشاره شده است:(136)
اشاره ی برخی از منابع به این مسئله که « مهاتما گاندی » در دفترچه ی خاطرات خود، به عضویت در « درجه ی 3 فراماسونری » در حین تحصیلات خود در لندن اشاره نموده است.
البته مستندات فعلی در مورد عضویت « مهاتما گاندی » در فراماسونری چندان زیاد نیست، اما « جنبش استقلال طلبانه ی هندوستان » قطعاً ماسونی بوده و هیچ شکی در آن وجود ندارد، چرا که حتی اگر از احتمال ماسون بودن « مهاتما گاندی » نیز عبور کنیم، همکاری فراماسون ها با وی و پر و بال دادن به « مهاتما گاندی » نیز ما را بیش از پیش به این ارتباط مشکوک می نماید. متاسفانه این مسئله تا آن جا پیش رفته که « سلمان رشدی » ملعون و مرتد و کافر نیز که بالاترین توهین ها را به اسلام و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روا داشته، و به دلیل همین خوش خدمتی، از سوی « ملکه الیزابت دوم انگلستان » لقب شوالیه را دریافت نموده بود،(137) در نشریه ی « Time » با نوشتن مقاله ای بلند بالا به تعریف و تمجید از « مهاتما گاندی » می پردازد!(138)
تمجید « سلمان رشدی » مرتد و ملعون از « مهاتما گاندی » در نشریه ی « Time ».
به هر حال علم کردن افرادی همچون « ماندلا » و « گاندی » از سوی رسانه های ماسونی، بیش از پیش مشکوک به نظر می رسد.
اما موضوع به همین جا ختم نمی شود! بلکه تعداد زیادی از چهره های به اصطلاح انقلابی و استقلال طلب هندی، به صورت قطعی و بدون هیچ شکی، فراماسون بوده اند!!! مهمترین این چهره ها عبارتند از:
1 - جواهر لعل نهرو: جواهر لعل نهرو، به گواهی تعداد زیادی از اسناد، لامذهب و عضو تشکیلات شیطانی فراماسونری بوده است:(139)
ذکر نام (جواهر لعل نهرو) یکی از رهبران به اصطلاح انقلابی هند در بین فراماسون های مشهور. تصویر فوق از سایت رسمی « اتحادیه ی لژهای اعظم ماسونی صربستان » اقتباس شده است.
2 - موتیلال نهرو: موتیلال نهرو، پدر « جواهر لعل نهرو » و یکی از پیشکسوتان جنبش استقلال طلبانه ی هند بوده است. در مورد فراماسون بودن وی هیچ شکی وجود ندارد و حتی وبسایت « گراند لژ هند » نیز به عضویت وی در فراماسونری، صراحتاً اشاره نموده است. برای نمونه به تصاویر زیر توجه فرمایید:(140)
عضویت « موتیلال نهرو » پدر « جواهر لعل نهرو » و یکی از رهبران به اصطلاح استقلال طلب هند در تشکیلات شیطانی فراماسونری به روایت خود فراماسون ها.
عضویت « موتیلال نهرو » پدر « جواهر لعل نهرو » و یکی از رهبران به اصطلاح استقلال طلب هند در تشکیلات شیطانی فراماسونری به روایت خود فراماسون ها.
4 - سوامی ویوکاناندا (نارندراناث دوتتا): سوامی ویوکاناندا، یکی از رهبران « جنبش استقلال طلبانه ی هند » بوده است.(141) البته شهرت او تنها به این امر محدود نمی گردد. بلکه وی یکی از شخصیت های مشهور و یکی از پیشگامان « ودانتا » و « یوگا » در قرون اخیر می باشد!(142) وی کسی است که به « یوگا » شهرتی جهانی داد و این ورزش تئوسوفیکال و رازآمیز را به اروپا و آمریکا برد و آن را به مردم این سرزمین ها معرفی نمود.(143) جالب است که بدانیم « سوامی ویوکاناندا » یکی از رهبران انقلاب هند و از پیشگامان « یوگا » در قرون جدید، یک فراماسون معروف بوده و شکی در مورد عضویت وی در لژهای ماسونی وجود ندارد!!! (144)
« سوامی ویوکاناندا (نارندراناث دوتتا) »، یکی از پیشگامان یوگا در قرون اخیر، و یکی از رهبران فراماسون جنبش به اصطلاح استقلال طلبانه ی هند.
در مورد عضویت « سوامی ویوکاناندا » در گروه شیطانی فراماسونری، هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد و منابع متعددی به عضویت وی در این گروه الحادی اشاره کرده اند:(145)
شواهد عضویت « سوامی ویوکاناندا (نارندراناث دوتتا) » یکی از پیشگامان « یوگا » و چهره ی به اصطلاح انقلابی « جنبش استقلال طلبانه ی هند » در تشکیلات شیطانی فراماسونری.
شواهد عضویت « سوامی ویوکاناندا (نارندراناث دوتتا) » یکی از پیشگامان « یوگا » و چهره ی به اصطلاح انقلابی « جنبش استقلال طلبانه ی هند » در تشکیلات شیطانی فراماسونری.
نکته ی مهمی که از لا به لای اطلاعات فوق استخراج می گردد این مطلب مهم است که عرفان های نوپدید و ورزش های تئوسوفیکالی همچون « یوگا » که شهرت بین المللی یافته اند و از سوی دستگاه های شیطانی ماسونی نیز تبلیغ می گردند، ارتباط بسیار مهم و جدی با فراماسونری جهانی دارند و رهبران این جنبش ها نیز عمدتاً در فراماسونری عضویت دارند. البته ان شاء الله در آینده ای نزدیک در این رابطه با مدارک و اسناد بیشتری سخن خواهیم گفت.
4 - چاکراوارتی راجاگوپالاچاری (معروف به راجاجی): راجاجی یکی دیگر از چهره های محبوب هند و از دوستان نزدیک « مهاتما گاندی » بوده است؛ تا جایی که « گاندی » از وی با عنوان « حافظ وجدان و ضمیر گاندی » نام می برد.(146) اما نکته ی مهم این که « چاکراوارتی راجاگوپالاچاری (معروف به راجاجی) » نیز به صورت قطعی و بدون هیچ شبهه ای فراماسون بوده است و شواهد متعددی در این زمینه وجود دارد:(147)
تمجید « مهاتما گاندی » از « چاکراوارتی راجاگوپالاچاری (معروف به راجاجی) ».
عضویت « چاکراوارتی راجاگوپالاچاری (معروف به راجاجی) » در تشکیلات شیطانی فراماسونری.
عضویت « چاکراوارتی راجاگوپالاچاری (معروف به راجاجی) » در تشکیلات شیطانی فراماسونری.
البته رهبران فراماسون « جنبش به اصطلاح استقلال طلب هند » فقط به موارد فوق محدود نمی شوند، اما به منظور پرهیز از اطاله ی کلام، از بررسی بقیه ی موارد خودداری می نماییم.
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، برخلاف مطالب ذکر شده در مستند زیبای « ظهور (The Arrivals) »، « جنبش استقلال طلبانه ی هند » نیز یک جنبش کاملاً ماسونی بوده است. در واقع دولت ماسونی انگلستان هنگامی که از تمایلات ظلم ستیزانه ی مردم هند آگاه شد، تعدادی از مهره های فراماسون خود را در قالب رهبران آزادیخواه و استقلال طلب، وارد صفوف مبارزاتی مردم مظلوم هند نمود تا بدین ترتیب در صورت ادامه ی مبارزات مردمی و اعلان استقلال هند، باز هم سردمداران و رهبران جنبش از بین مهره های تشکیلات شیطانی فراماسونری باشند!!! در این میان باز هم کلاهی بزرگ بر سر مردم هند گذاشته شد و علیرغم تغییر ظاهری ساختار حکومت، باز هم در عمل پیروزی از آن فراماسونری جهانی گردید و مجدداً نبض قدرت را در هند به دست گرفت.
در این میان حتی اگر احتمال ماسون بودن « مهاتما گاندی » را نیز نادیده بگیریم، باز هم به دلیل تعدد سایر رهبران فراماسون جنبش استقلال طلبانه ی هند همچون « جواهر لعل نهرو »، « موتیلال نهرو »، « سوامی ویوکاناندا » و « راجاجی »، باید « جنبش استقلال طلبانه ی هند » را یک جنبش کاملاً ماسونی دانست. البته جهت گیری های امروزه کشورهایی همچون « هند » و « آفریقای جنوبی » و اتخاذ موضعی کاملآً انفعالی و همراستا با دولت های ماسونی، کاملاً ادعاهای ذکر شده را تأیید می نماید.
سایر گروه ها، نهاد ها و افراد مشهور مرتبط با تشکیلات شیطانی فراماسونری
گروه امنیتی بلک واتر (Blackwater)
گروه امنیتی « بلک واتر (Blackwater) » نامی آشنا برای مردم سراسر جهان می باشد. چرا که نام این شرکت امنیتی، با جنایات بسیاری در سرزمین عراق گره خورده و موجی از نفرت در افکار عمومی مردم منطقه و جهان ایجاد نموده است.(148)
لوگوی شرکت امنیتی جنایتکار « بلک واتر (Blackwater) ».
اما جالب این که این شرکت امنیتی آمریکایی نیز یکی از بازوهای مهم گروه ماسونی و شیطانی « Order of Malta » می باشد(149) و از سوی این نهاد معروف ماسونی، مأمور حضور در عراق و کشتارها و قتل عام مردم مظلوم آن سامان می باشد تا راه را برای انجام نقشه های آخرالزمانی « فراماسونری دجال » در منطقه آماده نماید:
عضویت سران گروه امنیتی « بلک واتر (Blackwater) » در گروه ماسونی « Order of Malta ».
در بین سران « بلک واتر (Blackwater) » می توان به « Joseph Edward Schmitz : ژوزف ادوارد اشمیتز » بازرس سابق پنتاگون اشاره کرد که به صورت همزمان در گروه های ماسونی « Sovereign Military Order of Malta : SMOM » و « Opus Dei » عضویت دارد:(150)
عضویت « Joseph Edward Schmitz : ژوزف ادوارد اشمیتز » بازرس سابق پنتاگون و یکی از سران گروه امنیتی جنایتکار « بلک واتر (Blackwater) » در گروه های ماسونی « SMOM: Sovereign Military Order of Malta » و « Opus Dei ».
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، حتی گروه های امنیتی جنایتکاری همچون « بلک واتر (Blackwater) » نیز تحت سیطره ی گروه های ماسونی و شیطانی همچون « Order of Malta » قرار دارند.
روپرت مردوخ (Rupert Murdoch)
روپرت مردوخ نامی آشنا در صحنه ی رسانه های صوتی و تصویری می باشد. وی فتنه گر بزرگی است که به جرأت می توان وی را امپراطور رسانه ای دنیا دانست. او صاحب شرکت (News Corporation) بوده و این شرکت در عرصه های مختلفی همچون فیلم سازی، رسانه های تصویری، شبکه های تلویزیونی، روزنامه ها، مجلات و ... فعالیت دارد. شرکت فیلم سازی قرن بیستم فاکس، شبکه های تلویزیونی فاکس نیوز، Fox Soccer، Fox Movie، Speed Channel و ...، شبکه های ماهواره ای Star TV، SKY Italia و ...، وبسایت های AmericanIdol.com، GameSpy، MySpace و ...، مجلات News America Marketing، InsideOut و ...، روزنامه های تایمز، ساندی تایمز، دیلی تلگراف، ساندی تلگراف، نیویورک پست، بروکلین پیپر، وال استریت ژورنال، Dow Jones Indexes و ...، و شرکت های انتشاراتی HarperCollins، Zondervan Publishing و ... همگی بخشی از دارایی های « روپرت مردوخ » می باشند.(151)
اخیراً نیز « روپرت مردوخ » دست به تأسیس کانال ماهواره ای فارسی زبان « فارسی 1 » زده است تا مخاطبان فارسی زبان را نیز به مجموعه ی افراد تحت تأثیر امپراطوری خود اضافه کند.(152)
اما نکته ی مهم این که « روپرت مردوخ » یهودی الاصل نیز یک فراماسون و عضو گروه شیطانی و ماسونی « Order of Malta » می باشد:(153)
« روپرت مردوخ » امپراطور رسانه ای معروف.
عضویت « روپرت مردوخ » امپراطور رسانه ای معروف در تشکیلات شیطانی فراماسونری.
عضویت « روپرت مردوخ » امپراطور رسانه ای معروف در گروه ماسونی « Order of Malta ».
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، « روپرت مردوخ » عضو تشکیلات شیطانی فراماسونری بوده و با همه ی رسانه های تحت اختیارش، در جهت منافع تشکیلات فراماسونری جهانی فعالیت می نماید. تأسیس و فعالیت شبکه ی « فارسی 1 » نیز در راستای همین اهداف بوده و در جهت بسط سلطه ی فراماسونری جهانی بر مناطق فارسی زبان صورت گرفته است.
زبیگنیو برژینسکی (Zbigniew Brzezinski)
« زبیگنیو برژینسکی » ژئو استراتژیست لهستانی الاصل آمریکایی و یکی از مهره ها و چهره های برجسته در سیاست خارجی آمریکا می باشد.(154) « برژینسکی » در معادلات مختلف سیاسی و نظامی جهان نقش برجسته ای ایفا کرده و مغز متفکر سیاسی آمریکا در امور بین المللی می باشد. اما نکته ی مهم اینکه « برژینسکی » نیز یک فراماسون بوده و در گروه های مخفی و ماسونی « Order of Malta » و « Bilderberg » عضویت دارد:(155)
عضویت « زبیگنیو برژینسکی » ژئواستراتژیست آمریکایی در گروه های ماسونی و شیطانی « Bilderberg » و « Order of Malta ».
هنری کیسینجر (Henry Kissinger)
« هنری کیسینجر » سیاستمدار و استراتژیست مشهور آمریکایی نیز همچون « زبیگنیو برژینسکی » یکی از معروفترین استراتژیست های حال حاضر جهان می باشد(156) و در مقاطع مختلف، نقش مهمی در بسط سلطه ی دولت شیطانی ایالات متحده ی آمریکا داشته است. این سیاستمدار یهودی الاصل نیز یک فراماسون مشهور بوده و در گروه های ماسونی و شیطانی « Order of Malta » و « بیلدربرگ » عضویت دارد و به خصوص از وی به عنوان عضو ثابت گروه ماسونی « بیلدربرگ » نام می برند.(157) همچنین برخی از منابع، از وی به عنوان یک فراماسون درجه ی 33 نام برده اند:(158)
عضویت « هنری کیسینجر » سیاستمدار معروف آمریکایی در گروه ماسونی « بیلدربرگ ».
عضویت « هنری کیسینجر » سیاستمدار یهودی الاصل آمریکایی در درجه ی 33 فراماسونری.
عضویت « هنری کیسینجر » سیاستمدار معروف آمریکایی در گروه ماسونی « Order of Malta».
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، « هنری کیسینجر » نیز فراماسون بوده و عضو گروه ماسونی « Order of Malta » نیز می باشد.
جرج سوروس (George Soros)
جرج سوروس یک سیاستمدار، دلال ارز و تاجر مشهور مجاری الاصل آمریکایی است که نقش مهمی در معادلات سیاسی و اقتصادی جهان داشته است. وی رییس « بنیاد سوروس » و « موسسه ی جامعه باز » می باشد(159) و نقش بزرگی در حمایت از کودتاهای مخملی همچون « انقلاب گل میخک گرجستان »، « انقلاب نارنجی اوکراین » و « انقلاب گل رز قرقیزستان » بازی کرده است.(160) وی همچنین از طریق « بنیاد سوروس »، نقش مهمی در « اغتشاشات بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 1389 هجری شمسی جمهوری اسلامی ایران » ایفا نموده بود.(161)
اما نکته ی مهم این که « جرج سوروس » نیز همچون دوست صمیمی اش « روپرت مردوخ »، یک فراماسون بوده و در گروه های مرتبط با فراماسونری و ایلومیناتی همچون « شورای روابط خارجی آمریکا : CFR » و گروه ماسونی « Bilderberg » عضویت دارد:(162)
« جرج سوروس » فعال اقتصادی و سیاستمدار معروف آمریکایی و عضو گروه ماسونی (CFR).
« جرج سوروس » فعال اقتصادی و سیاستمدار معروف آمریکایی و رییس بنیادهای فتنه گر « موسسه ی جامعه ی باز » و « بنیاد سوروس » عضو گروه ماسونی « بیلدربرگ » می باشد.
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، « جرج سوروس » نیز یکی دیگر از مهره های دجال آخرالزمان (فراماسونری) می باشد.
ژوزف رتزینگر ملقب به پاپ بندیکت شانزدهم (Pope Benedict XVI)
در مقاله ی « فراماسونری: دجال آخرالزمان » به صورت مفصل پیرامون ارتباط واتیکان با فراماسونری، و نفوذ این تشکیلات شیطانی در رهبری کاتولیک های جهان سخن گفته شد.(163) همچنین در همان مقاله پیرامون سوابق سیاه رهبر فعلی کاتولیک های جهان و عضویت وی در یک سازمان وابسته به نازی ها با عنوان « سازمان جوانان هیتلری » در دوران نوجوانی سخن به میان رفت و پیشینه ی مواضع صهیونیستی « ژوزف رتزینگر » ملقب به « پاپ بندیکت شانزدهم » مورد اشاره قرار گرفت:(164)
« ژوزف رتزینگر » ملقب به « پاپ بندیکت شانزدهم » در لباس رهبر کاتولیک های جهان (تصویر وسط) و در لباس فرم یک گروه وابسته به نازی با عنوان « سازمان جوانان هیتلری »در سنین نوجوانی (تصویر راست) و در حین سلام نازی (تصویر چپ)!
البته فتنه گری های « پاپ بندیکت شانزدهم » تنها اختصاص به دوره ی نوجوانی اش نداشته است؛ بلکه در سنین کهولت و در کسوت « پاپ » نیز اظهارات توهین آمیز و جنگ افروزانه ای علیه دین مبین اسلام ایراد نموده است.(165)
اما نکته ی جالب توجه اینکه « پاپ بندیکت شانزدهم » نیز در جوامع مخفی عضویت داشته و عضو گروه شیطانی و ماسونی « Order of Malta » می باشد. وی عضویت در این گروه ماسونی را از سال 1999 میلادی در کارنامه ی خود دارد:(166)
عضویت « پاپ بندیکت شانزدهم » در گروه ماسونی و شیطانی « Order of Malta ».
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، حتی « پاپ بندیکت شانزدهم » رهبر فعلی کاتولیک های جهان نیز یک فراماسون و عضو گروه شیطانی « Order of Malta » می باشد.
تنزین گیاتسو (Tenzin Gyatso) یا دالایی لاما (Dalai Lama)
تنزین گیاتسو (Tenzin Gyatso) یا دالایی لاما (Dalai Lama) رهبر بودایی های جهان است که از زمان اشغال « تبت » توسط « چین » در خارج از سرزمین « تبت » به سر می برد.(167) وی همواره به عنوان شخصیتی صلح طلب و محبوب در رسانه های ماسونی دنیا مطرح می شود و هر از چند گاهی از سوی کشورها و نهادهای ماسونی دنیا مورد تقدیر و تشکر قرار می گیرد! از سوی دیگر، در حالی که چهره ی مذهبیون و رهبران الهی همچون « امام خمینی (رحمة الله علیه) »، « مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای (مد ظله العالی) » و « سید حسن نصرالله (مد ظله العالی) » از سوی رسانه های ماسونی دنیا مورد تخریب قرار می گیرد، به « دالایی لاما » جایزه ی صلح نوبل اعطا شده(168) و در رسانه های ماسونی دنیا، از وی به عنوان الگوی بشریت نام برده می شود.
اما جالب است بدانیم که « دالایی لاما » که از دوران کودکی از « تبت » خارج شده است، خود یک فراماسون و عضو گروه ماسونی و شیطانی « Order of Malta » می باشد:(169)
« تنزین گیاتسو (Tenzin Gyatso) » یا « دالایی لاما (Dalai Lama) » رهبر « بودایی ها » ی جهان.
شواهد عضویت « دالایی لاما (ِDalai Lama) » به همراه « نلسون ماندلا » در گروه ماسونی « Order of Malta » به زبان اسپانیولی.
شواهد عضویت « دالایی لاما (ِDalai Lama) » به همراه « نلسون ماندلا » در گروه ماسونی « Order of Malta » ترجمه شده به زبان انگلیسی.
همانگونه که ملاحظه فرمودید، « دالایی لاما » نیز یک فراماسون بوده و عضو گروه ماسونی « Order of Malta » می باشد؛(170) اما به راستی رمز حمایت های « جهان ماسونی » از « دالایی لاما » و « آیین بودا » چیست؟ چرا فیلم هایی همچون « 7 سال در تبت » از سوی هالیوود ساخته شده و در آن به تمجید « بودایی ها » پرداخته می شود؟(171) چرا در فیلم « 2012 » این همه بر روی « آیین بودا » تأکید شده و این دین به عنوان دین پیشگویی کننده و مترقی معرفی گردیده و در هنگام بروز وقایع آخرالزمان، افتخار نواختن « طبل آخرالزمان » به « راهبان بودایی » سپرده می شود؟(172) چرا ...؟
نقش ویژه و مثبت « آیین بودا » و « راهبان بودایی » در فیلم آخرالزمانی « 2012 ».
البته این توطئه و دسیسه ی « فراماسونری دجال » و « جهان ماسونی » چندان عجیب و دور از ذهن نیست؛ زیرا هنگامی که « فراماسونری دجال » و اصحابش در جهت محو و نابودی « ادیان الهی » همت گماشته اند، می بایست یک نسخه ی جعلی و یک دین و آیین غیر الهی را جایگزین « ادیان الهی » نمایند تا بتوانند پاسخگوی فطرت دینی انسان ها باشند. در این میان، آیین « غیر الهی » و « از درون تهی بودیسم » می تواند به عنوان دین جعلی « ماسونی » عمل کند و عده ی زیادی از مردم را بفریبد!
البته این تنها یک حدس همراه با سوء ظن نیست، بلکه شواهد مهمی در این رابطه وجود دارد. جمله ی زیر که از یک فایل سندی « Document » با عنوان « A Description of Satanism : توصیفی از شیطان پرستی » موجود در سایت « Church of Satan : کلیسای شیطان (یکی از سایت های مهم شیطان پرستان) » نقل می شود، به لامذهبی « آیین بودا » اشاره می نماید:(173)
» Satanism is an atheist religion like Buddhism. Nothing to answer to other than the consequences of our actions. Satanist's do not believe in the existence of God, Angels, Heaven or Hell, The Devil, Satan, Evil Spirits, Good Spirits, Tooth fairies or Demons. ... «
ترجمه ی عبارات فوق، چنین است: « شیطان پرستی یک مذهب لامذهبی همچون بودیسم است! مذهبی که در آن نیازی به توضیح هیچ کدام از کارهایمان به هیچکس نداریم. شیطان پرستان اعتقادی به وجود خدا، فرشتگان، بهشت و جهنم، ابلیس، اهریمن، ارواح شیطانی، ارواح خوب، جن، دیو و ... ندارند. »(174)
بیان الحادی (Atheistic) بودن آیین « بودیسم (بودایی) » از زبان سایت « Church of Satan : کلیسای شیطان ».
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، « دالایی لاما » نیز یک فراماسون بوده و در جهت تحقق اهداف شیطانی سازمان جهانی فراماسونری خدمت می نماید. وظیفه ی مهمی که از سوی « فراماسونری دجال » و اصحابش بر عهده ی « دالایی لاما » و آیین منحرف « بودا » گذاشته شده است، عرضه و ارایه ی یک دین جعلی و غیر الهی به مردم آخرالزمان است تا این « دین جعلی » بتواند خلاء ناشی از کنار گذاشتن « ادیان الهی را پر کند.
سایر چهره ها
علاوه بر مواردی که در این مقاله ذکر شد، افراد سرشناس دیگری نیز عضو گروه های ماسونی بودند که از مهمترین آن ها می توان به « گوردون براون » نخست وزیر سابق انگلستان و عضو گروه ماسونی « Bilderberg »،(175) « دیوید کامرون » نخست وزیر یهودی الاصل فعلی انگلستان و عضو گروه ماسونی و شیطانی « Bullingdon Club » اشاره کرد:(176)
عضویت « گوردون براون » نخست وزیر سابق انگلستان در گروه ماسونی « بیلدربرگ ».
تصویری کمیاب از عضویت « دیوید کامرون » نخست وزیر فعلی یهودی الاصل انگلیسی در گروه ماسونی و شیطانی « Bullingdon Club ».(177)
عضویت « دیوید کامرون » نخست وزیر فعلی یهودی الاصل انگلیسی در گروه ماسونی و شیطانی « Bullingdon Club ».(178)
« Bullingdon Club »: گروه ماسونی با تعالیمی شیطانی که مشابهت های بسیاری با گروه ماسونی و شیطانی « Skull & Bones » در آمریکا دارد.(179)
البته علاوه بر موارد ذکر شده، باید به خاندان های مهمی اشاره کرد که در گروه های متعدد ماسونی عضویت دارند. از مهمترین این خانواده ها می توان به خانواده های « بوش » و « راکفلر » اشاره نمود.(180) جالب این که اعضای این خانواده ها علاوه بر عضویت در گروه های ماسونی همچون « Skull & Bones »(181) و « Bilderberg »،(182) به صورت همزمان در گروه ماسونی « Order of Malta » عضویت دارند:(183)
عضویت خانواده های « بوش » و « راکفلر » در گروه ماسونی و شیطانی « Order of Malta ».
البته افراد مشهور دیگری نیز در گروه های ماسونی مختلف فعالیت دارند که به دلیل پرهیز از طولانی شدن بحث، از ذکر آن ها خودداری می نماییم.
با توجه به مسایل فوق، به نظر می رسد که گروه ماسونی « Order of Malta » نقش هماهنگ کننده را در بین گروه های ماسونی مختلف بازی کرده و حتی خانواده های ماسونی « بوش » و « راکفلر » و افرادی همچون « ملکه الیزابت دوم انگلستان »، « وینستون چرچیل »، « هنری کیسینجر » و ... را که در گروه های ماسونی دیگر همچون « Skull & Bones »، « لژهای مختلف فراماسونری »، « بیلدربرگ » و ... عضویت دارند، گرد هم آورده و به صورت منظم و سازمان یافته، در اختیار منافع و اهداف دجال احتمالی آخرالزمان (فراماسونری) قرار می دهد.
جهان در سیطره ی دجال (فراماسونری جهانی)
با توجه به مطالبی که تاکنون در قالب مقالات « فراماسونری: دجال آخرالزمان »، « فراماسونری جهانی (دجال آخرالزمان) کدام مهره ی خود را در آمریکا به قدرت می رساند؟ »، فیلم مستند « ظهور (The Arrivals) » و مقاله ی حاضر خدمت خوانندگان محترم وبسایت ارایه گردید، عزیزان دریافته اند که فراماسونری جهانی یا همان دجال احتمالی آخرالزمان بر همه شئون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دنیا سیطره یافته است. این تسلط شیطانی دجال، ابعاد جهانی داشته و تمامی سرزمین های دنیا را تحت فرمان خود درآورده است.
به جرأت می توان گفت که به جز یک استثناء، در تمامی نقاط دنیا، دجال آخرالزمان (فراماسونری جهانی) حکومت می کند و این موجود خبیث به فساد در تمامی سرزمین ها مشغول است. متأسفانه در این میان هیچ تفاوتی بین کشورهای ثروتمند و فقیر، شرقی و غربی و ... وجود ندارد و همه ی این کشورها حتی عمده ی کشورهای اسلامی نیز تحت سیطره ی دجال قرار دارند. در واقع به واسطه ی فعالیت های شیطانی اصحاب دجال، شرایط جهان در حال حاضر، مطابق این عبارت مبارک از « دعای عهد » می باشد: « ... ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما کسبت أیدی الناس ... : فساد در دریا و خشکی به علت اعمال انسان ها آشکار است ».(184)
در مقاله ی « فراماسونری: دجال آخرالزمان » به تفصیل پیرامون شباهت های « فراماسونری جهانی » با « دجال آخرالزمان » روایات اسلامی سخن گفته شد و خوانندگان محترم می توانند برای مشاهده ی آن به مقاله ی مذکور مراجعه کنند.(185)
شباهت بسیار زیاد تشکیلات شیطانی « فراماسونری جهانی » با « دجال آخرالزمان » روایات اسلامی: بسیاری از توصیفات روایات پیرامون « دجال آخرالزمان » همچون « یک چشم بودن »، « درخشیدن چشم دجال »، « ریشه ی یهودی دجال »، « عمر بسیار طولانی و قدمت دجال »، « سوء استفاده ی دجال از نام مسیح (علیه السلام) »، « ماهیت مردانه ی دجال »، « محل خروج و فتنه ی دجال »، « محل مرگ دجال »، « پیروان دجال »، « پهنه ی عملیاتی دجال »، « ثروت و قدرت دجال »، « ادعای نبوت و خدایی از سوی دجال » و ... با واقعیات موجود پیرامون « فراماسونری جهانی » مطابقت دارد. (رجوع شود به مقاله ی « فراماسونری: دجال آخرالزمان »)(186)
نکته ی جالب اینکه توصیف روایات اسلامی در خصوص دجال و انطباق این توصیفات بر « فراماسونری جهانی » به قدری دقیق و اعجاب آور است که انسان را به شگفتی وامی دارد. برای مثال، تأکید روایات بر این که چشم باقیمانده در صورت دجال یک چشم، « چشم چپ » وی است، به طرز اعجاب آوری با ویژگی های فراماسونری جهانی و یکی از معروفترین نمادهای آن یعنی نماد « چشم جهان بین : All Seeing Eye » مطابقت دارد! (187) حضرت علی (علیه السلام) در پاسخ به سوال یکی از یارانشان درباره ی دجال، می فرمایند:(188)
« ... عينه اليمنى ممسوحة و الأخرى في جبهته تضيء كأنها كوكب الصبح، فيها علقة كأنها ممزوجة بالدم ... »
« ... چشم راست ندارد و چشم دیگر در پیشانی اوست و مانند ستاره ی صبح می درخشد. چیزی در چشم اوست که گویی آمیخته به خون است ... »(189)
همانگونه که ملاحظه فرمودید، امام علی (علیه السلام)، دجال را فاقد چشم راست و واجد چشم چپ معرفی کرده اند؛ این مسئله، به صورت دقیقی بر نماد « چشم جهان بین » و « هرم و چشم » ماسونی منطبق می باشد. برای مثال به تصاویر زیر ملاحظه فرمایید:
تصاویر مختلفی از « چشم جهان بین : All Seeing Eye » یکی از معروفترین نمادهای ماسونی.
اگر مجدداً نگاه دقیقی به تصاویر فوق بیندازیم، با توجه به « فرم پلک » و « جهت گیری ابرو » در نماد های « چشم جهان بین » و « هرم و چشم » ماسونی، به راحتی درمی یابیم که چشم به نمایش درآمده در این نمادهای ماسونی، همان « چشم چپ » است و این مسئله با توصیف روایات در این زمینه مطابقت دارد:
« چشم جهان بین » موجود در پشت « اسکناس 1 دلاری آمریکا » (تصویر راست) و « بازسازی » همان « چشم جهان بین » در صورت یک انسان (تصویر چپ): توجه فرمایید که در « تصویر چپ &r
کشورهای متعددی در خاورمیانه، تحت سیطره ی فراماسونری جهانی قرار دارند و تنها ایران است که پس از انقلاب اسلامی و الهی خود، از یوغ بندگی دجال (فراماسونری جهانی) خارج شده است. از مصر گرفته، تا ترکیه، عربستان، اردن، و ... همگی تحت نفوذ فراماسونری جهانی می باشند و خوانندگان محترم تاکنون در این زمینه نکات مهمی دریافته اند. نکته ی عجیب اینکه گروه ماسونی « Order of the Bath » به رهبری « ملکه الیزابت دوم » انگلستان(80) از محبوبیت بسیاری در منطقه ی خاورمیانه برخوردار بوده و می باشد.
فراماسونری در خاورمیانه
کشورهای متعددی در خاورمیانه، تحت سیطره ی فراماسونری جهانی قرار دارند و تنها ایران است که پس از انقلاب اسلامی و الهی خود، از یوغ بندگی دجال (فراماسونری جهانی) خارج شده است. از مصر گرفته، تا ترکیه، عربستان، اردن، و ... همگی تحت نفوذ فراماسونری جهانی می باشند و خوانندگان محترم تاکنون در این زمینه نکات مهمی دریافته اند. نکته ی عجیب اینکه گروه ماسونی « Order of the Bath » به رهبری « ملکه الیزابت دوم » انگلستان(80) از محبوبیت بسیاری در منطقه ی خاورمیانه برخوردار بوده و می باشد. به منظور پرهیز از طولانی شدن بحث، به بررسی مختصر برخی از حکومت های ماسونی منطقه می پردازیم:
عربستان
تعدادی از محققین عرب، رژیم « آل سعود » را که پادشاهی عربستان را بر عهده دارند، « آل مردخای » نامیده اند. زیرا مطابق اسناد تاریخی، ریشه ی « آل سعود » به یهودیان بصره بازگشته و نام جدشان « مردخای » بوده است.(81) البته ارتباط فراماسونری با حکومت عربستان، تنها به مسئله ی مذکور بر نمی گردد؛ بلکه از پادشاهان متاخر سعودی، ارتباط « فهد بن عبدالعزیز » پادشاه سابق عربستان و برادرش « عبدالله بن عبدالعزیز » پادشاه فعلی این کشور، با گروه ماسونی « Order of the Bath » کاملاً شناخته شده است.(82)
در مقاله ی « شاه اردن از زاویه ای دیگر - ضمیمه » به ارتباط « ملک فهد » عربستان با گروه ماسونی « Order of the Bath » اشاره شد و شواهد مربوط به این امر نیز ارایه گردید. در این بخش نیز مجدداً به این مدارک اشاره خواهد گردید:
تصویر زیر « ملک فهد » را با صلیب ماسونی « Order of the Bath » نشان می دهد:(83)
تصویر زیر، صلیب ماسونی گروه « Order of the Bath » را بر گردن ملک فهد نشان می دهد؛ آن هم در حالی که رهبر گروه ماسونی مذکور، یعنی « ملکه الیزابت دوم » انگلستان در کنار وی ایستاده است: (84)
فیلم زیر نیز نام « ملک فهد » را صلیب بر گردن و در زمره ی ماسون های گروه شیطانی « Order of the Bath » نشان می دهد که ملکه ی انگلستان را همراهی می نمایند:
اما شاه کنونی عربستان یعنی « ملک عبدالله عربستان » نیز از قافله عقب نمانده و او نیز عضو گروه ماسونی « Order of the Bath » می باشد:(85)
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه می فرمایید، فراماسونری قدرت را در « عربستان سعودی » به دست گرفته است.
اردن
قبلاً و در طی مقاله ی « شاه اردن از زاویه ای دیگر » به نفوذ فراماسونری در اردن و عضویت پادشاهان این کشور در این فرقه ی شیطانی اشاره شد.(86) مجدداً در این رابطه مطالبی یادآوری می گردد:
خاندان پادشاهی اردن، سال ها قبل بر کل سرزمین های عربی تسلط داشته و این امر را مدیون همکاری با انگلستان در مقابله با امپراطوری عثمانی بوده است. اولین پادشاه خاندان پادشاهی اردن « شریف حسین » حاکم مکه و از قبیله ی قریش بوده است که به دروغ خود را به خاندان پیامبر (t) منتسب می کرده است که البته شواهد این امر در مقاله ی « شاه اردن از زاویه ای دیگر » ارایه شده است.(87) « شریف حسین » که « حاکم مکه » بوده است، با انگلستان همکاری نموده و علیه امپراطوری عثمانی جنگ کرد و سرزمین های عربی را تحت سیطره ی خود درآورد و خاندان پادشاهی به اصطلاح هاشمی را تأسیس نمود. انگلستان نیز به پاداش این خوش خدمتی، وی را به عنوان پادشاه سرزمین های عربی منسوب کرد.(88) اما نکته ی عجیب در مورد « شریف حسین » یا « حسین بن علی شریف مکه » این که وی فراماسون و عضو گروه ماسونی « Order of the Bath » بوده است:(89)
وي مدتی بر سرزمین های عربی حکومت کرد، اما كمي بعد، حکومت اردن را به پسرش عبدالله، حکومت عراق و سوریه را به پسرش فیصل و حكومت عربستان را به پسرش علي سپرد.(90) اما در نهایت « آل سعود » که در عربستان قدرت یافته بودند، شریف حسین و سپس پسرش علي را شکست داده و او را از شبه جزیره ی عربستان بیرون کردند و او مجبور شد بقیه مدت عمرش را در اردن سپری کند.(91) بعد از مدتی، سوریه و عراق نیز از چنگ فرزندان شریف حسین خارج شدند(92) و حکومت این مناطق به دولت های انقلابی منتقل شد. اما حکومت اردن تا به امروز در دست فرزندان شریف حسین باقی مانده است و آنان این کشور را « اردن هاشمی » نامیدند.(93)
نکته ی مهم این که اعقاب « شریف حسین » نیز فراماسون بوده و در گروه ماسونی « Order of the Bath » عضویت داشتند. از مهمترین این افراد می توان به « ملک حسین » پادشاه سابق اردن اشاره نمود:(94)
اما پادشاه فعلی اردن یعنی « ملک عبدالله دوم » نیز که از مادری انگلیسی و پدری فراماسون (ملک حسین) زاده شده، فراماسون بوده و عضو گروه ماسونی « Order of the bath » می باشد:(95)
البته در مورد « عبدالله دوم » پادشاه فعلی اردن، باید گفت که با توجه به شباهت هایش با سفیانی روایات اسلامی، ممکن است بیش از بقیه ی حاکمان فراماسون منطقه ی خاورمیانه، مشکل ساز باشد که البته ابعاد این امر در مقاله ی « شاه اردن از زاویه ای دیگر » مورد بررسی قرار گرفته است.(96)
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، فراماسونری جهانی مدت ها است که کنترل قدرت را در کشور اردن در دست گرفته است.
مصر
جدا از نقش مهم مصر باستان در سازمان دهی تعالیم ماسونی، مصر امروز نیز تحت نفوذ « فراماسونری جهانی » قرار دارد. « انور سادات » رییس جمهور سابق این کشور یک فراماسون بوده(97) و عضو « کلوپ روتاری » و عضو « لژ بزرگ فراماسونری سوری عربی » (محفل الاکبر السوری العربی) بوده است(98) که این امر با توجه به سیاست های وی همچون به رسمیت شناختن اسراییل برای اولین بار در بین کشورهای عربی و انعقاد قرارداد « ننگین کمپ دیوید » با اسراییل، دور از انتظار نیست.(99) در حال حاضر نیز رییس جمهور دیکتاتور مصر « حسنی مبارک » به عنوان مهره ای قدرتمند برای فراماسونری جهانی فعالیت می کند و برخی از منابع تایید نشده، وی را نیز به عنوان فراماسون معرفی کرده اند.
ترکیه
کشور ترکیه از دیرباز تاکنون تحت سیطره ی کامل « فراماسونری جهانی » بوده و فراماسونری حضوری قدرتمند در عرصه های سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی این کشور داشته و نشریات ماسونی بی شماری همچون « معمار سینان »، « نشریه ی ماسون ترک »، « نشریه ی شرق بزرگ »، « نشریه ی معمار سینان » و ... در آن چاپ و منتشر می گردند. به دلیل نفوذ گسترده ی فراماسونری در ترکیه و سیطره بر تمام ابعاد قدرت این کشور از یک سو، و حضور محققان پر کار و قدرتمندی همچون « هارون یحیی » در این کشور، تمام ابعاد فراماسونری در این کشور شناخته شده است. برای پرهیز از طولانی شدن مقاله، خوانندگان محترم را به صفحات 242 تا 367 کتاب « مبانی فراماسونری » تالیف « گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی) » و ترجمه شده توسط « جعفر سعیدی »، ارجاع می دهیم.(100) با این حال خاطر نشان می شویم که سیاستمداران سال های اخیر ترکیه همچون « بولنت اجویت » عضو گروه « بیلدربرگ » بوده اند.(101)
اما عجیب این که « عبدالله گل » رییس جمهور فعلی ترکیه نیز که به عنوان اسلامگرا شناخته می شود، خود به احتمال زیاد، یکی از مهره های « فراماسونری جهانی » است!!! « عبدالله گل » عضو افتخاری گروه ماسونی « Order of the Bath » می باشد و مقام شوالیه این گروه را از « ملکه الیزابت دوم » انگلستان دریافت کرده است و این مطلبی است که در سایت ریاست جمهوری ترکیه نیز ذکر شده است:(102)
گرچه « عبدالله گل » به عنوان یک سیاستمدار اسلامگرا شناخته می شود، اما عضویت او در گروه ماسونی « Order of the Bath » مانع از اعتماد به وی می گردد. در این میان حتی اگر توجیه کنیم که عضویت در گروه ماسونی « Order of the Bath » نیز از طرف ملکه ی انگلستان به وی هدیه داده شده است، باید باز هم پرسید که اولاً چه خصوصیتی در عبدالله، وی را لایق دریافت نشان شوالیه ماسونی کرده است؟ ثانیاً « عبدالله گل » که در کشوری کاملاً ماسونی با ساختار سیاسی ماسونی رشد یافته و سال ها در احزاب آن فعالیت داشته است، چطور ممکن است از تبعات عضویت در فراماسونری بی خبر باشد و در گروه مذکور نیز مقام شوالیه داشته باشد؟!!! حتی اگر چشم خود را بر روی ماسونی بودن گروه « Order of the Bath » ببندیم، باز هم این سوال مطرح است که چرا و بنا بر چه خدمتی به انگلستان، « عبدالله گل » باید در زمره ی شوالیه های انگلیسی قرار بگیرد و از این حیث مشابه « سلمان رشدی » مرتد ملعون باشد؟!!!(103)
با توجه به مسایل ذکر شده، باید عنوان کرد که اعتماد به رییس جمهور به اصطلاح اسلامگرای ترکیه یعنی « عبدالله گل » چندان صحیح نیست و باید همواره به وی با دیده ی شک و تردید نگریست. در واقع ممکن است نظام ماسونی حاکم بر ترکیه، با توجه به رشد اسلامگرایی و علاقه ی مردم این کشور به اسلام و مقاومت، از یک ترفند استفاده کرده و تعدادی از اعضای ماسون خود را که در گروه های اسلامگرا نفوذ کرده بودند، برای فریب مردم به قدرت رسانده باشد. در این بین قیل و قال و دعواهای پیرامون انتخابات نیز جز بازارگرمی نبوده و تنها برای فریب بیشتر به کار رفته است. فراموش نکنیم که در انتخابات سال 2004 میلادی آمریکا علیرغم چالش های ظاهری، هم « جرج بوش » و هم « جان کری »، هر دو عضو گروه ماسونی « Skull & Bones » بوده اند!(104) همچنین در انتخابات سال 2008 میلادی، « باراک اوباما »، « هیلاری کلینتون » و « جان مک کین » علیرغم کشمکش های ظاهری، هر سه عضو گروه ماسونی و شیطانی « بیلدربرگ » بودند!(105) به همین دلیل بعد از اینکه ریاست جمهوری اوباما قطعی شد، « هیلاری کلینتون » نیز به عنوان وزیر امور خارجه ی آمریکا انتخاب گردید!(106)
البته ماسون بودن احتمالی « عبدالله گل » نیز چندان دور از انتظار نخواهد بود، زیرا هنگامی که « عبدالله عربستان » و « فهد عربستان » ملقب به « خادمین الحرمین الشریفین » ماسون بوده و صلیب ماسونی بر گردن انداخته اند، از بقیه ی سران به اصطلاح میانه رو! منطقه ی خاورمیانه نیز انتظاری جز این نمی رود.
در مورد رویه ی اخیر ترکیه در مقابل اسراییل و مسئله ی ناوگان آزادی که منجر به شهادت مسلمانان بسیاری شد،(107) باید محتاط بود و بی محابا قضاوت نکرد. چرا که ممکن است هدف از آن کمرنگ جلوه دادن نقش ایران و لبنان در مسئله ی فلسطین، و جایگزین کردن کشور ماسونی و به اصطلاح میانه رو ترکیه بجای ایران مقاوم در مورد مسئله ی « قدس » باشد. به همین دلیل باید در این زمینه احتیاط مضاعف نمود. البته ان شاء الله و به لطف خدا، مکر دشمن در این زمینه نیز باطل شده و به لطف خدا، دسیسه ی دشمنان در این زمینه نیز محو گردیده و همین عمل آنان، زمینه ی نابودی آنان را به زودی فراهم خواهد آورد.
نکته ی دیگر این که هنوز نکته ی منفی از « رجب طیب اردوغان » نخست وزیر فعلی ترکیه به دست نیامده است.
به هر حال همانگونه که ملاحظه فرمودید، کشور ترکیه و دولت این کشور و نیز ارتش و نیروهای نظامی آن، کاملاً ماسونی بوده و هستند.
سایر کشورهای خاورمیانه
به منظور پرهیز از اطاله ی کلام، به صورت جزء به جزء به سایر کشورهای منطقه ی خاورمیانه نمی پردازیم، اما باید متذکر شویم که « افغانستان » و « عراق » در حال حاضر در اشغال کشورهای ماسونی آمریکا و انگلستان هستند و عملاً جزئی از آن ها به شمار می روند. رهبران سایر کشورهای منطقه نیز عملاً زیر دست فراماسونری جهانی به فعالیت می پردازند و از آن جا که استقلالی در تصمیم گیری ها ندارند و پیرو کشورهای ماسونی هستند، آن ها نیز در قلمرو سیطره ی « فراماسونری جهانی » قرار دارند. چرا که ماسون ها هر جامعه ای که از آن ها تبعیت کند را نیز جامعه ای ماسونی می دانند:
« مدرسه اي كه توسط مدير ماسون اداره مي شود، يك موسسه ي ماسوني محسوب مي گردد. جامعه اي كه توسط يك ليدر ماسون رهبري مي شود، جامعه ي ماسوني به حساب مي آيد. اگر تعداد اعضايمان هم زياد نشود، از طرف هر كسي كه مي خواهد باشد، باشد، تحقق اصول و آداب در هر جا و مكان يك موفقيت شمرده مي شود. » (نشريه ي ماسون ترك – صفحه ي 3032)(108)
همانگونه که ملاحظه فرمودید، ماسون ها صرفاً افراد عضو لژ را به عنوان اعضای جامعه ی ماسونی نمی شناسند، بلکه هر فرد یا جامعه ای که پیرو آن ها باشد را نیز جزء جامعه ی ماسونی می دانند. با این اوصاف، تعداد زیادی از کشورهای خاورمیانه که از فرامین جوامع ماسونی همچون آمریکا و انگلیس تبعیت می کنند و تلاش می نمایند تا به اهداف جوامع ماسونی، جامه ی عمل بپوشانند، مطابق توصیفات خود فراماسون ها جزء جامعه ی بزرگ « فراماسونری جهانی » به حساب می آیند.
بدین ترتیب می توان نتیجه گرفت که متاسفانه « فراماسونری جهانی : بر بخش اعظم منطقه ی خاورمیانه بجز « ایران » و بخش های کوچکی همچون « جنوب لبنان » تسلط یافته است، که در پایان مقاله به آن ها اشاره خواهد گردید.
سایر نقاط دنیا
خوانندگان محترم وبسایت تاکنون با نفوذ و سیطره ی فراماسونری بر کشورهای بزرگ، نهادهای تاثیر گذار و ادیان و فرق جعلی نوظهور آشنا شده اند. در سایر نقاط دنیا نیز می توان آثار تسلط فراماسونری را مشاهده کرد. کلیپ ویدیویی زیر، بناهای حاوی علایم ماسونی را در نقاط مختلف دنیا نشان می دهد:
علاوه بر مطالبی که بیان شد، ذکر این نکته ضروری است که اکثر کشورهای جهان نیز دنباله رو قدرت های ماسونی هستند و حتی اگر فراماسون بودن رهبران بسیاری از کشورها را نیز نادیده بگیریم، مطابق تعریف خود ماسون ها، به دلیل پیروی کشورهای مذکور از قدرت های ماسونی همچون آمریکا، انگلیس، فرانسه و ...، این کشورها نیز به عنوان عضوی از جامعه ی جهانی فراماسونری تلقی می گردند.
متاسفانه تعدادی از کشورها در دنیا به عنوان کشورهای انقلابی و مقاوم تلقی می گردند که این عناوین برازنده ی آن ها نیست و انقلاب های صورت گرفته در آن ها نیز یا تحت هدایت فراماسون ها برپا شده و یا توسط فراماسون ها از مسیر اصلی خود و اهداف مورد نظر مردم، منحرف شده است. برای روشن شدن این مسئله، به بررسی برخی از این کشورهای به اصطلاح انقلابی می پردازیم:
انقلاب فرانسه و استقلال آمریکا
قبلاً و در طی مقاله ی « فراماسونری: دجال آخرالزمان » اشاره گردید که « انقلاب کبیر فرانسه » و « استقلال آمریکا » جنبش هایی کاملاً ماسونی بودند و رهبران آن ها همگی فراماسون بودند. در مورد ماسونی بودن « انقلاب کبیر فرانسه » و « استقلال آمریکا » هیچ شکی وجود ندارد و محققان در این زمینه با یکدیگر هم عقیده اند.(109) به همین دلیل از توضیح بیشتر در این زمینه خودداری می نماییم و خوانندگان محترم را به مقاله ی « فراماسونری: دجال آخرالزمان » و سایر مقالات مشابه در این زمینه، ارجاع می دهیم.(110)
تحرکات آزادیبخش آمریکای لاتین
یکی از سیاست های گردانندگان اصلی « سازمان فراماسونری جهانی » در برخورد با تحرکات انقلابی ملل رنجدیده و زحمتکش سراسر جهان، این بوده است که در هنگامی که از مقابله با سیل خروشان مردم ناامید می شدند، تعدادی از مهره های خود را در صفوف رهبران انقلاب های مذکور وارد می نمودند تا سرانجام انقلاب های مذکور را نیز منحرف نمایند و تلاش های مردم رنجدیده را عقیم گذاشته و مجدداً کشورهای مورد نظر را در دست گیرند. در این بین گرچه ظاهر حکومت ها تغییر می کردند، اما در باطن باز هم یکی دیگر از مهره های فراماسونری بر رأس کار آمده و پیروزی دیگری برای فراماسونری جهانی رقم می خورد. البته در برخی موارد نیز اختلاف هایی بین « Order های » مختلف ماسونی پدید می آمد و این امر نیز موجب بروز درگیری ها، کودتاها و بعضاً انقلاب هایی می شد که در این میان برخی از « Order ها » رهبری کشور را از دست « سایر Order های ماسونی » خارج می ساختند. البته ذکر این نکته حائز اهمیت است که همه ی این « Order ها » در اهداف جهانی و کلی خود که همان « نابودی ادیان توحیدی »، « ایجاد حکومت جهانی شیطانی در اورشلیم (بیت المقدس) » و حکومتی بر پایه ی « اومانیسم »، « ماتریالیسم »، و « سکولاریسم » است، با یکدیگر مشترکند؛ اما در رهبری این جریان و ریاست بر جهان با یکدیگر اختلاف دارند و این که کدامیک از آن ها باید نبض اصلی قدرت را در امپراطوری جهانی بر عهده بگیرد، یک عامل اختلاف جدی بین آن ها است. همین تشنگی برای رهبری جهان است که « هیتلر » و « نازی های آلمانی » عضور گروه ماسونی « Thule Society »(111) را در مقابل فراماسون هایی همچون « وینستون چرچیل انگلیسی »(112) « فرانکلین روزولت » عضو لژ های « Holland Lodge » و « Architect’s Lodge »(113) و « ژوزف استالین » فراماسون(114) قرار می دهد. زیرا دولت های ماسونی آمریکا، انگلستان و شوروی، حرکت بزرگ « هیتلر » را در تصرف کل جهان در آن مقطع زمانی و قبل از تشکیل دولتی در « اورشلیم (بیت المقدس) » مناسب نمی دانستند و از سوی دیگر با رهبری « Thule Society » بر جهان موافق نبودند.
اختلاف های ذکر شده بین فراماسون ها کاملاً قابل انتظار است؛ زیرا متاسفانه پیروان ادیان الهی از جمله مسلمانان که به خداوند متعال و پیامبران الهی اعتقاد دارند، باز هم با یکدیگر درگیری های قومی و مذهبی دارند، حال چه برسد به ماسون ها که به خداوند متعال و پیامبران الهی معتقد نیستند و خود را در مقابل خداوند و وجدان خود، مسئول نمی بینند. بدین ترتیب بروز اختلاف در بین فراماسون ها و حتی بروز جنگ بین آنان منطقی و قابل انتظار است، اما هیچ یک از آن ها در هدف نهایی خود که همان تشکیل حکومت جهانی و بین المللی در « اورشلیم (بیت المقدس) » است، با هم اختلافی ندارند و موضع آنان در این خصوص، کاملاً همسان و همسو می باشد.
با این مقدمه به نقش فراماسونری در برخی تحرکات به اصطلاح آزادیبخش آمریکای جنوبی می پردازیم:
حرکات بزرگ آزادیبخش آمریکای جنوبی
« سیمون بولیوار » چهره ای است که به عنوان « ناجی آزادیبخش آمریکای لاتین » شناخته می شود.(115) در هنگامی که مردم آمریکای لاتین از ظلم اسپانیایی های حاکم بر منطقه به تنگ آمده بودند و آماده ی تدارک انقلابی برای بیرون راندن دولت ماسونی اسپانیا شده بودند، وی در حرکتی زیرکانه و در قالب مأموریتی از جانب « لژ آمریکا » در لندن، رهبری قیام مردم ونزوئلا و سایر مناطق آمریکای جنوبی را در دست گرفت و با حمایت فراماسون های دیگر توانست این قیام را به پیروزی برساند و مجدداً حکومت را در دست فراماسون ها قرار دهد.(116) در این میان باز هم کلاهی بزرگ بر سر مردم گذاشته شد و آن ها تصور کردند که از یوغ استعمار ماسونی آزاد شده اند، حال آنکه رهبر آنان یعنی « سیمون بولیوار » خود فراماسون بوده و حکومت را مجدداً به دامن فراماسونری برگرداند:
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، حرکت آزادیبخش آمریکای جنوبی نیز چیزی بجز دسیسه ی ماسون ها برای فریب مردم رنجدیده ی مناطق مذکور نبوده است. بعد از حرکت بزرگ « سیمون بولیوار » در آمریکای لاتین، مناطق مذکور کماکان در دست فراماسون ها باقی ماندند و امروزه این مناطق در اصطلاح سیاسی به عنوان « حیاط خلوت آمریکا » که قدرتمندترین کشور ماسونی است، نامیده می شوند!!!(118) هر چند که اخیراً به دلیل تضعیف آمریکا، این مسئله کمرنگ تر شده است.
البته علاوه بر موارد ذکر شده، امروز یک گروه ماسونی در آمریکای لاتین فعال است که با عنوان « Order of Jose Marti » شناخته می شود و بیش از همه در کوبا فعالیت دارد؛(119) چرا که منسوب به « خوزه مارتی »، انقلابی به اصطلاح آزادیخواه!!! کوبایی است. « خوزه مارتی » بدون هیچ شکی فراماسون بوده و در جهت اهداف این سازمان شیطانی فعالیت داشته است:(120)
متاسفانه در حال حاضر نیز « فیدل کاسترو » که مادرش « اصلیتی یهودی » داشته و پدرش عضو « بنیاد ماسونی راکفلر » بوده است،(122) خود یک فراماسون بوده(123) و در حال حاضر هدایت و رهبری گروه ماسونی « Order of the Jose Marti » را بر عهده دارد و کوبای امروز نیز علیرغم درگیری اش با آمریکا، عضو « سازمان جهانی فراماسونری » بوده و به آرمان های مشترک فراماسونری از جمله « ساخت معبد سلیمان » در « اورشلیم (بیت المقدس) » و تشکیل « حکومت جهانی ضد خدایی »، پایبند است.
اما مثال جالب و عجیب دیگری که در مورد نفوذ فراماسونری در آمریکای لاتین می توان به آن اشاره کرد، عضویت همزمان « سالوادور آلنده » رییس جمهور محبوب اهل شیلی! و « آگوستو پینوشه » دیکتاتور معروف شیلیایی در گروه های ماسونی است.(124) تصاویر زیر به اندازه ی کافی گویا هستند:
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، برخلاف آن چه که در افواه عموم مطرح است، « سالوادرو آلنده » انسانی شریف و آزاده! نبوده است، بلکه یک فراماسون لامذهب ضد خدا و نزدیک به مارکسیست ها بوده که در رقابت با یک فراماسون دیگر از گروه رقیب و تحت حمایت آمریکا، شکست خورده و کشته شده است. هم « آلنده » و هم « پینوشه » هدف نهایی مشترک داشته اند و همانند سایر فراماسون ها در مورد ساخت امپراطوری جهانی شیطانی و ضد خدایی در « اورشلیم (بیت المقدس) » با یکدیگر اشتراک فکری داشته اند و تنها اختلاف آن ها در رهبری این جریان ضدخدایی و قرار گرفتن نبض این جریان در دست شرق یا غرب ماسونی بوده است.
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، کشورهای آمریکای لاتین با همه ی ادعاهایشان در مبارزه با امپریالیسم، خود به طرزی زیرکانه با امپراطوری شیطانی فراماسونری جهانی همکاری می کنند و در جهت اهداف این سازمان فتنه گر در « تخریب مسجد الاقصی » و « ساخت معبد دروغین سلیمان » همکاری می نمایند و تنها اختلاف آن ها با آمریکا و متحدان اروپاییش، در رهبری جریان فاسد ماسونی است، نه اصل جریان مذکور.
سایر کشورهای به اصطلاح انقلابی
قبلاً اشاره شد که همه ی دولت ها و کشورهای جهان (بجز استثنائی که در ادامه خواهد آمد) یا رهبران و روسای جمهور فراماسون داشته و دارند و یا اگر رییس جمهور صد در صد ماسونی نیز نداشته باشند، تحت سیطره ی ابرقدرت های ماسونی قرار دارند و بدین ترتیب نیز مطابق تعاریف خود فراماسون ها، جامعه ای ماسونی تلقی می گردند.
اما متاسفانه تعدادی از کشورهایی که به اصطلاح انقلابی نامیده می شوند، انقلاب هایی صد در صد ماسونی و همگام با مطامع این تشکیلات شیطانی داشته اند که این امر از دید محققان تا حدی دور مانده است و متاسفانه رسانه ها و محققین کشورمان و سایر ممالک اسلامی نیز در تشخیص این امر دچار اشکال شده اند. با کمال تاسف باید گفت که مستند زیبا و تأثیرگذار « ظهور (The Arrivals) » نیز در این زمینه مستثنی نبوده و اشتباهاتی فاحش مرتکب شده است که در ادامه، خدمت خوانندگان محترم عرض خواهد شد. با این مقدمه، به معرفی تعدادی از این کشورهای به اصطلاح انقلابی معروف، اما کاملاً ماسونی خواهیم پرداخت:
آفریقای جنوبی
خوانندگان محترم وبسایت، احتمالاً از مشاهده ی نام « آفریقای جنوبی » در این لیست تعجب کرده اند؛ چرا که این عزیزان نام « نلسون ماندلا » رییس جمهور سابق « آفریقای جنوبی » و رهبر به اصطلاح انقلاب این کشور را شنیده اند و ملاحظه کرده اند که نام وی همواره به عنوان رهبری مهربان، انقلابی و ضد استکباری مطرح بوده است. اما در پشت این چهره ی زیبا، سیرتی بسیار زشت و شیطانی نهفته است! چرا که « نلسون ماندلا » یک فراماسون بوده و عضو گروه ماسونی و شیطانی « Order of Malta » یا « Order of St. John » می باشد و به این عضویت خود نیز افتخار می نماید:(125)
همانگونه که در ابتدای مقاله ذکر شد، « Order of St. John » و بزرگترین شاخه ی آن یعنی « Order of Malta » گروه هایی % 100 ماسونی هستند. کتاب « کمیته ی 300 » نوشته ی « دکتر جان کولمن » در این رابطه چنین می گوید:
« دلیل موجودیت نظامهای پنهانی مانند سلحشوران سنت جان اورشیلم (نام دیگر Order of Malta) و مردان میزگرد و گروه میلنر و سایر اجتماعات مخفی (ماسونی) چه می تواند باشد؟ اینان، بخشی از زنجیره ی گسترده ی فرماندهی سلطه گری جهانی را تشکیل می دهند که از باشگاه رم، سازمان ناتو، مؤسسه ی سلطنتی امور بین المللی تا سرسلسله ی توطئه گران، یعنی کمیته ی 300، امتداد دارد. این افراد و گروه ها به این اجتماعات پنهان و اسرار آمیز نیاز دارند، چرا که اعمالشان شیطانی است و بایستی از چشم جهانیان به دور بماند. »(127)
متاسفانه « نلسون ماندلا » یک فراماسون می باشد که مطابق اهداف فراماسونری جهانی به روی کار آمده است. در واقع سازمان جهانی فراماسونری هنگامی که متوجه شد نمی تواند با موج ظلم ستیزی ملت مظلوم « آفریقای جنوبی » مبارزه کند، یکی از مهره های کلیدی خود را که همان « نلسون ماندلا » بود، در صف رهبران جنبش ضد آپارتاید قرار داد تا در صورت سقوط دولت آپارتاید، حکومت « آفریقای جنوبی » مجدداً در دست فراماسون ها قرار گرفته و منافع فراماسونری جهانی را تأمین نماید.
در این جا ممکن است این سوال پرسیده شود که پس سابقه ی زندانی بودن طولانی مدت « نلسون ماندلا » چه می شود؟
قبلاً اشاره شد که ماسون ها در اهداف جهانی خود به منظور تشکیل حکومت جهانی شیطانی در اورشلیم با یکدیگر اشتراک فکری دارند، اما در رهبری این جریان با یکدیگر اختلاف دارند و این امر از پیروان شیطان بعید نیست؛ زیرا متاسفانه پیروان ادیان نیز با وجود اعتقاد به خداوند متعال، گهگاه به دلیل پیروی از هوای نفس خود، با یکدیگر دشمنی و اختلاف پیدا می کنند، حال پیروان شیطان که جای خود دارد. بنابراین مسئله ی زندانی بودن ماندلا نیز می تواند از این جنس باشد و به دلیل اختلاف جریان های مختلف ماسونی بر سر رهبری این حکومت ها پدید آمده باشد.
احتمال دیگری که می توان به آن اشاره کرد، این است که ممکن است در ابتدا « نلسون ماندلا » در ابتدا « فراماسون » نبوده باشد، اما با طولانی شدن دوره ی زندان، وی در اثر مذاکرات با « فراماسون های قدرتمند » حاکم بر « آفریقای جنوبی »، با آن ها به توافق رسیده و ضمن پذیرفتن عضویت در « فراماسونری »، حکومت بر آفریقای جنوبی را نیز به دست گرفته است، اما این بار به عنوان نماینده و همکار « فراماسون ها » به این مهم دست یافته است!
اما یک احتمال دیگر نیز باید مورد توجه قرار گیرد و آن این که ممکن است مسئله ی زندانی بودن ماندلا، برخلاف ظاهر آن، در باطن اصلاً وجود خارجی نداشته باشد! بگذارید ابتدا به مثالی اشاره کنیم: تاکنون مطالب بسیاری درباره ی خودکشی « آدولف هیتلر » و جمجمه ی معروف مکشوف از او در « برلین » نقل شده است. اما در عمل هیچ فردی خود هیتلر را در آن موقع ندیده است! جالب این که اخیراً مطابق تحقیقات انجام شده، مشخص شده است که جمجمه ی مذکور اصلاً متعلق به هیتلر نبوده و مربوط به یک زن بوده است!(128) بنابراین حتی مرگ هیتلر هم با همه ی حساسیت های پیرامون آن، مشخص و قطعی نبوده و سال های سال، رسانه های قدرتمند غربی، با داستان سرایی های خود، مردم را فریب داده بودند. البته با توجه به عضویت هیتلر در گروه ماسونی « Thule Secret Society »(129) هیچ بعید نیست که متفقینی که سران آن ها نیز فراماسون بوده اند، شکست و تسلیم آلمان را برای تنبیه برادر ماسونیشان یعنی هیتلر کافی دانسته و زمینه را برای زیستن مخفیانه ی وی فراهم آورده و تنها برای فریب افکار عمومی، مسئله ی خودکشی هیتلر و جمجمه ی منتسب به وی را مطرح کرده باشند. مشابه همین مسئله نیز ممکن است برای « نلسون ماندلا » وجود داشته باشد و آنگونه که رسانه های دنیا و عمدتاً تحت سیطره ی دجال در بوق و کرنا کرده اند، مسئله ی زندان طولانی مدت « ماندلا » از اساس صحیح نبوده و وی در مدت مذکور به صورت مخفیانه در محل های مناسبی به سر برده باشد؛ که البته این مسئله تنها یک احتمال است و سند محکمی از آن در دست نمی باشد.
در هر حال، عضویت « نلسون ماندلا » در گروه ماسونی « Order of St. John » یا « Order of Malta » قطعی است و از این حیث، وی با جنایتکارانی همچون « ملکه ی انگلستان »، « تونی بلر » و ... در یک رده قرار می گیرد:
همگروه و هم قسم بودن « نلسون ماندلا » با استعمارگران، ظالمان و نژادپرستانی همچون « ملکه الیزابت دوم انگلستان » و « تونی بلر » نخست وزیر سابق این کشور، به سهولت دروغ های « نلسون ماندلا » و آلت دست فراماسونری بودن وی را نشان می دهد و حتی اگر از ماسونی بودن گروه « شوالیه های سنت جان اورشلیم » و « شوالیه های مالتا » چشم پوشی نماییم، باز هم همگروهی و هم قسم بودن « ماندلا » با استعمارگران و ظالمان و نژاد پرستان، گناهی غیر قابل بخشش است؛ آن هم در حالی که « ماندلا » همواره به عنوان چهره ای ظلم ستیز مطرح و معرفی می گردد!!!
البته این مسئله که « ماندلا » در فاصله ی کوتاهی پس از آزادی از زندان، اجازه ی فعالیت های سیاسی می یابد و در کمتر از 4 سال،(130) از یک زندانی به اصطلاح رنج کشیده!، تبدیل به رییس جمهور آفریقای جنوبی می گردد!!!، بسیار مشکوک بوده و حکایت از برنامه ی ویژه ی فراماسونری جهانی برای به قدرت رساندن وی در آن برهه ی زمانی دارد.
از سوی دیگر، در حالی که انسان های حق طلبی همچون امام خمینی (v) که زمینه ساز انقلابی بزرگ و ضد استکباری و مورد علاقه ی مظلومان جهان بودند، از سوی دولت های ماسونی و استکباری مورد هجمه های بسیاری قرار گرفته اند، اعطای جایزه ی « صلح نوبل » به « نلسون ماندلا »(131) و قرار گرفتن وی در کنار « انور سادات »، « مناخیم بگین »، « شیمون پرز »، « اسحاق رابین »، « شیرین عبادی » و « باراک اوباما »(132) نشان می دهد که وی نیز به پاس خوش خدمتی به « فراماسونری جهانی »، مستحق دریافت این جایزه بوده است، وگرنه هیچ انقلابی آزاده ای در دنیا که علیه منافع فراماسونری اقدام کرده است، جایزه ی « صلح نوبل » را دریافت نکرده است؛ حال آن که قصابانی همچون « مناخیم بگین »، « شیمون پرز »، « اسحاق رابین » این جایزه را دریافت نموده اند.(133) بنابراین این مسئله نیز حکایت از همدستی « ماندلا » با فراماسونری جهانی دارد.
البته این مسئله تنها اختصاص به « نلسون ماندلا » ندارد، بلکه جانشینان وی همچون « تابو امبکی » رییس جمهور بعد از « ماندلا » نیز عضو گروه ماسونی و شیطانی « Order of St. John » یا « Order of Malta » می باشند:(134)
توجه : مقاله ایی که هم اکنون پیش روی شماست در 158 صفحه تالیف شده است که این بخش اول و دوم مقاله به شمار می رود. عزیزان توجه فرمایند در بخش نخست هیچ منبعی ذکر نشده است و انشا الله پس از اتمام ویرایش بخش های بعدی و پایانی مقاله ، منابع مطالب نیز ذکر میشود و همچنین احتمال می رود در طی مطالعه بخش اول و دوم مقاله سوالاتی در ذهن شما ایجاد شود که با احتمال قوی با مطالعه بخشهای بعدی ،جواب سوالات شما نیز داده شود پس خواهشمندیم پس از مطالعه کامل مقاله سوالات خود را مطرح نمایید.
با تشکر
جهان در سیطره ی دجال (فراماسونری)؛ ایران، جزیره ی امید.
در طی مقالاتی که قبلاً در وبسایت « وعده ی صادق » ارایه شدند، ارتباط فراماسونری دجال با بسیاری از کشورها، نهاد ها، سیستم های نظامی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ارایه شد. در این مقاله بر آنیم تا گوشه ای دیگر از جنایات و سیطره ی جهانی « فراماسونری دجال » را به خوانندگان محترم نشان دهیم و بر موقعیت حساس و ویژه ی « ایران » در مبارزه با این جریان شیطانی تاکید ورزیم.
علاوه بر آمریکا، اسراییل، انگلیس، سازمان ملل متحد، بهاییان، اوانجلیکال ها و بسیاری از یهودیان، کشورها و تشکیلات دیگری نیز با فراماسونری جهانی مرتبط می باشند. قبل از معرفی این تشکیلات و این کشورها، ابتدا دو گروه ماسونی معروف، که در ظاهر به عنوان دو « Order » شوالیه ای فعالیت می کنند، خدمت خوانندگان محترم معرفی می گردد و در ادامه به عضویت تعداد دیگری از کشورها، تشکیلات و سران آن ها در دو گروه ماسونی ذکر شده و سایر گروه های مخفی اشاره خواهد شد:
1 - Order of Malta (Knights of Malta) و Order of St. John: این دو گروه منشأ و اهداف مشترکی دارند و بسیاری از محققین، آن ها را به عنوان یک گروه واحد می شمارند.(6) « Order of Malta » در سیر تاریخی خود از دو مرحله عبور کرده است:(7) 1 - مرحله ی باستانی: در این مرحله، این « Order » از قرن 11 میلادی شروع به کار کرد و مدت ها به عنوان یک نهاد مذهبی مسیحی فعالیت می نمود. بنیان گذار این فرقه، « سنت جان تعمید دهنده » بوده است و شوالیه های این گروه، در ابتدا نام « شوالیه های مهمان نواز : Knights Hospitaller » را بر خود نهاده بودند. این گروه، وظیفه ی مهمان نوازی از زائران مسیحی عازم « اورشلیم (بیت المقدس) » را برعهده داشتند و ارتباطات قوی با « شوالیه های معبد : Knights Templar » که وظیفه ی نگهبانی و حفاظت از محوطه ی « قبة الصخره » را داشتند، برقرار کرده بودند. این دو گروه، مدتی بعد دچار اختلاف شدند و ارتباط آن ها تا قرون اخیر، کمرنگ تر گردید. بعدها و در قرن 14 میلادی محل تجمع این فرقه در جزیره ی « رودس » واقع شد و در قرن 16 میلادی، جزایر مالتا واقع در دریای مدیترانه به عنوان پایگاه این فرقه برگزیده شد و نام « Order of Malta » از آن هنگام بر آن ها اطلاق گردید.(8)
2 - دوره ی جدید: به موازات گسترده شدن سیطره ی جهانی فراماسونری و نفوذ این تشکیلات شیطانی در گروه های سیاسی و مذهبی مختلف، واتیکان و نهادهای مذهبی دیگر نیز تحت نفوذ فراماسونری جهانی در آمدند. گروه « Order of Malta » یکی از مهمترین گروه هایی است که به صورت کامل تحت سیطره ی فراماسونری جهانی درآمده و امروزه خود به عنوان یک گروه ماسونی شناخته شده ی معروف به فعالیت می پردازد،(9) به نحوی که افرادی همچون خانواده ی « بوش »، خانواده ی « راکفلر »، و ... که عضو گروه های ماسونی دیگر هستند، همگی در گروه ماسونی « Order of Malta » نیز عضویت دارند.
محققان بسیاری به افشای ماسونی بودن گروه « Order of Malta » یا « شوالیه های مالتا » پرداخته اند.(10) اما توجه به معماری بناها و کلیساهای این بنا نیز ماسونی بودن این گروه را به خوبی نشان می دهد:
الف) تصویر زیر عقاب (ققنوس) دو سر را که یک نماد شناخته شده ی ماسونی است، بر یکی از بناهای گروه شوالیه های مالتا نقش بسته است:(11)
ب) نماد « هرم و یک چشم ماسونی » بر دیوار یک کلیسای « شوالیه های مالتا » نقش بسته است:(12)
البته دلایل متعددی در اثبات ارتباط گروه شوالیه های مالتا با فراماسونری وجود دارد که برای پرهیز از اطاله ی کلام از آن ها خودداری می گردد.
نکته ای که باید به آن اشاره نماییم، این است که گروه « Order of Malta » از زیرگروه معروفی با عنوان « Sovereign Military Order of Malta» یا « SMOM » تشکیل شده است.(13)
2 - Order of the Bath: « گروه تطهیر شدگان (Order of the Bath) » نیز سیر تاریخی مشابه گروه « Order of Malta » دارد. این گروه در ابتدا خود را به عنوان یک « Order » نظامی انگلیسی معرفی نمود،(14) اما بعدها به صورت واضح تحت نفوذ فراماسونری قرار گرفت و در نهایت به عنوان یک نهاد کاملاً ماسونی در آمد. جالب این که برخی از محققان معتقدند، تأثیر گروه ماسونی مذکور بر نمادشناسی فراماسونری امروز به حدی بوده است که « شنل های قرمز رنگ » لژهای « Grand Stewards » امروزی، برگرفته از « رنگ قرمز روبان » گروه « Order of the Bath » می باشد.(15) البته لازم به ذکر است که « Order of the Bath » طول عمری به مراتب کمتر از گروه « شوالیه های Malta » دارد و از آن جوانتر است، اما به هر حال سرنوشتی مشابه آن داشته و امروزه این گروه و معروفترین زیرگروه آن در آمریکا، به عنوان یک نهاد کاملاً ماسونی فعالیت می نماید.(16)
دو گروه ماسونی فوق، کمتر در مقالات مورد بررسی قرار گرفته اند، حال آن که این دو گروه ماسونی، محبوبیت زیادی در بین سردمداران کشورهای مختلف دارند که در این میان گروه « Order of Malta » قدرتمندتر است، اما گروه « Order of the Bath » در بین سردمداران خاورمیانه محبوب تر می باشد.
با این مقدمه و پس از آشنایی مختصر با این دو گروه ماسونی جدید، به بررسی سیطره ی جهانی « دجال (فراماسونری جهانی) » از طریق دو گروه فوق و سایر گروه های ماسونی می پردازیم:
آمریکا، اسراییل و سازمان ملل متحد
تشکیلات فوق و ارتباط آن ها با فراماسونری به صورت مفصل در مقاله ی « فراماسونری: دجال آخرالزمان » ذکر شده اند که خوانندگان محترم می توانند به مقاله ی مذکور مراجعه فرمایند.(17)
بریتانیا
بریتانیا نقش مهمی در پرورش، حفاظت و سازمان دهی فراماسونری داشته است. در زمانی که شوالیه های معبد (اسلاف ماسون ها) به دلیل عقاید کفرآلودشان در سراسر اروپا اعدام می شدند، منطقه ی اسکاتلند پناهگاه آنان بوده و این شوالیه ها به تدریج لژ « وال بیلدرز » یا لژ « کهن اسکاتلند » را به عنوان قدیمی ترین لژ رسمی ماسونی دنیا بنیان نهادند و از آن جا پایگاهی برای انتشار فراماسونری در اروپا و سپس آمریکا ایجاد کردند.(18)
اما خاندان پادشاهی انگلستان که پیرامون آن در مستند ظهور به صورت مفصل سخن گفته شد،(19) حلقه ی اتصالی مهمی بین Order های مختلف ماسونی بوده است. در عصر حاضر نیز « ملکه الیزابت دوم انگلستان » به عنوان حلقه ی اتصال گروه های مختلف ماسونی از جمله « Order of Malta » و « Order of the Bath » عمل می نماید. به نحوی که علاوه بر رهبری « Order of The Bath »، عضو هسته ی مرکزی « Order of Malta » نیز می باشد.(20)
البته شواهد مربوط به ماسونی بودن بریتانیا مربوط به موارد فوق نمی باشد. بلکه چهره های معروفی همچون « وینستون چرچیل » نخست وزیر معروف انگلستان در زمان جنگ جهانی دوم از میان چهره های قدیمی و « تونی بلر » از میان چهره های اخیر، همگی فراماسون بوده اند.(21) جالب این که « تونی بلر » نخست وزیر سابق انگلیس، عضو گروه ماسونی « Order of Malta » می باشد:(22)
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، کشور انگلستان نیز یک کشور صد در صد ماسونی است.
اتحادیه ی اروپا و کشورهای اروپایی
کشورهای مختلف اروپایی، تحت سیطره ی فراماسونری جهانی بوده و هستند. « انقلاب کبیر فرانسه » یک انقلاب کاملاً ماسونی بود و این امر بر هیچ محققی پوشیده نیست.(23) تعداد زیادی از امپراطوران و پادشاهان فرانسه همچون « ناپلئون »، « ناپلئون سوم »، « لوئی شانزدهم » و بسیاری از روسای جمهور سابق فرانسه همچون « فرانسوا میتران »، « والری ژیسکاردستن »، « جرج کلمانسو »، « ژاک شیراک » و ... ماسون بوده اند(24) و رییس جمهور فعلی اصالتاً یهودی فرانسه یعنی « نیکولاس سارکوزی »(25) نیز به احتمال قریب به یقین با گروه های مخفی مرتبط است. « نازی ها » عضو یک گروه ماسونی و مخفی با عنوان « Thule Secret Society » یا « Thule Gesellshaft » بودند و « هیتلر » نیز عضو همین گروه مخفی بود و علامت « سواستیکا » یا « صلیب شکسته » یا « چلیپای شکسته » را نیز از همین گروه اقتباس نمود.(26) البته تعدادی از ژنرال های دیگر نازی، عضو گروه ماسونی « Order of Malta » بودند.(27) در ایتالیا نیز وضع به همین منوال بوده و از « بنیتو موسولینی » فاشیست و عضو گروه « Order of Malta » گرفته(28) تا « سیلویو برلوسکونی » فراماسون عضو « لژ P2 » همگی ماسون بوده اند.(29) در اسپانیا نیز پادشاه کشور یعنی « خوآن کارلوس » ملقب به « خوآن کارلوس پادشاه اسپانیا و اورشلیم »!، فراماسون و عضو گروه ماسونی « Order of Malta » می باشد(30) و ...
لازم به ذکر است که فراماسونری حتی کشورهای درجه ی 2 و 3 اروپایی همچون سوئد، چک، اسلواک و ... را نیز بی نصیب نگذاشته و رهبری آن ها را نیز در دست گرفته است.(34)
اما به موازات گسترش فراماسونری در سراسر اروپا، این « دجال احتمالی آخرالزمان » تلاش نمود تا کل اروپا را به صورت یکپارچه در اختیار بگیرد. بدین منظور، این تشکیلات شیطانی در سال 1952 میلادی پایه های اولیه ی خود را در اروپا بنیان گذارد و کم کم به صورت یک تشکیلات قدرتمند و تاثیر گذار در آمد.(35) شواهد متعددی از ارتباط « فراماسونری » با « اتحادیه ی اروپا » و پارلمان اروپایی در دسترس می باشد، اما به دلیل پرهیز از اطاله ی کلام به یکی از آن ها که بسیار مهم است، اشاره می نماییم:(36)
تصویر زیر، پارلمان اروپا را در شهر استراسبورگ فرانسه نشان می دهد:(37)
تصاویر زیر، برج بابل را در مقام مقایسه با ساختمان پارلمان اروپا نشان می دهد:(38)
اما موضوع زمانی جالب می شود که بدانیم، برج بابل نقش کلیدی در اعتقادات ماسونی دارد. چرا که شهر شیطانی بابل قدیم و برج شیطانی آن که حاصل گردنکشی نمرود در مقابل خداوند متعال بود، از نظر ماسون ها محترم و مقدس می باشد:(39)
البته خوانندگان محترم وبسایت ممکن است تصور کنند که شباهت ذکر شده بین پارلمان اروپا و برج بابل کاملاً تصادفی است؛ اما پوسترهای تبلیغاتی پارلمان اروپا و اتحادیه ی اروپا، عمدی بودن معماری مذکور را کاملاً نشان می دهد:(40)
پوستر تبلیغاتی فوق گرچه شعار به ظاهر زیبا و سازنده ای را بر خود درج کرده است، اما حاوی نکاتی است که منشأ ماسونی آن و دسیسه های موجود در آن را به خوبی نشان می دهد. این نکات عبارتند از:
1 - تصویر برج بابل در حال ساخت که تعدادی بالابر و جرثقیل نیز آن را احاطه کرده اند و مردمی با لباس های مدرن که در ساخت آن شرکت دارند، نشان می دهد که از دید سازندگان « پارلمان اروپا »، این پارلمان می رود تا آینده ای کفرآمیز و شیطانی را برای مردم اروپا رقم بزند و در این راه از توان مردم اروپا بهره می جوید. در واقع سردمداران پارلمان اروپا که عمدتاً ماسون می باشند، حکومت های طاغوتی و ضد خدایی ادوار باستان همچون حکومت شیطانی نمرود و فرعون را به عنوان الگوی خود برگزیده اند و درج تصویر « برج بابل » در حال ساخت نیز نشان دهنده ی تلاش آنان برای احیای حکومت شرک آمیز و کفرآلودی مشابه نمرود می باشد.
2 - حضور 11 ستاره ی پنج پر واژگون در پوستر مذکور که البته یک ستاره کمتر از 12 ستاره ی موجود در پرچم اصلی « اتحادیه ی اروپا »(41) دارد، نشان دهنده ی دسیسه ای بزرگ می باشد. همانگونه که می دانیم، ستاره ی « پنج پر معکوس » یا (Baphomet) نیز نماد شیطان می باشد و این علامت در بین گروه های ماسونی و شیطان پرست به عنوان نماد شیطان مورد استفاده قرار می گیرد.(42) جالب این که در پوستر فوق، همگی ستاره ها به فرم واژگون هستند و در بین آن ها ستاره ی پنج پر معمول نیز به صورت راندوم وجود ندارد و حتی با ظاهر ستاره های 12 گانه ی پرچم اصلی اتحادیه ی اروپا مطابقت ندارد. عجیب این که اعداد 11 و 12 مذکور هیچ ارتباطی با تعداد اعضای اتحادیه ی اروپا نیز ندارد.(43) این ویژگی پوستر مذکور نیز نشان دهنده ی دسایس اتحادیه ی اروپا است:
3 - شعار موجود روی پوستر (اروپا: زبان های بسیار، صدای واحد)، به طرز زیرکانه ای تلاش می کند تا مفاهیم کفرآمیز ماسونی را انتشار دهد. همانگونه که می دانیم، مطابق گفته های تورات، خداوند « برج بابل » را که به دستور « نمرود » ساخته شده بود تا به آسمان و عرش الهی راه یابد، ویران کرد و مطابق گفته های تورات، به خواست خداوند، اختلافات در زبان ها و لهجه های انسان ها از آن زمان پدید آمد تا آن ها پراکنده شوند و از ساخت « برج بابل » دست بکشند.(44) هر چند که در آیات و روایات اسلامی به این موضوع (اختلاف زبان انسان ها) اشاره نشده است، اما به نابودی این بنا به دستور خداوند در قرآن اشاره شده(45) و در روایات نیز بابل به عنوان شهر شیطانی نفرین شده و سه بار تحت عذاب قرار گرفته معرفی شده است.(46)
شعار موجود در پوستر تبلیغاتی اتحادیه ی اروپا (اروپا: زبان های بسیار، صدای واحد) دقیقاً سخنان تورات را در مورد ایجاد اختلاف بین زبان ها و لهجه های انسان ها از سوی خداوند، مورد هدف قرار داده است. این شعار می گوید که ما برخلاف اراده ی خدا (البته مطابق گفته های تورات)، زبان های مختلف را کنار می گذاریم و به صدا، فریاد و خواست واحد می رسیم تا بنایی همچون « برج بابل » و حکومتی شیطانی همچون حکومت شیطانی « نمرود » برپا نماییم و نعوذبالله به خداوند بی احترامی می نماییم. صرف نظر از صحت یا عدم صحت بحث « اختلاف زبان ها » در تورات، مسئله ی لجبازی با خداوند و دقیقاً برخلاف قول تورات عمل کردن « اتحادیه ی اروپا »، حکایت از دسایس ماسون ها دارد. متاسفانه این سخنان کفرآمیز در همین پوستر مستتر است:
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، « اتحادیه ی اروپا » و سازمان های وابسته به آن همچون « پارلمان اروپا »، مجامع و انجمن های کاملاً ماسونی هستند. البته این ماسونی بودن تنها به ساختار کلی آن مربوط نمی شود، بلکه بسیاری از اعضای برجسته ی آن نیز ماسون می باشند. یکی از افراد برجسته ی اتحادیه ی اروپا که در گروه های « مخفی » و « ایلومیناتی » عضو می باشد، « خاویر سولانا » مسئول سابق سیاست خارجی « اتحادیه ی اروپا » است.(47) « خاویر سولانا » نام و چهره ای آشنا برای مردم فهیم ما است. کسی که در باب پرونده ی هسته ای ایران و تعامل غرب با ایران نقش کلیدی داشته و در تمام مراحل تعامل با ایران، به گونه ای زیرکانه و بسیار محترمانه! کارشکنی نموده است. « خاویر سولانا » به صورت همزمان در دو گروه « ماسونی » و « ایلومیناتی » با عنوان های « Order of Malta » و « باشگاه رم (Club of Rome) » عضو می باشد:(48)
همانگونه که خوانندگان عزیز و محترم مستحضر می باشند، باشگاه رم یک باشگاه معروف ماسونی بوده و نام آن در کتاب « کمیته ی 300 » نوشته ی « دکتر جان کولمن » به عنوان یک گروه مخفی و ماسونی ذکر شده است:(49)
کتاب « کمیته ی 300 کانون توطئه های جهانی » نوشته ی « دکتر جان – کولمن »، در این زمینه چنین می گوید: « دلیل موجودیت نظامهای پنهانی مانند سلحشوران اورشیلم سنت جان (نام دیگر Order of Malta) و مردان میزگرد و گروه میلنر و سایر اجتماعات مخفی (ماسونی) چه می تواند باشد؟ اینان، بخشی از زنجیره ی گسترده ی فرماندهی سلطه گری جهانی را تشکیل می دهند که از باشگاه رم، سازمان ناتو، مؤسسه ی سلطنتی امور بین المللی تا سرسلسله ی توطئه گران، یعنی کمیته ی 300، امتداد دارد. این افراد و گروه ها به این اجتماعات پنهان و اسرار آمیز نیاز دارند، چرا که اعمالشان شیطانی است و بایستی از چشم جهانیان به دور بماند. »(50)
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، نه تنها تک تک کشورهای اروپایی قلمرو « دجال آخرالزمان » یا همان « فراماسونری جهانی » هستند، بلکه سازمان جهانی فراماسونری از طریق « اتحادیه ی اروپا » کشورهای اروپایی را به صورت یکپارچه تحت کنترل خود دارد.
جهان کمونیست
برخلاف تصور عموم، نه تنها جهان کمونیست، ضد ماسونی نیست ، بلکه خود بخش مهمی از جهان ماسونی طبقه بندی می شود. بگذارید در این زمینه سری به متون اختصاصی مربوط به فراماسون ها بزنیم:
« با جوانان چپگرا كه متد علمي و عملي لژ روسيه را پذيرفته، و خواستار آزادي، مساوات و زندگي شرافتمندانه و سعادتمندانه هستند و خوشبختانه تعدادشان نيز روز به روز افزونتر مي شود، همگام و همفكر هستيم. آن ها ماسون هاي بدون پيشبند ما هستند. موضوع مباحث داخل معبد ما را، در خارج از معبد تعقيب و پي گيري مي نمايند. آنان بازوي راست ما هستند، در هر زمان، هر مكان، و در هر موقعيتي، مددكار آنان خواهيم بود. »(51) (نشريه ي ماسون ترك، شماره ي 2/72، ص 32)
نشریه ی ماسونی « ماسون ترک » در جملات فوق بیان می کند که « جوانان کمونیست »، مجری، تطبیق دهنده و تعقیب کننده ی افکار و عقایدی هستند که در لژهای ماسونی بر آن ها صحه گذاشته شده است. لذا به پاس انجام غیر ارادی اهداف ماسونی، لقب « ماسون های بدون پیشبند » به آنان داده شده است. از این مسئله می توان دریافت که نه تنها « جهان کمونیست » ضد فراماسونری، و ضد سلطه ی جهانی یهود و صهیونیزم نیست، بلکه در جهت نیل به همان هدف، اما با ظاهری گول زننده فعالیت می کند.
اما این پایان ماجرا نیست. زیرا بسیاری از « تئوریسین های کمونیست » و رهبران سیاسی این جریان و جریان های همراستای « سوسیالیستی » و « سوسیال انترناسیونالیستی » نیز ماسون بوده اند.(52)
« کارل مارکس » بانی جریان منحرف « مارکسیسم »، به صورت قطعی یهودی بوده و به احتمال قریب به یقین ماسون بوده است. (53) تصاویری از وی نیز وجود دارد که او را در وضعیت نظام درجه ی 3 ماسونی نشان می دهد که تصویر زیر از آن جمله است:(54)
در بین رهبران و سردمداران انقلاب 1917 روسیه، اسم تعداد زیادی از یهودیان و ماسون های روسیه به چشم می خورد: تروتسکی، مارتوف، کامنف، ساگرسکی، اوریتسکی، کامکوف، دان و ...(55)
« استیفن نایت » در کتاب خود با عنوان « برادری » چنین می گوید: « فوریه ی 1917 حکومت در روسیه ساقط گشته، ماسون ها بر سر کار می آیند. ماسون ها قبلاً بخشی از حاکمیت را در دست داشتند. الکساندر کرنسکی که در حکومت قبلی وزیر عدلیه بود، در حکومت جدید نخست وزیر شده است. »(56)
در چین نیز تعدادی از فعالان حزب کمونیست، ماسون بوده اند که در این میان می توان به « چانکایچک » و « سون یات سن » روسای جمهور سابق این کشور اشاره کرد.(57)
در فرانسه نیز حزب کمونیست توسط فراماسون ها تشکیل شد و هیئت موسس آن همگی ماسون بوده اند: « ژان ژاره »، « ژول سیمون »، « ژول پیکارد »، « گوستاو فلورن » و « لوئی میشل ».(58) از آن زمان تا به حال نیز تعداد زیادی از چهره های مشهور کمونیست فرانسه همچون « لوئی بلان »، « مارسل کاشین »، « ژاک شیراک »، « ریمون بار »، « میشل روکار »، « لوئی آراگون » و ... در زمره ی فراماسون ها بوده اند. (59)
در کشورهای دیگر نیز وضع به همین منوال بوده است. در انگلستان برخی از نخست وزیر ها همچون « ریچارد آتل » هم ماسون و هم کمونیست بوده اند و ...(60)
این ارتباط تنگاتنگ فراماسونری با مارکسیسم و کمونیسم، موجب شد تا به منظور جلوگیری از هدر رفتن وقت و سرمایه ی کمونیست ها!!!، این افراد از حضور در لژهای ماسونی خودداری نمایند. زیرا اهداف ماسونی به صورت عملی توسط کمونیست ها اجرا می شده و می شود: « به سال 1922 میلادی، در کنگره ی چهارم احزاب کمونیست جهان، از ماسون های کمونیست خواسته شد که از ماسونی کناره گیری نمایند. (ماسونی در دنیا و ترکیه - الهامی سوسیال) »(61).
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، « کمونیسم » نیز کلاهی بوده که ماسون ها بر سر ملت ها گذاشته اند تا سلایق بخشی دیگر از مردم جهان را پوشش دهند و عملاً نیروهای کارگر و مستضعف را فریب داده و تحت خدمت خود در آورند. با این اوصاف همه ی کشورهای کمونیست نیز در زمره ی کشورهای ماسونی قرار می گیرند و برای پرهیز از اطاله ی کلام، از توضیحات بیشتر خودداری می نماییم.
شوروی و روسیه
نکته ی جالب و تامل برانگیز اینکه نه تنها کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی تحت سیطره ی فراماسونری جهانی قرار دارند، بلکه « شوروی سابق » و « روسیه ی فعلی » نیز تحت نفوذ کامل این دجال احتمالی آخرالزمان قرار دارد.
همانگونه که در بخش مربوط به کشورهای کمونیست ذکر شد، هر کشور کمونیست و به خصوص در رأس آن ها شوروی سابق، توسط ماسون ها اداره شده و در جهت اهداف سازمان جهانی فراماسونری که مهمترین آن ها تشکیل حکومت جهانی به پایتختی « اورشلیم » یا « بیت المقدس » می باشد، فعالیت نموده و می نمایند.
« استیفن نایت » در کتاب خود با عنوان « برادری » چنین می گوید: « فوریه ی 1917 حکومت در روسیه ساقط گشته، ماسون ها بر سر کار می آیند. ماسون ها قبلاً بخشی از حاکمیت را در دست داشتند. الکساندر کرنسکی که در حکومت قبلی وزیر عدلیه بود، در حکومت جدید نخست وزیر شده است. »(64)
اما به مرور زمان و با افزایش نارضایتی مردم بلوک شرق و به خصوص روسیه از حکومت کمونیستی، ماسون های کمونیست، موجودیت حکومت خود را در خطر نابودی دیدند؛ به همین دلیل سازمان جهانی فراماسونری دست به کار شده و برای جلوگیری از انقلابی بزرگ در روسیه، یکی از مهره های خود به نام « میخاییل گورباچف » را که به صورت همزمان عضو گروه ماسونی باشگاه رم یا « Club of Rome » و « Order of Malta » بوده است،(65) با عنوان ظاهری یک کمونیست وارد عرصه کردند و به واسطه ی وی، آرام آرام بساط حکومت رو به نابودی کمونیستی را در روسیه برچیدند و در حرکتی زیرکانه، حکومت را به دست ماسون دیگری با عنوان « بوریس یلتسین » که عضو گروه ماسونی « Order of Malta » بود(66) سپردند تا ضمن حفظ ظاهر ماجرا!!! و جلوگیری از بروز انقلابی خارج از کنترل آن ها در روسیه، حکومت کماکان در دست ماسون ها باقی بماند.
اما مسئله به همین جا ختم نشد. با گذشت زمان و بروز شواهدی از ناتوانی جسمی و سیاسی یلتسین، حکومت روسیه به شخصیت دوم روسیه در آن زمان یعنی « ولادیمیر پوتین » رسید و وی که فردی جوان، کارآزموده و موفق بود، توانست خود را به عنوان یک قهرمان برای مردم روسیه معرفی نماید و روسیه را به اقتدار سابق برساند. به همین دلیل وی از محبوبیت فراوان در بین مردم روسیه برخوردار شد؛ تا جایی که رییس جمهور بعد از وی یعنی « دیمیتری مدودف » مجبور شد « ولادیمیر پوتین » را مجدداً به نخست وزیری خود برگزیند تا از محبوبیت وی استفاده نماید.
اما « ولادیمیر پوتین » که تعدادی از منابع به فراماسون بودن وی نیز اشاره کرده اند، گرچه هنوز مدارک مستدلی از ماسون بودن خود به دست نداده است، اما نزدیکی وی به « بوریس یلتسین » فراماسون و تأکید « یلتسین » بر جانشینی « ولادیمیر پوتین » پس از خودش،(67) می تواند گویای عضویت وی در مجامع مخفی باشد؛ چرا که در سلسله رهبران و روسای جمهور ماسونی روسیه، امکان ندارد که حکومت بدون هیچ مقدمه ای و آن هم در حالی که حمایت های روسای جمهور ماسون روسیه وجود دارد، حکومت به دست یک فرد غیر ماسون سپرده شود.
البته شواهدی وجود دارند که ارتباط قوی « ولادیمیر پوتین » را با فراماسونری نشان می دهند. حمایت های بی شائبه ی « ولادیمیر پوتین » از فراماسونری روسیه و کمک به چهره های فراماسون برای عرض اندام در سیاست، می تواند بیانگر ارتباط وی با فراماسونری باشد:(68)
البته علاوه بر موارد فوق، باید متذکر شویم که « آرم کشور فدراسیون روسیه »، « ققنوس یا عقاب دو سر ماسونی » می باشد و این « آرم » نیز از زمان حکومت « بوریس یلتسین » به عنوان نماد روسیه برگزیده شده و در زمان « ولادیمیر پوتین » نیز استفاده از آن، در قالب یک قانون تصویب گردیده است:(69)
حال اگر به تصویر آرم گروه ماسونی « Order of Malta » نیز توجه کنیم، در می یابیم که نمادهای مذکور، شباهت بسیار زیادی به آرم « Order of Malta » دارند:(71)
مقایسه ی مجدد تصاویر فوق نشان می دهد که « آرم فدراسیون روسیه »، بدون هیچ شک و شبهه ای یک آرم ماسونی می باشد:
البته آرم « ققنوس دو سر » فقط در گروه ماسونی « Order of Malta » مورد استفاده قرار نمی گیرد، بلکه در سایر گروه های ماسونی دنیا نیز به چشم می خورد:(72)
« نماد ققنوس دو سر ماسونی » که به عنوان نماد رسمی « فدراسیون روسیه » نیز برگزیده شده است، در جای جای این کشور به چشم می خورد و این مسئله نیز کشور روسیه را به عنوان یک کشور کاملاً ماسونی معرفی می نماید:(73)
البته به دلیل تأثیر پذیری کشورهای بلوک شرق از شوروی و روسیه، در پرچم ها و نمادهای این کشورها نیز « ققنوس یا عقاب دو سر ماسونی » به چشم می خورد:(74)
لازم به ذکر است که گرچه برخی از محققین علاوه بر انتساب « عقاب یا ققنوس دو سر » به فراماسونری، « عقاب دو سر » را به امپراطوری روم شرقی (بیزانس) نسبت می دهند، اما همین محققین اذعان می کنند که از جزییات تغییر نماد « عقاب یک سر » به « عقاب دو سر » اطلاعی ندارند و علت آن را نیز نمی دانند!!!(75) این مسئله نیز بیش از پیش بر مشکوک بودن نماد « ققنوس دو سر » صحه می گذارد.
همچنین مسئله ی دیگری که ادعای انتساب « ققنوس یا عقاب دو سر » فعلی را به « امپراطوری روم شرقی (بیزانس) » منتفی می کند، حضور نماد « عقاب دو سر ماسونی » در لوگوی رسمی سلطنتی شاه سابق ایران (محمد رضا پهلوی)(76) که یک فراماسون نیز بوده است،(77) می باشد:
با توجه به حضور نماد « عقاب دو سر » در لوگوی سلطنتی پهلوی، انتساب « ققنوس ها و عقاب های دو سر » به امپراطوری بیزانس، کاملاً نادرست می باشد؛ چرا که حتی رژیم شاهنشاهی ایران قبل از انقلاب نیز به دلیل عضویت « محمد رضا پهلوی » و سایر اعضای خاندان پهلوی در فراماسونری، از لوگوی « عقاب دو سر » بهره می برد، حال آنکه به دلیل دشمنی تاریخی ایران و روم باستان،(78) نمی توان ارتباط تاریخی و منطقی بین بیزانس و « عقاب دو سر لوگوی پهلوی ها » برقرار کرد! و بجز استفاده در فراماسونری، نمی توان توجیه دیگری برای استعمال نماد « عقاب دو سر » به کار برد.
البته نمادهای ماسونی موجود در روسیه، تنها به موارد فوق محدود نمی شوند، بلکه تصاویر زیر، سایر نمادهای ماسونی موجود در روسیه را نشان می دهند:(79)
دانلود نقد فیلم 2012 استاد رائفی پور که یکی از پر طرفدارترین سخنرانی های ایشان هم می باشد،این سخنرانی جدید نیست بلکه دلیل قرار دادن آن بخاطر آغاز سال 2012 سال میلادی می باشد ،هم چنین موضوع این سخنرانی در مورد فیلمی است که در مورد سال 2012 ساخته شده و این فیلم اشاره دارد که این سال،آخرالزمان می باشد
برای دانلود به ادامه مطلب رجوع کنید
برای پخش فایل FLV از برنامه KM PLAYER استفاده کنید
تقویم مایا چیست؟ این تقویم توسط تمدنی پیشرفته به نام مایاها در حدود 250 تا 900 میلادی بوجود آمده است. شواهد مربوط به امپراطوری مایا به قسمتهای جنوبی مکزیک تا گواتمالا و اِل سالوادور می رسد.
ظاهرا، دنیا در 21 دسامبر سال 2012 به پایان می رسد یا حداقل بخش بزرگی از نوع بشری نابود خواهند شد. دیگر برای شغل آینده ی خود برنامه ریزی نکنید. بدنبال خرید خانه نباشید، و در عوض، چند سال آخر زندگی تان را هرآنطور که می خواهید بگذرانید. اکنون شما 4 سال فرصت دارید که از زندگی لذت ببرید... قبل از پایان دنیا!
این سخنان عجیب و غریب چیست؟ تا بحال ما از این پیش گویی ها زیاد شنیده ایم، ولی هنوز اینجاییم و سیاره مان هنوز سرجایش است. چرا این سال 2012 اینقدر مهم شده است؟ این اخبار در تمام دنیا در حال پخش شدن است. (مثلا: در روزنامه اعتماد شماره 1300 یا پایگاه خبری تقریب)
واقعیت این است که تقویم مایا در سال 2012 به پایان می رسد، به همین دلیل مایاها به دنبال هر دلیل مذهبی، علمی، اخترگویانه و تاریخی می گردند تا بیابند که چرا این تقویم می گوید که جهان رو به پایان است. رسالت مایایی کسب قدرتی است که بتواند مردم را در تمام جوامع نگران کند.
متآسفانه من برای تمامی معتقدین به این تقویم خبرهای بدی دارم! هیچ رستاخیز عظیمی در 2012 روی نخواهد داد، ولی چرا؟
تقویم مایایی
تقویم مایا چیست؟ این تقویم توسط تمدنی پیشرفته به نام مایاها در حدود 250 تا 900 میلادی بوجود آمده است. شواهد مربوط به امپراطوری مایا به قسمتهای جنوبی مکزیک تا گواتمالا و اِل سالوادور می رسد.
منطقه ی حضور مایاها
مردمی که در جامعه ی مایایی ساکن بودند، مهارت پیشرفته ای در نوشتن داشتند و در ساختن شهرها و مدنیت توانایی عجیبی پیدا کرده بودند. مایایی ها احتمالا بخاطر اهرام و ساختمانهای بزرگ دیگری که ساخته اند معروف شده اند.
اهرام تمدن مایا
مردم مایا در فرهنگ امریکای مرکزی تأثیر زیادی داشته اند، نه فقط از طریق تمدن خویش، بلکه با جوامع بومی که در این منطقه تشکیل داده اند. در حال حاضر هنوز شمار زیادی از مایاها هنوز زنده اند و سنن باستانی خود را ادامه می دهند.
مایایی ها از تقویم های مختلفی استفاده می کردند و زمان را بعنوان گردش هایی روحانی درنظر می گرفتند. ازآنجایی که این تقویم ها استفاده های عملی زیادی داشتند، مثل: کاربردهای اجتماعی، کشاورزی، اقتصادی و... ، به عنصر مذهبی قوی ای تبدیل شده بودند. این کاملا با تقویم میلادی جدید متباین است که تنها دارای معانی اجتماعی و اقتصادی است.
بیشتر تقویمهای مایایی کوتاه بودند. تقویم تزولکئین (Tzolk"in) در 250 روز تمام می شد و تقویم هاآب (Ha"ab) طول سال را 365 روز درنظر می گیرد. مایایی ها این دو تقویم را با هم ترکیب کردند تا تقویمی به نام «گرد تقویم» (Calandar Round) تهیه نمودند: که برابر است با یک چرخه از 52 هاآب (تقریبا 52 سال که برابر طول تقریبی یک نسل است.) درون یک گرد تقویم چرخه های 13 و 20 روزه وجود دارد. واضح است که این سیستم تنها زمانی استفاده می شود که 52 سال را 18980 روز واحد در نظر بگیریم. بعلاوه ی این سیستمها، مایایی ها چرخه ای داشتند به نام «چرخه ی زهره». ایشان با دقت زیاد تقویمی شکل دادند که بر اساس موقعیت زهره در آسمان شب بود. وهمچنین ممکن است که آنها تقویمهای مشابهی برای سیارات دیگر هم داشته اند.
تقویم مایایی
با استفاده از گرد تقویم هیچ گاه نمی توان سالی قدیمی تر از 52 سال را مشخص کرد! پس چگونه می توان تاریخ های طولانی را با استفاده از تقویم مایایی ها تعیین نمود؟
پایان شمارش طویل= پایان دنیا؟
مایاها برای حل این مشکل روشی ابتکاری بکار بردند. در نهایت تقویم آنها از دوره ی بلندی استفاده کرد که 5126 سال دارد. این دوره بر اساس ملاحظات مذهبی، دوران قاعدگی، محاسبات ریاضی روی اعداد 13 و 20 و همچنین اساطیر اخترگویانه ایجاد شده است.
تقویم مایایی
ولی این تقویم چگونه کار می کند؟
سال مبدأ در شمارش طویل مایایی در «0.0.0.0.0» آغاز می شود. هر صفر از 0-19 تغییر می کند که هرکدام نشاندهنده ی روزهای مایایی است. مثلا اولین روز از شمارش طویل به صورت 0.0.0.0.1 نوشته می شود. این عدد اضافه می شود تا روز 19. با افزوده شدن 1 روز دیگر یعنی 20 روز به صورت زیر نوشته می شود: 0.0.0.1.0 این شمارش تا 0.0.1.0.0 ادامه می یابد(حدود یک سال ) و همینطور تا 0.1.0.0.0 (حدود 20 سال) و 1.0.0.0.0 (حدود 400 سال). حالا مثلا تاریخ 2.10.12.7.1 در تقویم مایایی نشان دهنده ی تاریخ تقریبی 1012 سال و 7 ماه و 1 روز است.
سه ستون نوشته شده توسط مایایی ها: ستون سمت چپ نشاندهنده ی تاریخ 8.5.16.9.9 یا 156 میلادی است.
واقعا تقویم جالبی است. ولی این تقویم با پایان جهان چه ارتباطی دارد؟ رسالت مایایی تماما بر این اساس است که هنگامی که شمارش بلند مایایی تمام شود، یک اتفاق بدی بوقوع خواهد پیوست. متخصصین مایا از هر دو عدد 13 و 20 استفاده می کنند. طبق نظر ایشان پایان این دوره می تواند در 13.0.0.0.0 روی دهد. و این تاریخ برابر با 5126 سال است. این شمارش بلند دوره در 0.0.0.0.0 آغاز شده است که مطابق 11 آگوست 3114 پیش از میلاد می شود. حالا مسأله را متوجه شدید؟ شمارش طویل دوره ی مایاها در 5126 سال بعد از این تاریخ یعنی در 21 دسامبر 2012 به پایان می رسد.
روز رستاخیز
زمانی که چیزی تمام می شود (حتی چیز بی خطری مثل یک تقویم باستانی)، مردم گمان می کنند که نهایی ترین احتمالات برای پایان تمدن روی خواهد داد. از طرف دیگر باستان شناسان و اسطوره شناسان معتقدند که مایایی ها یک عصر روشنگری را برای سال 13.0.0.0.0پیش بینی کرده اند. ولی واقعیت این است که شواهد کافی برای چنین رستاخیز عظیمی در آن روز در دست نداریم!!
تهدیدهایی برعلیه زمین و نوع بشر تا بحال مطرح شده اند: برخورد سیارکها، سیاهچاله ها، انفجارات پرتوگاما در کهکشانهای نزدیک، دوره ی یخبندان و جابجایی قطبین. ولی هیچ شاهدی برای روی دادن یکی از این اتفاقات در 2012 وجود ندارد. این اتفاقات هر زمانی می توانند روی دهند و هیچ ارتباطی با تاریخ خاصی ندارند. هر کدام از این تهدیدها نیاز به یک مقاله ی مستقل دارد که توضیح داده شود که چرا دلیلی برای روی دادن آنها وجود ندارد.
نکته ی جالب این است که باستان ستاره شناسان مایایی هنوز اختلاف نظر دارند که آیا پایان تقویم در 13.0.0.0.0 است یا 20.0.0.0.0(حدود سال 8000 میلادی).
در نتیجه، این قبیل پیش بینی ها نه تنها مبنای علمی ندارد بلکه از خرافات و اعتقادات اسطوره ای اقوام باستانی ریشه گرفته است. توجه مردم جهان به این قبیل خرافات نشان دهنده ی عمق خرافه پرستی و جهل علمی نسبت به یافته های دقیق و جهانی علمی امروز است. در واقع پیشرفت علم و تکنولوژی تأثیر زیادی در سطح علمی و درک عمومی اقشار جوامع انسانی بازی نکرده است!!
اینکه چطور به نتایج عجیب و غریب یک تقویم باستانی گم نام چنین اطمینان و توجهی می شود، روحیه ی غیر علمی و نادقیق مردم تحصیل کرده ی امروز را نشان می دهد.
در يونان باستان:
دجّال در اسطورههاي يوناني، موجودي غول پيكر كه چهار دست دارد و در زير زمين به زنجير است، كه بعد از آزاد شدن به سمت «المپ» ميرود!!
تعريف
دجّال ذكر شده در متون اسلامي كه از آن به اسم آنتي كرايست (ضدّ مسيح) در ادبيات ديني غرب مسيحي، مسيح دروغين (مسيح دجّال) و آنتاگونيست به معناي ضدّ منجي در ادبيات لاتين ياد شده است، در آخرالزّمان دشمن منجي خواهد بود و به دست منجي از بين خواهد رفت.
دجّال در لغت (عربي) به معناي كذّاب است. دربارة دجّال، نظرات مختلفي وجود دارد كه به بخشي از آنها اشاره مينماييم.
در يونان باستان:
دجّال در اسطورههاي يوناني، موجودي غول پيكر كه چهار دست دارد و در زير زمين به زنجير است، كه بعد از آزاد شدن به سمت «المپ» ميرود!! معادل يوناني دجّال antichristos ميباشد.
دجّال در مسيحيّت
از آنجا كه دجّال در مقابل مسيح ميايستد، آن را ضدّمسيح و از آنجا كه ادّعاي منجي بودن دارد، آن را مسيح دجّال يا مسيح دروغين ميگويند و مقصود كسي است كه با مسيح ضدّيت ميكند و مدّعي آن باشد كه خود در جاي مسيح است.
در «كتاب مقدّس» در بخش «كتاب دانيال نبي» از «عهد عتيق» و «رساله و مكاشفة يوحنّا» از «عهد جديد» از دجّال نام برده شده است.
در رسالة اوّل يوحنّا آمده است: دروغگو كيست؟ جز آنكه مسيح بودن عيسي را انكار كند آن دجّال است كه پدر و پسر را انكار مينمايد. 1
باز در همان رساله آمده است: شنيدهايد كه دجّال ميآيد الحال هم دجّالان بسيار ظاهر شدهاند و از اين ميدانم كه ساعت آخر است.
در جاي ديگر در همان رساله ميگويد: و هر روحي كه عيساي مجسّم شده را انكار كند، از خدا نيست و اينست روح دجّال كه شنيدهايد كه او ميآيد و الآن هم در جهان است.
برخي از علماي مسيحي از جمله صاحب «قاموس كتاب مقدّس»، دجّال را اسم عام ميداند و به تصوّر وي مراد از دجّال و دجّالان، كساني هستند كه مسيح را تكذيب كنند و اين معنا از عبارات «انجيل» نيز استفاده ميشود. همچنين گفته شده دجّال يا ضدّ مسيح شخصي است كه در آخرالزّمان قيام كرده و مسيح، رجعت كرده و او را از پاي در خواهد آورد.
كتاب مكاشفة يوحنّا باب سيزدهم
در اين هنگام جانور عجيبي را در رؤيا ديدم كه از دريا بالا ميآمد. اين جانور هفت سر داشت و ده شاخ. روي هر شاخ او يك تاج بود و روي هر سر او نام كفرآميزي نوشته شده بود. اين جانور شبيه پلنگ بود، امّا پاهايش مانند پاهاي خرس و دهانش مانند دهان شير بود. اژدها تاج و تخت و قدرت و اختيارات خود را به او بخشيد. يكي از سرهايش را ديدم كه زخم كشندهاي برداشته بود، ولي خود به خود خوب شد! آنگاه تمام مردم دنيا از اين معجزه غرق در حيرت شدند و جانور را با ترس و احترام پيروي كردند. آنان اژدها را كه چنين قدرتي به آن جانور داده بود، ستايش كردند. جانور را نيز پرستش كرده، گفتند: كيست به بزرگي او؟ كه ميتواند با او بجنگد؟!
سپس اژدها آن جانور را تحريك كرد تا به گزافهگويي بپردازد و به او اختيار داد تا امور دنيا را به مدّت چهل و دو ماه به دست گيرد. در تمام اين مدّت، به اسم خدا و خانة خدا و تمام كساني كه در آسمانند كفر ميگفت. اژدها به او قدرت داد تا با خلق خدا جنگيده، ايشان را شكست دهد و بر تمام قومها و قبيلهها از هر زبان و نژاد دنيا حكومت كند؛ همة مردم دنيا نيز او را پرستش خواهند كرد. امّا كساني كه نامشان از آغاز آفرينش، در دفتر زندگان كه متعلّق به برّه است، نوشته شده، او را پرستش نخواهند نمود.
هر كه ميتواند گوش دهد، به دقّت گوش كند، از خلق خدا هر كه قرار است زنداني شود، زنداني خواهد شد و هر كه قرار است با شمشير كشته شود، كشته خواهد شد و هر كه قرار است با شمشير كشته شود، كشته خواهد شد، ولي دلسرد نشويد، چون اين فرصتي است تا صبر و ايمانتان را در عمل نشان دهيد.
سپس جانور عجيب ديگري ديدم كه از داخل زمين بيرون آمد. اين جانور دو شاخ داشت، اژدها بود. او تمام قدرت آن جانور اوّل را كه از زخم كشندة خود خوب شده بود، به كار ميگرفت و از تمام دنيا ميخواست كه جانور اوّل را بپرستند. او پيش چشمان همه دست به معجزات باور نكردني ميزد و از آسمان آتش به زمين ميآورد! او در حضور جانور اوّل قدرت مييافت تا اين كارهاي عجيب را انجام داده، مردم دنيا را فريب دهد و ايشان را وادار سازد مجسّمة بزرگي از جانور اوّل بسازند، همان جانوري كه از زخم شمشير جان سالم به در برده بود. حتّي او توانست به آن مجسّمه جان ببخشد تا بتواند سخن گويد و همة كساني كه او را نميپرستند، به مرگ محكوم كند. از اين گذشته، بزرگ و كوچك، فقير و غني، برده و آزاد را وادار كرد تا علامت مخصوصي را بر روي دست راست يا پيشاني خود بگذارند و هيچ كس نميتوانست شغلي به دست آورد يا چيزي بخرد مگر اينكه علامت مخصوص اين جانور، يعني اسم يا عدد او را بر خود داشته باشد. اين خود معمّايي است و هر كه باهوش باشد، ميتواند عدد جانور را محاسبه كند. اين عدد، اسم يك انسان است و مقدار عددي حروف اسم او به 666 ميرسد.
مصاديق دجّال در مسيحيّت:
بزرگان، رهبران، پادشاهان و مفسّران مسيحي هرگاه با كسي اختلاف پيدا مينمودند آن را دجّال (ضدّ مسيح) ميناميدند از جمله:
نرون، قيصر آزاردهندة مسيحيان، تركيب عبري آن نرون قسر به حروف ابجد معادل 666 است؛
مارتين لوتر، بنيانگذار مسيحيّت پروتستان و بدعت در مسيحيّت، وقتي مورد تكفير پاپ قرار گرفت، در سال 1530م.، دستگاه پاپي و پاپ را دجّال ناميد؛
ناپلئون (به خاطر جنگ افروزي)؛
در دهة چهل قرن بيستم، هيتلر را دشمن مسيح توصيف و برخي عنوان كردند، يأجوج متّحد جومر است كه در «سفر حزقيال»، ذكر آن رفته و منظور «آلمان» است؛
هنگامي كه موسيليني قدرت را در «ايتاليا» به دست گرفت و قصد كرد امپراتوري «روم» را احيا كند، عنوان شد او دشمن مسيح است؛
استالين به اين عنوان توصيف شد (به خاطر دشمني ماركسيسم و حكومت «شوروي» سوسياليستي با اديان و دين داران)، به ويژه با وجود متنهايي كه شيطان را يأجوج (روسيه) به شمار ميآورد؛
ميخائيل گورباچف كه به مرور زمان جاي استالين را گرفت او را به جهت ديگري هم دجّال ناميدند، به دليل ماه گرفتگي روي صورتش و رهبر شوروي بودن؛
هنري كسينجر، وزير خارجة اسبق و مشاور امنيّت ملّي چند رئيس جمهور «آمريكا»، صهيونيست فريبكار؛
رونالد ريگان، رئيس جمهور جمهوري خواه و ايوانجليست آمريكا در دهة هشتاد و طرّاح «جنگ ستارگان» كه نامهاي شش حرفي او نماينگر 666 است: Ronald Wilson Reagan؛
صدّام بعد از مخالفت با غرب و اشغال «كويت» مخصوصاً چون جانشين بخت نصر و وارث پايتخت بابل بود؛
پاپ ژان پل دوم، مخصوصاًً به خاطر زخمي شدن بر اثر سوءقصدي كه به جان وي شد و رفع خطر مرگ از او؛
مظاهر جديد تمدّن، مانند شكستن هستة اتم، تسخير فضا، ماهواره، طرّاحي شبكة جهاني اينترنت و...
گروهي، نشان باركد بر بستهبندي اجناس را نيز از اين موارد دانستهاند؛ زيرا در كتاب مكاشفة يوحنّا آمده است كه خريد و فروش در اختيار اوست، به توصية اين گروه، باركد را بايد نابود كرد.
جرج واكر بوش به سبب آنكه نامش همانند ريگان از 3 بخش 6 حرفي تشكيل شده و در هزارة جديد به قدرت رسيد، البتّه عنوان شده نام خانوادگيشان هربرت بوش بوده كه پدرش نام او را تغيير داد تا مصداق دجّال آخرالزّمان باشد، دراين باره بوش پدر گفت: پسرم همان ديكتاتور آخرالزّمان است كه حكومتش 7 سال طول ميكشد و بعد از آن نظم نوين جهاني آغاز ميشود (در سال 2007م.). بدين منظور از دوران كودكي برايش معلّم مخصوص گرفتند تا براي اين واقعه تربيت شود، او ادبيات نمادين كتاب مقدّس را ياد گرفت و به عضويت «جوامع مخفي شيطانپرست» همانند «انجمن جمجمه و استخوان» درآمد.
در گردهمايي كشيشان كه در 15 ژوئيه 1999م. در «كينگز پورت تنسي»، منعقد شد و 1500 نفر در آن حضور داشتند، جري فالول (يكي از سران ايوانجيليسم و مسيحيّت صهيونيستي آمريكا و كساني كه به پيامبر اكرم(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) توهين كرد) گفت: دشمن مسيح كه 2000 سال پيش به تصوير كشيده شده است و تاجي از شر بر سر دارد، ممكن است يك يهودي باشد كه امروز با ما زندگي ميكند، او بي شك يهودي است. اگر او دشمن مسيح است، بايد يهودي باشد و آنچه ما ميدانيم، اين است كه او ميبايست يهودي و مذكّر باشد.
در ملاحظه و تبصرهاي [بايد بگوييم] پس از انتقاد گروههاي يهودي از او، فالول ميگويد: چون وقتي مسيح براي اوّلين بار در دو هزار سال پيش، بر زمين فرود آمد، يك يهودي بود، بنابراين اكثر انجيليها اعتقاد دارند، دشمن مسيح بي شك يهودي و مذكّر است.
نمادها و تاريخهاي مربوط به وحش
بازي با اعداد و نمادها، سابقهاي طولاني در غرب دارد، آنها در اين تاريخها، منتظر تحوّل در جهان بودند، مخصوصاً اعدادي كه به 1000 و 666 مربوط است كه با نزديك شدن هر كدام موج تبليغات منجيگرايي و پايان تاريخ به اوج خود ميرسد. هر بار هم با گذشتن موعد مقرّر و نيامدن مسيح، بسياري از مسيحيان دست از اعتقادات خود ميكشند و دين را كنار ميگذارند.
تاريخ 6/6/1996؛
666.3= سال 1998؛
وارونه 666=999 كه با احتساب هزاره گرايي = سال 1999؛
نشان FFF (به اين خاطركه F ششمين حرف الفباي انگليسي است= 666)؛
نشان 777؛ زيرا اگر آن را بهصورت افقي وارونه كنيم تبديل به FFF ميشود، همچنين هفتمين حرف از حروف الفبا G ميباشد GGG كه شبيه 666 است.
قاضی: «این همه بچه تو این مملکت داره زندگی میکنه؛ یعنی هیچ کدوم آینده ندارن خانم؟»
سیمین: «من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا. به عنوان مادر این حق رو دارم.»
قاضی: «چه شرایطی؟ چه شرایطی خانم؟»
سیمین جوابی نمیدهد. مدارک خروج از کشورش را در کیفش میگذارد... (دقیقهی 3 فیلم)
دوربین در این صحنه طوری قرار گرفته است که ما از دید قاضی این صحنه و این جدال بین نادر و سیمین را میبینیم. یعنی کارگردان ما را قاضی قرار داده است. یعنی مخاطب محترم! خودتان قضاوت کنید. یعنی شما بگویید که سیمین درست میگوید یا نه؟ یعنی دلایل نادر برای ماندن قانع کننده است یا نه؟
راستی چرا سیمین جواب نمیدهد که «چه شرایطی؟» گویا باید صبر کرد. تا اینجا که اصلاً نمیتوان به سیمین حق داد. او دارد حرف زور میزند و آنجایی که به سؤال اساسی قاضی میرسد، سکوت میکند. اما نادر آنطور که خودش میگوید، هزار دلیل برای نرفتن دارد (دقیقهی 2 فیلم) که فقط یکی از آن دلایلی که بازگویش میکند، نیاز پدر مریضش به اوست و همین یک دلیل اخلاقی و انسانی، به غایت قانعکننده است. قاضی -یعنی ما- حق را به نادر میدهد. حق را و ترمه را.
نمای بعد، نمایی از دادگاه است و نادر و سیمین که بعد از پایین آمدن از پلهها، از میان جمعیت موجود در دادگاه میگذرند. در میان جمعیت کودکانی هم دیده میشوند. چه آنجایی که این دو از پلهها پایین میروند و چه آنجایی که از میان جمعیت و از دری که در انتهای فیلم باز هم آن را میبینیم، عبور میکنند. به عبارت دیگر، اینجا سه نما داریم که در هر سه نما کودکی دیده میشود. (ابتدای دقیقهی 5)
اولین باری که راضیه و دخترش جهت انجام کارهای خانه و نگهداری از پیرمرد، وارد خانهی نادر میشوند. دوربین از روی پلهها، همگام و همراه با نگاههای کنجکاو دخترک است. داخل خانه هم این نگاهها ادامه دارد. بهطرز محسوسی تعداد زیادی از نماها در این سکانس، متمرکز بر این دخترک است. ماجرا ادامه دارد تا پیرمرد از سر جایش بلند شود. دخترک به طرز عجیبی به او و شلوار خیسش نگاه میکند. (دقایق 14 تا 16) راضیه بعد از گرفتن اذن شرعی با تلفن، میخواهد پیرمرد را بشورد. دخترش با تعجب همچنان فقط نگاه میکند. سرانجام میگوید: «به بابا نمیگم.» پنهان کاری کودک احساس عجیبی به من میدهد.
اینجا در فیلم نیست. اما من در ذهنم این دیالوگ میآید: «من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»
کات میخورد روی ترمه داخل یک پمپ بنزین. او خودش مشغول زدن بنزین است. کارش تمام میشود. سوار ماشین میشود. به پدرش میگوید: «همه نگاه میکنن!» پدرش اصرار دارد که ترمه بقیهی پول را از متصدی بگیرد. میگوید: «انعام برای وقتی است که خودش بنزین بزند.» ترمه پول را پس میگیرد. بدین ترتیب پدرش به او یاد میدهد که در اجتماع عدهای منتظرند تا او پول او را به ناحق تصرف کنند و او باید بتواند حقش را حتی در موارد کوچک پس بگیرد.
فاجعه اتفاق میافتد. پدربزرگ در نبود راضیه، از هوش رفته است. (دقیقهی 35) نادر متوجه گم شدن مقداری پول میشود. ابتدا از دخترش میپرسد که آیا او پول را برداشته؟ وقتی با جواب منفی ترمه روبرو میشود، به او اصرار میکند که به داخل آشپزخانه برود. بعد برای یافتن پول، به اولین جایی که سرک میکشد، کیف سمیه -دختر راضیه- است و آن را برای یافتن پول میگردد. نادر نمیخواست تا ترمه این صحنه را ببیند و به همین دلیل او را به آشپزخانه فرستاد. (انتهای دقیقهی 37) دیدن این صحنهها مطمئناً برای بچهها اتفاق خوبی نیست.
اینجا در فیلم نیست. اما من در ذهنم این دیالوگ میآید: «من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»
وقتی راضیه برمیگردد، نادر برای دعوا به سمت او به داخل آشپزخانه میرود. قبل از آن، به ترمه میگوید که به اتاق برود. سروصدا بالا میگیرد. سمیه با حیرت و وحشت به نادر نگاه میکند. ترمه هم از اتاقش بیرون آمده است. راضیه به سمیه میگوید که آشپزخانه را ترک کند و به کوچه برود تا او بیاید. نمای بعدی خیلی جالب است. سمیه برمیگردد و یکبار دیگر این صحنه را نگاه میکند. دیگر مطمئن میشوم که کارگردان از گرفتن این همه نما از سمیه و ترمه حتماً منظوری دارد. نادر یکبار دیگر هر دو کودک را از صحنه دور میکند. او می خواهد قضیهی دزدی را با راضیه مطرح کند. راستی الان در دل این دو بچه چه میگذرد؟ دعوا شدت میگیرد. سمیه لای در ایستاده است و فقط نگاه میکند. ترمه از پدرش خواهش میکند... (دقیقهی 38 تا 41)
توصیه میکنم این قسمت از فیلم را یکبار دیگر ببینید و این بار به نگاههای ترمه و سمیه و تاکید کارگردان بر نشان دادن این نگاهها به صورت افراطی دقت کنید. تعداد این نماها آن قدر زیاد است که نمیتوانم همهی آن را شرح دهم.
نادر راضیه را هل میدهد و در را میبندد. کات میخورد روی ترمه که با اضطراب دارد این صحنه را میبیند. پدر از کنار ترمه بیتفاوت رد میشود. ترمه در را باز میکند و راضیه و سمیه را در حال گریه میبیند. راضیه به سختی خود را روی پلهها جابجا میکند. صدای گریهی سمیه همه جا را پر کرده است. ترمه در را میبندد. راستی این بچه دارد به چه چیزی فکر میکند؟...
اینجا در فیلم نیست. اما من در ذهنم این دیالوگ میآید: «من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»
حجت در دادگاه با نادر جروبحث میکند. قاضی اصرار دارد که معلم ترمه به عنوان مطلع در دادگاه حاضر شود. نادر میگوید: «آقا من نمیخوام اصلاً کار به معلم و مدرسه و این چیزها کشیده بشه. اصلاً برای بچهام خوب نیست.» و حجت در جواب او با عصبانیت میگوید: «کثافت تو زدی بچهی منو کشتی حالا برای بچهات بد میشه؟ بچهی تو فقط بچهی آدمه؟ بچههای ما بچهی حیوونن؟ تولهی سگن؟» ظاهراً دعوا سر بچههاست. (دقیقهی 55)
در همان دادگاه، راضیه ناگهان و در گرماگرم بحث اجازه میگیرد و از دادگاه خارج میشود تا سری به دخترش بزند. دخترش را در وسط راهروی دادگاه مییابد. سمیه با حیرت و ترس مشغول دید زدن آدمهاست. نگاه سمیه ناگهان به زنجیر پای متهمی جلب میشود. متهم که چهرهی خشنی هم دارد، به سمیه لبخندی شرارت بار میزند. سمیه رویش را برمیگرداند. (دقیقهی 57 الی 58) حالا ما مغرض شما عادل. این همه تاکید بر نگاههای حیران سمیه و این همه سناریو چینی برای مواجهی او با جامعهی پر از جرم و سیاهی برای چیست؟ اصلا چنین سکانسی برای چیست؟ چرا حجت و راضیه سمیه را با خود به دادگاه آوردهاند؟ چرا مثل شب قبلش که راضیه در بیمارستان بستری بود، سمیه را به کسی نسپردهاند تا کودک با این سن و سال در دادگاه حاضر نباشد؟ نه ظاهراً قرار است که سمیه بیاید و در دادگاه تنها بماند و بعد با این صحنهها مواجه شود. قرار است که کارگردان، جهان زشت و سیاه آدمهای این جامعه را مدام به رخ این دو کودک بکشد و آنها را در همهی صحنههای زشت و زننده حاضر نماید تا ما مدام از خودمان بپرسیم که آیا حاضریم فرزندانمان در چنین وضعیتی بزرگ شوند؟ تا ما این دیالوگ به یادمان بیاید:
«من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»
ترمه، سیمین و مادر سیمین برای وثیقه گذاشتن به دادگاه آمدهاند. در اولین نمایی که نادر و ترمه و مادر سیمین را با هم میبینیم، کودکی هم در آغوش مادر در پس زمینهی تصویر دیده میشود. (دقیقهی 63) در سکانس بعد از دادگاه، ترمه و سمیه را کنار هم میبینیم؛ در حالی که ترمه مشغول تمرین درس تاریخ است و سمیه به او زل زده است. در همین حین معلم ترمه از راه میرسد و با دیدن سمیه به سمت او میرود و از او دربارهی احتمال سقط شدن بچه در حین دعوای حجت و راضیه میپرسد. کودک هم با صداقت و معصومیت مختص دوران کودکی جواب او را میدهد. جالب آنکه باز هم در همین سکانس و در پس زمینهی تصویر، نوزادی در آغوش مادرش در دادگاه دیده میشود. تقریباً در تمام پلانهای مربوط به دادگاه، کودکان حضور فعالی دارند. توصیه میکنم حتما یکبار دیگر فیلم را ببینید. (دقیقهی 66)
کنار اینها بگذارید سوالهای ترمه از پدرش را دربارهی اطلاع او از باردار بودن راضیه و کنجکاوی او بابت چرایی صحبت نادر با همسایههای طبقه بالایی یک روز قبل از تحقیق محلی. دقیقهی 81؛ کار به مدرسه ترمه هم میکشد. حجت به مدرسهی ترمه رفته و داد و بیداد به راه انداخته است. به این ترتیب آبروی ترمه پیش همشاگردیهایش میرود. ما یاد این دیالوگ میافتیم: «من ترجیح میدم بچهام تو این شرایط بزرگ نشه حاج آقا!»
بعد از بیآبرویی ترمه در مدرسه، سیمین با توپ پر به سراغ نادر میآید و جرو بحث دوباره شروع میشود. در همین حین، بحث سرپرستی ترمه دوباره مطرح میشود. اما نادر به سیمین میگوید: «بچهات میخواد همینجا زندگی کنه، باید همینجا هم باشه یاد بگیره.» سیمین میپرسد: «چی رو یاد بگیره؟ لج و لجبازی و دعوا رو؟» (دقیقهی 87) خب حالا به عنوان یک وجدان آگاه، به عنوان کسی که قرار است به عنوان قاضی در این فیلم قضاوت کند، بگویید که آیا این دیالوگ به اندازهی کافی گویا نیست که فیلم قرار است چه بگوید؟
دروغگویی پدر برای ترمه آشکار میشود. حالا او به چشم یک دروغگو به پدرش نگاه میکند. (دقیقهی89)
نادر سر خیابان مدرسهی ترمه ایستاده است تا او را به خانه برساند. بچههای مدرسه به نادر به شکل عجیب و غریبی نگاه میکنند. ترمه سوار ماشین میشود و به نادر میگوید: «مگه نگفتم جلوی مدرسه نیا؟» (دقیقهی 91)
ترمه بالاخره از این جامعهی پر از دروغ و سیاهی تأثیر میگیرد. او در دادگاه شهادت دروغ میدهد.... (دقیقهی 94) کمی بعد او را در ماشین میبینیم در حالی که گریه میکند.
سیمین به نادر پیشنهاد میدهد که با پانزده میلیون سر و ته قضیه را هم بیاورد. نادر قبول نمیکند. سیمین میگوید: « این بچه تو سن بلوغه. داره زجر میکشه تو این وضعیت.» حالا دیگر کسی نمیپرسد کدام وضعیت؟ کدام شرایط؟ این هنر فیلمساز است. یعنی سناریوچینی طوری بوده که وضعیت و شرایط اسفناکی که در ابتدای فیلم توسط سیمین مطرح شد، برای مخاطب جا افتاده است. (دقیقهی 99)
بالاخره نادر راضی میشود تا پول را بپردازد. نادر و سیمین به خانهی حجت و راضیه میروند. نمایی از ترمه و سمیه میبینیم در حالی که در حیاط خانه شاد و خوشحال مشغول بازی با هم هستند. نادر میخواهد دخترش حاضر شود تا راضیه در حضور او، به قرآن قسم بخورد که بچه به خاطر هل دادن او افتاده است. راضیه قسم نمیخورد. حجت از عصبانیت خانه را ترک میکند. راضیه به سیمین میگوید: «مگه من نگفتم نیاین؟ مگه من نگفتم این پول حرومه نمیخوایم؟ من دیگه چه جوری تو این خونه زندگی کنم؟» نمای بعدی ترمه را میبینیم و نمای بعد از آن سمیه را؛ که به هم نگاه میکنند. (دقیقهی 100)
صحنهی پایانی در دادگاه. سکانس این طور آغاز میشود. زنی ناشناس با چادر مشکی روی صندلی نشسته و پسری خردسال روی دامن او خوابیده است. ترمه به این خانم و پسر خردسالش زلزده است و کمی آن سوتر باز نوجوانی را میبینیم که کنار زنی و مردی در راهروی دادگاه احتمالاً انتظار میکشد. باز برای بار چندم میپرسم. چرا این سکانس باید این طور و با چنین نمایی شروع شود؟ آیا فیلمساز نمیخواهد قصهی زندگی ترمه را به تمام فرزندان ایرانی ارتباط بدهد؟ این همه بچه در دادگاه چه کار میکنند؟ و فارغ از تعداد آنها، چرا دوربین تا این اندازه بر روی آنها زوم میکند؟ آیا این موضوع که فرهادی میخواهد اثبات کند سیمین در ابتدای فیلم حرف درستی زده، تمام محتوای این فیلم نیست؟ آیا فیلم تماماً جوابی به این سوال قاضی در ابتدای فیلم نیست که «این همه بچه تو این مملکت داره زندگی میکنه؛ یعنی هیچ کدوم آینده ندارن خانم؟»
تصمیم ترمه در دادگاه مشخص است. به نگاههای ترمه به پدرش توجه کنید. او برای جواب دادن مدام نگران پدرش است و دائم به سمت و نگاه میکند. اما به هر حال نادر و سیمین بیرون میایستند تا او راحتتر جواب بدهد. نادر و سیمین در راهرو به انتظار میایستند. نادر لباس مشکی به تن دارد و این یعنی پدر او مرده است. حالا دلیل نادر برای ماندن چیست؟ او به وقل خودش هزار دلیل داشت. بگذریم. در نمایی که از راهرو میبینیم، مدام کودکان کم سن و سال از جلوی دوربین گذر میکنند. چیزی حدود پنج یا شش بچه. صدای گریهی نوزادی به گوش میرسد.(دقیقهی 95)
راستی ترمه حق را به مادرش داد و احتمالاً با او راهی سفر خارجه خواهند شد. شما چطور؟ حالا به نظر شما میتوان در چنین شرایطی زندگی کرد و به زندگی فرزندان خویش امیدوار بود؟ بهتر نیست به خارج برویم؟
و اين هم نطق اصغر فرهادي در هنگام دريافت جايزه اسكار: «سلام به مردم خوب سرزمینام. در این لحظه بسیاری ایرانیان سرتاسر جهان دارند ما را نگاه میکنند. فکر میکنم آنها بسیار خوشحالاند. آنها تنها به خاطر این جایزهی مهم یا یک فیلم یا فیلمساز خوشحال نیستند. آنها خوشحالاند، چون در این زمان که صحبت جنگ و تهدید و حمله بین سیاستمداران رد و بدل میشود، این جا صحبت از فرهنگ غنی کشورشان ایران است. یک فرهنگ غنی و قدیمی که زیر گرد و غبار سیاست پنهان مانده است. من با افتخار این جایزه را تقدیم مردم سرزمینام میکنم. مردمی که برای همه فرهنگها و تمدنها احترام قائلاند و با نفرت و خشونت سر سازگاری ندارند».
این همه نشانی از فیلم آوردیم تا این حرف آخرمان را بزنیم. «آقای فرهادی! با وجود آنکه صغری و کبریهایتان را قبول نداریم، ولی گیریم که شرایط جامعه همانی است که گفتید. آیا نسخهی شما این است که برویم و نمانیم؟ پس آن فرهنگی والای ایرانی که مدام در حین جایزه گرفتن از آن یاد میکنید، آن ایرانی که اصرار دارید در این شرایط پر از جنگ و خون ریزی نام آن را به نام فرهنگ بشناسند، آن «ایران» را چه کنیم؟ ما مشکلمان با فیلم شما همین سوال است. یعنی نسخهی شفابخش شما ترک «ایران» است؟ همین؟ یعنی با ایران با آن همه فرهنگ و مردم صلحطلب به قول شما، مثل یک خانهی کلنگی برخود کنیم که دیگر وقتی جای زندگی نبود، آن را بفروشیم و برویم؟ آیا این عملکرد در تناقض با صحبتهای شما در حین جایزه گرفتن نیست؟
آیا از طرفداران فرهادی کسی هست که جواب این سوال را بدهد؟ ما مدتهاست که منتظر جوابیم. اگر متهم به مخالفت با سینما، حسودی با فرهادی، سیاسی نگاه کردن به سینما، نفهمیدن سینما و توهم توطئه نشویم...
تریبون مستضعفین- «در زمانی که همواره صحبت جنگ است و ارعاب و تجاوز در میان سیاست مداران رد و بدل می شود، از ایران به عنوان کشوری با فرهنگی باشکوه یاد می شود، فرهنگی غنی و کهن که در زیر گرد و غبار سنگین سیاست پنهان شده است. من با افتخار این جایزه را به مردم کشورم تقدیم می کنم، مردمی که به تمامی فرهنگ ها و تمدن ها احترام گذاشته و خشونت و کینه را حقیر می شمارند.» این ها سخنانی است که فرهادی پس از دریافت نخستین جایزه اسکار سینمای ایران به زبان آورد. سخنانی که شاید در نگاه اول بدون جهت گیری و حتی مثبت به نظر آید.
اما ایجاد چنین ترکیبی از تقابل سیاست، فرهنگ و صلح، به همراه رقابت «یک جدایی» با رقیب اسرائیلی اش خواه یا نا خواه تداعی کننده تقابل ایران و رژیم اشغالگر قدس است.
در گزارش خبرگزاری رویترز از این مراسم به مهمانی دوشب قبل از مراسم اسکار اشاره شده و آمده است: در این مراسم هنرمندان ایرانی و اسراییلی در نمایشی از صلح در کنار هم حاضر شدند. لیور اشکنازی ستاره فیلم اسرائیلی حاضر در اسکار در این باره به رادیوی ارتش اسرائیل گفت:« در مهمانی آکادمی که به افتخار فیلم های خارجی برگزار شد، ما در کنار هم نشستیم و صحبت کردیم و تمامی حجاب ها کنار رفت» .وی همچنین ادامه داد: «آنها مردم خون گرمی هستند، ما آنها را به تل آویو دعوت کردیم و آن ها هم ما به تهران دعوت کردند»، هر چند گفتگوی اشکنازی را در خلاف واقع در نظر بگیریم اما صحبت های فرهادی به نحوی این سخنان را تایید می کند.
خواه یا ناخواه این صحبت ها شباهت زیادی به مصاحبه تهمیه میلانی درباره همراهی اش با داور اسرائیلی در جشنواره فیلم هند دارد: ما سیاستمدار نیستیم و هیچ مشکلی در کار با یکدیگر نداریم . در سینما خط کشی های عالم سیاست معنا ندارد.
هر چند فشار های رسانه ای باعث شد تا میلانی از حضور در کنار این داور انصراف داده و به ایران بازگردد تا شاید این خاطره ناخوش آیند را در ذهن مخاطب کمرنگ کند.
سندرم صلح دوستی هنرمندان هم گویی تا به رژیم صهیونیستی می رسد عود می کند، البته این خواسته آن ها نیست بلکه اجباریست که سیاست حاکم بر فضای رسانه ای جامعه جهانی بر آن ها تحمیل می کند و متاسفانه اراده سست هنرمندان ما توان مقابله با آن را ندارد.
حضور «یک جدایی» در مراسم اسکار توفیقی بود که با عنایت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نصیب فرهادی و همراهان وی شد. فرهادی به عنوان یک هنرمند مستقل در آنجا حاضر نشد و نمی توانست بشود. اما حضور وی و همراهانش در این مراسم هیج نشانی از جمهوری اسلامی ایران به همراه نداشت و حتی حداقل های پوششی نیز رعایت نشد.
امید واریم شیرینی بردن این اسکار برای وزارت ارشاد همراه با شیرینی درسی فراموش نشدنی باشد که نمی توان در دنیایی که سیاست جزء لاینفک محافل هنری آن شده است، داعیهی روشنفکری و هنرمداری داشت.
عملکرد منفلانه رسانه ها نیز قابل توجه است تا جایی که برخی خبرگزاری ها به جای پرداختن به واقعیت به خبرسازی روی می آورند! هر چند حذف این اخبار نیز نشانی از انفعال رسانه های مذکور است.
در نهایت باید پرسید آیا این اسکار متعلق به ایران یا به قول برخی مسئولین محترم که «یک جدایی» را فیلمی حکومتی می دانستند، متعلق به حکومت است؟ آیا اکنون دیگر مشکل عناد جهان غرب با جمهوری اسلامی حل شد؟
تمدن غرب یک دین است و به نظر حقیر مراسماتی مثل اسکار چیزی است شبیه غسل تعمید مسیحیان یا شاید چیزی تو مایه های شهادتین گفتن مسلمانان. مراسم اهدای جایزه اسکار جوری طراحی شده است که شرکت کنندگان در آن سالی یکبار باید شهادت بدهند به خدایی غرب، به رب بودن فاحشه ها، به اینکه ملکوت عالم جایی است در هالیوود که می توانی به راحتی همه پرده های حیا را کنار بزنی و در کمال بی غیرتی زن بیگانه ای را ببوسی، زنی که پیش از تو نیز توانسته وسیله ای باشد برای غرب پرست کردن کلی مرد دیگر و با لبهایش(!) شهادت داده است به ایمان آوردن آنها به تمدن غرب:
«شهادت میدهم که هیچ خدایی نیست حتی الله! شهادت میدهم که همین ما، فاحشه های خوش رنگ و لعاب را عشق است، شهادت میدهم گور بابای حیا و شرف، شهادت میدهم این آقایی که دارم مي بوسمش بویی از غیرت نبرده است، شهادت میدهم که ته مانده های مردانگی این بابا را من مکیدم و خلاص. شهادت میدهم و همه تماشاگران را گواه میگیرم که این آقا به دین لاس وگاس گرویده و در این دنیا و آن دنیا با من همنشین خواهد بود؛ و این هم مهر و امضایش: ماچ!»
چند وقت بود می خواستم مطلبی بنویسم درباره اینکه چرا از اسکار گرفتن فرهادی خوشحال نیستیم. بگویم اسکار گرفتن «جدایی...» مثل این است که کسی به ناموس آدم فحش دهد و آنوقت ما برای رعایت صنایع ادبی در فحشش و هماهنگی وزن و قافیه در آن سوت و کف بزنیم! کدام آدم از هتک حرمت مادرش خوشحال می شود؟ گیرم این جسارت در نهایت تمیزکاری و بار عایت تمام قواعد صورت گرفته باشد؛ آیا جای خوشحالی دارد؟ و حالا این آدم گند کشیده است به کشور خود؛ آنهم جلوی چشم بیگانه. ای کاش این آقایان روشنفکر و جماعت هوادارشان حداقل به تصنیفهایی که برای «مام وطن» می خواندند احترام قائل بودند، به شعارهایی که برای خاک وطن سر میدادند پایبند بودند...
اینها را می خواستم بگویم اما حالا دیگر کار از این حرفها گذشته است. کسی که حاضراست برای اسکار شرفش را زیر پا بگذارد، کسی که حاضر است با تن قفاحشه ای که خدا می داند تا حالا با تن چند مرد تماس پیدا کرده، همسایه شود، کسی که جاضر است جلوی چشم دخترش و حتما همسرش و حتی ملتش...
بگذارید بیش از این هم نزنم این گنداب متعفن را. من دیگر هر وقت اسم فرهادی را بشنوم، هر وقت نام «جدایی...» به گوشم بخورد وهر وقت تصویر فرهادی را ببینم یک عق میزنم به افتخار همه بی غیرتهای عالم؛ به سلامتی سرهرچه خوک است که لااقل بیچاره ها مجبورند به خوک بودن؛ و دورد میفرستم به همه فاحشه هایی که لااقل از زور گرسنگی تن فروشی میکنند، که لااقل در پستوی خانه ها و دور از چشم هم محله ای های خود...
از هر طرف می رویم به نجاست می رسیم، خدا همه بی غیرتها را لعنت کند و درود به شرفت مارلون براندو که لااقل قتل عام سرخپوستان توانست تو را از وسوسه اسکار نجات دهد.
در سال ۱۹۷۲ نام مارلون براندو به عنوان بهترین بازیگر به خاطر بازی در فیلم پدرخوانده در مراسم اسکار اعلام شد اما او به جای خود یک دختر سرخپوست را روی صحنه فرستاد.
این دختر سرخپوست اعلام کرد که مارلون براندو در اعتراض به تصویر منفی سرخپوستان آمریکا در هالیوود این جایزه را نمیپذیرد. هدف براندو اعتراض به تصویر منفی و غیرعادلانهای بود که سینمای آمریکا از سرخپوستان ارائه داده است.
این هم برای آنها که هنوز می توانند بفهمند دو دو تا میشود چهار تا:
دکتر اردشیر قوام زاده رئیس پژوهشكده خون سرطان و سلولهای بنیادی خون ساز دانشگاه علوم پزشكی تهران برنده جایزه «برترین محقق جهان در زمینه سرطان و بیماری های خونی» شد.
آمریکایی ها گفتند ایران تحریم است: نه ویزا دادند و نه اجازه دادند جایزه به او داده شود.
اصغر فرهادی را اما ویزایش دادند، جایزه هایش دادند بوسیدندش و تبریکش هم گفتند.
یکی میگفت: نه فیلم «جدایی» را دیده ام، نه دلم می خواهد ببینم، و نه از سینما سررشته دارم و نه سینما می روم؛ ولی قرآن را تا بحال ورق زده ام. کتابی که قاعده های کلی به دست آدم ها می دهد از سوی عالمِ کل:
وَلَن تَرْضَىٰ عَنكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّـهِ هُوَ الْهُدَىٰ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّـهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ ﴿البقرة: ١٢٠﴾
این را صاحبِ قرآن می گوید: اگر دیدی که یهود و نصاری از تو راضی شدند یقین داشته باش که از مرام و مسلک آنها تبعیت کردی و اگر چنین کردی، دیگر امیدی به یاری و ولایت من نداشته باش! جایزه ات را از همانها گرفته ای...
دکتر قوام زاده ی عزیز این جایزه ای که نگرفته ای شرف دارد به جایزه ای که گرفته اند آن هم با این فضاحت. خیلی مبارک باشه!
2
آمریکا و اسرائیل با سفر نتانیاهو به آمریکا بار دیگر می کوشند تا روابطشان را گرم نشان دهند. به همین دلیل است که اوباما در اجلاس آیپک کوشید با لفاظی های توخالی دل حامیان اسرائیل را به دست آورد تا از این طریق حمایت مالی شان را برای رقابت های آینده ریاست جمهوری اش به دست آورد. اما از آن سو رژیم صهیونیستی اخیرا برای چندمین بار احتمال حمله به تاسیسات هستهای ایران را مطرح و این بار تاکید کرده که برای این کار، آمریکا و دیگران متحدانش را مطلع نخواهد کرد؛ اما آیا این رژیم از نظر توان نظامی و پتانسیلهای سیاسی، امکان چنین کاری را خواهد داشت؟
خبرگزاری آسوشیتدپرس روز سه شنبه اعلام کرد که نخست وزیر و وزیر جنگ رژیم اشغالگر قدس در آستانه دیدار از واشنگتن، این پیام جدید را به بسیاری از مقامهای ایالات متحده از جمله رییس ستاد مشترک ارتش، مشاور امنیت ملی کاخ سفید، مدیر اطلاعات ملی و تعدادی از قانونگذاران ارشد آمریکایی اطلاع دادهاند.
البته این تهدید، سابقهای طولانی دارد و صهیونیستها از دیرباز امیدوار بودهاند با بحرانی نشان دادن اوضاع، غرب را تحریک کنند که به جای رژیم صهیونیستی، آرزوی دست نیافتنی شان را محقق کند. هرچند جدی نگرفتن تهدیدهای این رژیم حتی از سوی متحدانش تا آنجا پیش رفت که سارکوزی و اوباما، رییسان جمهوری فرانسه و آمریکا، اواخر سال گذشته و در حاشیه نشست گروه 20 در کن، بدون توجه به روشن بودن میکروفن مقابل خود، به تمسخر نخست وزیر رژیم صهیونیستی پرداختند و نتانیاهو را «دروغگویی» خواندند که ناچارند تحملش کنند!
حالا رژیم صهیونیستی یک گام هم پیشتر نهاده و میگوید در انجام حمله مصمم هستیم و زمان آن را به کسی نخواهیم گفت. مسلما این تهدید هم از سوی غرب جدی گرفته نخواهد شد، اما شاید این پرسش مطرح شود که چرا صهیونیستها به جای عملی کردن سخن خود، در سالهای اخیر، درست مانند کودک گستاخی که سعی میکند بزرگترهایش را مرعوب کند، تنها با صدایی بلندتر به تکرار تهدیدهای قدیمیاش دست میزند؟
برای دست یافتن به پاسخ این سوال، باید به سه عامل «توان نظامی»، «شرایط سیاسی» و «کاربرد ابزار تروریسم» توجه کرد. این عوامل در ادامه مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
توان نظامی
صهیونیستها پیش از این دو بار به کشورهای دیگر (اوسیراک در عراق و دیرالزور در سوریه) حمله کردهاند. به دلیل ضعف رژیم صهیونیستی در صنایع موشکی آفندی و نیاز به دقت حمله برای انهدام تاسیسات، در هر دو بار، جنگندههای F-15 و F-16 این رژیم با پرواز طولانی، هدفهای خود را بمباران کردند.
اما مقایسه پدافند هوایی عراق در سال 1360 یا پدافند هوایی سوریه در سال 1386 با توان نظامی ایران، چیزی است که مقامهای رژیم صهیونیستی را به ورطه عصبانیت و تهدیدهای ناممکن افکنده است.
نیروی هوایی عراق در سالهای آغازین جنگ تحمیلی علیه ایران و پیش از آنکه توسط کشورهایی چون فرانسه تا دندان مسلح شود، چیزی جز کلکسیون هواپیماهای پا به سن گذاشته روسی نبود. تنها یک هفته پس از آغاز جنگ، دو هواپیمای فانتوم (F-4) ایرانی با حمله به تاسیسات اوسیراک، بخشهای قابل توجهی از آن و پدافند همراهش را نابود کردند.
یک هفته پیش از این حادثه، یعنی درست یک روز پس از حمله صدام به ایران هم جنگندههای F-5 و F-4 ایرانی در عملیات موسوم به «کمان 99»، فرودگاهها و آشیانههای نظامی عراق در کرکوک، موصل، ناصریه، شعیبیه و چندین شهر دیگر را منهدم کرده بودند.
سپس در فروردین 1360، نیروی هوایی ایران با نفوذ به پایگاه هوایی الولید در غربیترین نقطه عراق، نزدیک به 50 هواپیمای عراقی را نابود و کل پایگاه را با خاک یکسان کرد.
در چنین شرایطی، بمباران تاسیسات اتمی اوسیراک در خرداد 1360 آنهم برای بار دوم (!) آسانترین ایدهای بود که میتوانست به ذهن رژیم صهیونیستی خطور کند.
در مورد سوریه، فارغ از اینکه آنچه صهیونیستها بمباران کردند نیروگاه بود یا هر چیز دیگر، شرایط نظامی کاملا متفاوت بوده است. سوریه با داشتن جنگندههایی چون «میگ 29»، روی کاغذ میتوانست مقابل اف 15ها و اف 16های صهیونیستی بایستد. اما چیزی که سوریهایها را غافلگیر کرد، استفاده صهیونیستها از پارازیت الکترونیکی برای مخدوش کردن رادارهای این کشور بود.
با این همه، صهیونیستها از توان بالای ایران در جنگ الکترونیک آگاهند. علاوه بر اینکه نبرد الکترونیک از دیرباز در برنامههای کلاسیک ارتش ایران جای داشته، امروز رشته جنگال (جنگ الکترونیک) به عنوان یک رشته تحصیلی در نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران تدریس میشود. تل آویو میداند که کور کردن سامانههای الکترونیکی جنگندههای این رژیم در قیاس با نشاندن پهپاد رادارگریز آمریکایی (RQ-170) بیشتر شبیه به نوعی سرگرمی یا تمرین نظامی است.
رژیم صهیونیستی این را نیز به خوبی میداند که حتی اگر بتواند رفت و آمد طولانی جنگندهها و هواپیماهای سوخت رسان خود به ایران را مدیریت کند، هواپیماهایش هرگز به تاسیسات هستهای ایران نخواهند رسید و در لحظه ورود به آسمان ایران یا توسط قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیا مورد حمله موشکی قرار خواهند گرفت یا توسط F-14ها، میگهای 29 و صاعقههای نیروی هوایی به زمین نشانده خواهند شد.
استفاده از ابزار تروریسم
رژیم تل آویو در دو سال اخیر، سه دانشمند هستهای ایران را با همکاری گروهک تروریستی مجاهدین خلق به شهادت رسانده و آشکارا از سوی محافل صهیونیست در سراسر جهان تشویق شده است.
رژیم صهیونیستی اگر لحظهای احساس میکرد که میتواند به کشوری قدرتمند چون ایران تعرض نظامی کند، هرگز به ابزار پیچیده و پرهزینه تروریسم متوسل نمیشد. اصولا استفاده از تروریسم، نماد ناتوانی در مقابل قدرتی برتر است. القاعده هرگز نمیتواند با ابزارهای غیرتروریستی مقابل ایالات متحده بجنگد. گروه «اتا» در اسپانیا یارای مقابله نظامی مستقیم با ارتش این کشور را ندارد. ببرهای تامیل در سریلانکا، لشکر طیبه در پاکستان و... نیز حکایت مشابهی دارند.
کابرد تروریسم توسط صهیونیستها کافی است که به ضعف نظامی و راهبردی این رژیم در مقابل ایران پی ببریم.
موقعیت جغرافیای سیاسی رژیم صهیونیستی
رژیم تل آویو امروز از شمال با لبنانی روبروست که از سال 2011 به این سو، علاوه بر حزب الله، دولت نیز در آن به نوعی وارد صف مقاومت در برابر زورگوییهای صهیونیستی شده است.
همچنین از زمان سرنگونی حسنی مبارک در مصر، قدرت مانور صهیونیستها از ناحیه جنوب هم تا اندازهای کاسته شد.
در داخل، مذاکرات سازش با گروه فتح متوقف شده و هیچ یک از دو طرف علاقهای به ادامه آن ندارند. حماس هم بهمن ماه امسال برای همه روشن کرد که تحت هیچ شرایطی حاضر نیست موجودیت رژیم صهیونیستی را به رسمیت بشناسد.
در عرصه خاورمیانه، رژیم صهیونیستی برای دشمنی با سوریه، با برخی کشورهای عرب منطقه، وارد ائتلافی نانوشته شده است و علاقهای ندارد که توجه را به جایی دیگر منحرف کند.
و بالاخره در عرصه بین المللی، فشار ناشی از بحرانهای مالی اتحادیه اروپا و افزایش بهای نفت سبب شده درگیری نظامی، آن هم در منطقهای نفت خیز، آخرین کابوسی باشد که به خواب پریشان کشورهای غربی خطور کند.
رژیم صهیونیستی به معنای واقعی کلمه برای حیات خود دست و پا میزند. این رژیم یک بار در سال 2006 طعم تلخ رویارویی نظامی با حزب الله لبنان را چشیده و مسلما میتواند مفهوم درگیری نظامی با کشوری بزرگ چون ایران را تصور کند. درست به همین دلیل است که سران کشورهای غربی اظهارات تهدیدآمیز تل آویو را به سخره میگیرند. مردم و رسانههای گروهی جهان هم وقتی سخنی بارها و بارها تکرار شد، به تدریج حساسیت خود را به آن سخن از دست میدهند. هرچند نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، به مقتضای وظیفه ذاتی خود، هر نوع تهدید فرضی را هم جدی میگیرند و واکنشهای پدافندی و پاسخهای آفندی متفاوت را از پیش تمرین میکنند.
توی فیس بوک که سیر میکنی، نمونههای فراوانی را میبینی که این روزها به نام حدیث و روایت نقل میشوند تا نشان بدهند اسلام، مکتب خرافی و دین عربهاست.
نمونه زیر، مشتی از خروارهاست که این روزها با ایمیل و اس اماس دست به دست میشود؛ و در این روزگار ما چه بسیارند ذهنهای شکاک و پر تردید درباره دینداری و دلهای فراری از دین که دل به این روایات فیس بوکی میبندند.
از مدتی پیش حدیثی از امام حسین(علیه السلام) در صفحات فیس بوک نقل میشود که مثلاً متن حدیث را هم برای مستند و متقن بودنش، اسکن کردهاند تا به شما بگویند مو، لای درز کارشان نمیرود.
نوشتهاند: " ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانیها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانی هارا باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت."
حسین بن علی، امام سوم شیعیان، سفینه البحار و مدینه الاحکام و الاثار، نوشته حاج شیخ عباس قمی، صفحه 164. "
اما نکات محتوایی حدیث و سند و منبع آن:
1- از نگاه مؤلف کتاب
باز نکته جالب ماجرا اینجاست که اصلاً مؤلف کتاب " سفینه البحار" این بخش کتاب را درباره فضائل عجم بیان کرده و با بیان این حدیث و قبل و بعد آن، قصد دارد تا در این بخش کتاب، به شرح و توصیف عجم بپردازد. مرحوم شیخ عباس قمی، حتی قبل از نقل حدیث، یک آیه و حدیث را در تایید سخنش در فضیلت عجم نقل میکند:
در سوره شعرا آیه 198 میفرماید:" ولو نزلناه علی بعض الأعجمین فقرأه علیهم ما کانوا به مؤمنین." یعنی : "هرگاه ما قرآن را بر بعضی از عجم (= غیر عرب) ها نازل میکردیم ... و ایشان آن را بر اعراب میخواندند، (اعراب به دلیل شدت تعصب) به قرآن ایمان نمیآورند."
و همچنین امام صادق(علیه السلام) در حدیثی در تفسیر این آیه میفرماید:" لو نزل القرآن علی العجم ما آمنت به العرب ، وقد نزل علی العرب فآمنت به العجم ، فهذه فضیلة العجم" یعنی: " اگر قرآن بر عجم نازل میشد اعراب به آن ایمان نمیآوردند و این قرآن بر اعراب نازل شد و عجم ایمان آوردند و این خود برای عجم فضیلتی است. "
2- از نظر علمای لغت شناس
اول اینکه اینجا هم اصل حدیث را جعل کردهاند وهم آن را با غرض ورزی ترجمه کردهاند. آنها که عربی نمیفهمند، هر متن عربی را ترجمه ظاهری کلمه به کلمه میکنند.
اگر به لغت نامههای عربی مراجعه کنید "العرب" در لغت به معنای " با فهم و فصاحت و واضح و شفاف سخن گفتن" است. همچنین در زبان عربی واژه "العجم" معانی فراوانی دارد که یکی از آنها " با ابهام و غیر شفاف سخن گفتن یا چیز گنگ" است.
بنابراین معنای سخن امام صادق این است که : "ما بنیهاشم و کسانی که پیرو ما هستند، اهل شفافیت و فهم و فصاحت هستند و دشمنان ما اهل ابهام و گنگی"
به واژههای متن عربی دقت کنید: در کلام عربی حدیث بیان نشده : " العرب شیعتنا و العجم عدونا" بلکه بیان شده "شیعتنا العرب، وعدونا العجم. " در برگردان فارسی هم میتوان تفاوت این دو نوع بیان را فهمید. این دو معنی کاملاً با هم تفاوت دارند.
در بیان اولی این مطرح میشود که گروه اعراب شیعه هستند و گروه عجم، دشمن اهل بیت که این با متن آیات قرآن و روایات گوناگون تضاد دارد.
یعنی اگر در حدیث گفته شده بود"العرب شیعتنا و العجم عدونا" این معنی را میداد، اما حدیث این گونه بیان نشده .بلکه به گونه دوم بیان شده یعنی گفته شیعتنا العرب. یعنی شیعه ما کسی است که اهل فهم و فصاحت و شفافیت است.
دوم اینکه معنای "العجم" درلغت عربی بعدها در سیر تاریخی به معنای قوم فارس و ایرانیها ترجمه شده و یکی از معانیاش در زمان پیامبر و اهل بیت، به هر غیر عربی گفته میشده است. اما هم چنان که در ترجمه فیس بوکی ملاحظه میکنید کلمه عجم به معنای ایرانی ترجمه شده است.
سوم اینکه خود مؤلف کتاب هم در شرح این حدیث اینگونه بیان میکند:
"عربی که شیعه ما باشد ممدوح و شایسته است(پس معیار شایستگی، شیعه بودن است) اگر چه عجم و غیر عرب باشد و اما عجم (غیر عربی) که دشمن ما اهل بیت باشد مذموم و ناشایسته است (پس معیار مذموم بودن، دشمنی با اهل بیت است) اگر چه عرب باشد. به طور خلاصه یعنی این که : "شیعیان ما ممدوح و مورد ستایشند چه عرب باشند چه غیر عرب و دشمنان ما مذمومند چه غیر عرب باشد و چه عرب"
همچنین در ادامه همین حدیث روایات فراوانی در مدح عجم آمده است .حالا این ترجمه صحیح را با ترجمه ناقص و سراسر غلط و مغرضانهای که از این عبارت داده شده مقایسه کنید: "ایرانی هارا باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را به فروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت! "
3- از نگاه علمای علم رجال
مسأله ریشهای تر اینکه در روایات باید سند حدیث بر اساس "علم رجال" بررسی شود. تا همه افراد نقل کننده آن شناخته شده و معتبر باشند. آیت الله خویی در جلد 4 کتاب "معجم الرجال" صفحه 9 میگوید که در سند این روایت فردی به نام "سلمة بن خطاب" وجود دارد که علمای رجال او را فردی ضعیف و غیر قابل اعتماد میدانند. علاوه بر این سند این روایت به دلیل فاصله زیاد زمانی بین دو راوی از اتصال برخوردار نیست و از این جهت غیر قابل اعتماد است. پس اصل این حدیث تقطیع دارد و نزد علما رجالی اصلاً اعتبار ندارد.4- از نگاه مفسران قرآن
مسأله آخر بررسی محتوای حدیث و تطبیق آن با آیات قرآن است. چون خود پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) فرمودند: "اگر حدیثی از ما مخالف با صریح آیات قرآن و یا سنت قطعی ما باشد آن را نپذیرید و قبول نکنید."
به فرض محال اگر همین ترجمه ظاهری فیس بوکی را هم قبول کنیم، به راحتی میتوان گفت که این معنی مخالف با آیه 13 سوره حجرات است که ملاک برتری را فقط تقوی و ایمان قرار داده و تبعیض نژادی و قومی را باطل میداند.
در سوره حجرات میخوانیم: "یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ"
"ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را اقوام و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است. "
به راستی بهتر نیست که با اعتقاد به آزاد اندیشی، از اسارت بیماریهای قوم پرستی و عقده مندی های ناسیونالیستی بیرون بیاییم و بدون غرض ورزی نسبت به مکتب اسلام و آموزههای راستین و انسان ساز دین روشن، راه زندگی انسانی را بیابیم؟
محل رخداد این زیبایی ، شهر توریستی اسکاگن ؛ شمالی ترین شهر دانمارک است . . .
جایی که دریای بالتیک و دریای شمالی بهم می پیوندند.
دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند و بنابراین این حائل به وجود می آید
In a tourism filled city of Skagen you can see this incredible natural sight. This city is the most northern point of Danish people…..where the Baltic sea “meets” the North sea. Two different seas can not be combined together thus creating this line
ماسونيسم(1)
(ماسون) يعنى بناء(2).
(ماسونيسم) حزبى است مخفى كه فقط بخاطر ريشه كن ساختن اديان، اخلاق و دولتها به حساب يهود، تأسيس شده است.
مطالب اين بخش از كتاب (اسرار الماسونية) تأليف ژنرال جواد رفعت ايلخان مىباشد.
الف ـ تعريف حزب:
ماسونيسم حزبى است مخفى كه تا به حال كسى از مقرّرات و قوانين آن اطلاع نداشته و در هيچ كتابى راجع به آن مطلبى نوشته نشده است(3).
عقائد رموز و اشارات ما به لغت مصرى فرعونى است، كه به وسيله بنى اسرائيل به ما ارث رسيده است(4).
ب ـ هدف حزب:
حزب ماسونى نبايد به يك دولت، يا دو دولت اكتفا نمايد بلكه تمام دولتهاى جهان را بايد تحت سيطره خود قرار دهد براى رسيدن به اين هدف در ابتدا لازم است دين و علماء دين را كه يگانه دشمن ما هستند نابود كنيم(5).
برادران عزيز، علماء دين مىخواهند بر امورات دنيوى ما نيز چيره شوند و اين وظيفه ما است كه تز آزادى مذهب را در اذهان مردم بگنجانيم و آنها را از دور علماء پراكنده كنيم.
دين را كه يگانه دشمن بشريّت است بايد نابود كرد چون باعث جنگها، جدالها، كشتارها و همه كشمكشهاى مردمى مىباشد.
برادران عزيز، تا مىتوانيد قانون و مقرّراتى جعل كنيد تا اين كه مجالى براى دستورات و قوانين دين و مذهب باقى نماند، زيرا حاكميّت علماى دين را تا مىتوانيم از بين برده و كار دين و دينداران و مؤمنين را با خدا يكسره كنيم(6).
حزب ماسونى، در چندين سال اخير نقشهاى مهمّى در سياست اروپا داشته است(7).
افراد اين حزب نبايد به هيچ دينى معتقد باشند(8).
فرد ماسونى ممكن است (وطنپرست) باشد، ولى به شرط آن كه پاى بند به مقرّرات حزب ماسونى باشد.
افراد اين حزب مىتوانند كارمند دولت، وكيل مجلس و يا رئيس جمهور بشوند، به شرط آن كه بدون مشورت با مجلس ماسونى كارى انجام ندهند و از هدف ماسونيسم نبايد دور شوند(9).
اگر فرد ماسونيسم، زمامدار مملكتى شد، بقيه افراد حزب را بايد در كنار خود به مقامات عاليه برساند(10).
ماسونيسم، حزبى است مخفى كه هدفش نشر افكار و عقائد خود و چيره شدن بر جهان و جهانيان است و اگر گروهى افكار ما را قبول كنند سبب راحتى ما مىگردند(11).
ماسونيسم يگانه حزبى است كه با اديان، عقائد و مقدّسات دينى سخت مبارزه مىكند(12).
هدف ما اين است كه دولتها و ملّتها را بر پايه انكار خدا تأسيس كنيم(13).
هدف ماسونيسم برپائى نظام جمهورى لامذهب بودن در جهان مىباشد(14).
آنها براى رسيدن به اهداف خود بايستى تشكيلات خانواده را به هم زنند و اصول اخلاقى جامعه را كاملاً بدون داشتن دين و اهميّت دادن به ناموس و اخلاق حسنه تربيت كنند. البته اين كار در مرحله اوّل مشكل به نظر مىرسد ولى چون در ميان آنها ميل به شهوت و لاابالى گرى فطرى و طبيعى است از اين رو شايد چندان هم مشكل نباشد.
افراد حزب را با مقامهاى بالا در حزب، فريب داده و آنها را به ناهمواريهاى زندگى آشنا مىسازند، تا از زير بار حزب شانه خالى نكنند.
يكى از اهداف بزرگ مهم آنها اين است كه تشكيل خانواده را جدّى نگرفته و اهميتى به رفع مشكلات خانواده نمىدهند گرچه همه نقشههاى آنها نقش برآب خواهد شد.
طبيعت انسان ميل به محرمات و شهوترانى است و اين وظيفه ما است كه درجه حرارت شهوت را در جامعه بالا ببريم، تا اينكه به تمام مقدّسات خود كافر گردند.
تنها از اين راه مىتوان افراد را براى ورود و جذب در حزب آماده كرد(15).
انسان بايستى بر خداوند، خود چيره شده و عليه او اعلام جنگ كند.
آسمانها را مانند ورق كاغذ، پاره پاره كند(16).
الحاد و شرك به خداوند، يكى از مفاخر اين حزب است.
و شعارهاى آنها اين است كه زنده باد مردان و زنان دليرى كه به اصلاح دنياى خويش پرداختند و منتظر آخرت نشدند(17).
به زودى بايد مؤمنين، دينداران و متديّنين را اعدام كرد و بدين وسيله بر عقائد باطله آنها پيروز شد(18).
فراموش نكنيد، ما از دشمنان حقيقى اديان هستيم(19).
يكى از ذخيرههاى پرارزش بشر اين است كه پاى بند هيچ عقيدهاى نباشد. آنچه مردم به آن عقيده دارند از ترشحات فكر و انديشههاى انسان است، مغز انسان است كه حقيقت را مىتراشد و بخورد ديگران مىدهد و بر ما است كه از اين حقيقت منتهاى استفاده را بكنيم. جمال و زيبائى و الحاد در همين است و اين تنها هدف گمراهى و اساس بين ريشه الحاد است(20).
هدف تنها اين نيست كه بر (متدينين) غالب شويم بلكه هدف ما نابود ساختن آنها است(21).
نتيجه جنگى كه بر عليه (دين) آغاز كردهايم، جدائى دين از سياست است(22).
تمام قوانين سياسى و اجتماعى را كنفرانسهاى ماسونى وضع مىكند(23).
به زودى ماسونيسم جاى اديان را گرفته و (مساجد و معابد) آنها تبديل به (محفلهاى) ماسونى خواهد شد.
وقتى (البرت بايك) فوت كرد و به جاى او آقاى (لمى) رئيس حزب انتخاب شد، عكس (مسيح) را بر سر در قصر (ماسونيسم) نصب كرده و در زير آن عكس چنين نوشتند: پيش از آن كه اين مكان را ترك گوئيد بر صورت اين شيطان خائن آب دهان بياندازيد(24).
زمينه براى انقلاب (ماركس) آماده است، فقط بايد با (كارگران) هم صدا شده و اعلان انقلاب كنيم و حتما اين انقلاب پيروز خواهد شد، زيرا ما (قوّه متفكّره) اجتماع هستيم و كارگران (قوّه مادى) اجتماع مىباشند، وقتى اين دو قوّه باهم جمع بشوند اضطراب و انقلاب بزرگى به وجود خواهد آمد(25).
افراد حزب ماسونى اكثريّت دستگاه حاكمه فرانسه را تشكيل مىدهند(26).
آزادى پدران به اصطلاح (مقدس) مصالح ما را تهديد مىكند(27).
سالخوردگان را اهميّت نداده و نسل جوان را دريابيد، سعى كنيد نوجوانان و جوانان را به مجالس خود جلب كنيد، تا تعاليم حزب را در كودكى و جوانى بياموزند(28).
انطباعات دوران كودكى، هرگز فراموش نمىشود و بايد افكار خود را در آن دوران به جوانان تزريق نمائيم و آنها را دور از دين و خدا و مقدّسات تربيت كنيم(29).
4 – « ستاره ی شش گوش » علامت و نماد بحث برانگیز فراماسونها.
(6)این علامت در افکار عمومی به عنوان نماد «یهودی ها» شناخته شده است و به آن « ستاره ی داوود » یا « مهر سلیمان » هم می گویند؛ ولی در حقیقت این نماد هم جزء نمادهای الحادی بوده که بر اساس تفکرات الحادی مصر باستان ساخته شده است و نماد تعادل طبیعت بین زن و مرد، طبع سرد و گرم، الهه های ماه و خورشید و.... است. البته علامت مذکور در مکتب های الحادی دیگر، مانند هندوییسم و دیگر مکتب های شرقی نیز با مفاهیم مشابهی به کار می رود. نکته ی مهم این است که این تفکر تعادل عالم خلقت، متفاوت با دیدگاه اسلام است. در اسلام نیز مفهوم تعادل وجود دارد، اما در دیدگاه اسلامی، این تعادل مخلوق خداوند یکتاست. امّا در مکاتب شرک آمیز نامبرده، این تعادل را خدایان مختلفی با کمک هم ایجاد کرده اند. برای مثال در تفکر مصر باستان، از امتزاج قدرت خدایانIsis و Osiris، تعادل در عالم خلقت ایجاد شده است.
نکته ی عجیبی که وجود دارد، این است که شیطان پرستان نیز علامت مذکور را قویترین علامت خود می دانند و از آن در مراسم شیطانی خود استفاده می نمایند. در کتاب « Web of Darkness : شبکه ی تاریکی » اثرSean Sellars (شیطان پرست معروف) در زیر این علامت نوشته شده است :
« این علامت،
قوی ترین علامت در شیطان پرستیاست. ستاره ی شش گوشه از شش ضلع، شش گوشه (زاویه) و شش مثلث کوچک درست شده است که معرّف عدد 666 می باشد. » این عدد در بین مسیحیان و نیز شیطان پرستان عددی ویژه و خاص است و نشان دهنده ی دجال یا Antichristمی باشد.
هدف اصلی شیطان پرستان و فراماسونها به حکومت رساندن Antichrist است؛ به همین دلیل است که ستاره ی شش گوش، بهترین و قوی ترین نمادشان محسوب می شود.
در ادامه در کتاب نوشته شده است که حتی کلمه ی « hex » که در زبان انگلیسی به معنی نفرین و تلاش برای آسیب رساندن می باشد، از کلمه ی « HEXAGRAM : ستاره ی شش گوش » گرفته شده است. »
(7)5 – افسانه ی ایزس (Isis) یا زن بیوه، نیز از دوران مصر باستان اقتباس شده است. فراماسونها اعتقاد دارند که تمام ماسونها فرزندان زن بیوه می باشند.
(8)همان طور که ذکر شد در باور مصریان قدیم، Isis و Osiris الهه های مصر باستان بودند که در اثر ازدواج آنان تعادل طبیعت به وجود آمد. بعد از مدتی Osiris مرد و خدای شهر های مردگان گشت. بدین ترتیب Isis بیوه شد.
6 – علامت آنخ (Ankh) که نماد Isis است و در لژهای ماسونی به کار می رود.
(9)این علامت امروزه به عنوان سمبل جنس زن و نشانه ی فمینیست ها (Feminists) نیز به کار می رود.
(10)رواج تفکر فمینیستی در جهان نیز مشکوک بوده و احتمالاً توطئه ای از جانب ماسون ها می باشد. (فمینیسم دیدگاه تساوی حقوقی زن و مرد اسلام و سایر ادیان الهی را قبول ندارد و به بهانه ی احقاق حقوق زنان، در جهت اهداف استعماری قدم برمی دارد.)
7 – ستون سنگی با نوک هرمی
(Obelisk): این نماد که نماد زایندگی و باروری در مصر باستان بوده است، در بناهای ماسونی متعددی به کار رفته است.
(11)توجه کنید که
Obeliskها دقیقاً به شکل فوق می باشند و به صورت ستون سنگی منشوری شکل هستند که سطح مقطع مربعی دارند و در انتهای آن ها نیز همیشه هرم وجود دارد. بنابراین بناهایی که ویژگی های فوق را نداشته باشند،
Obeliskمحسوب نمی شوند. برای درک بهتر این مطلب به اشکال زیر توجه فرمایید:
فراماسونری چیست؟
می توان گفت این سؤالی است که افراد بسیاری قادر به پاسخ دادن نیستند و یا اطلاعات دقیقی در این رابطه ندارند. این در حالی است که این تشکیلات و اعضای آن، نقش مهمی در تاریخ داشته اند و شناخت این تشکیلات، برای ما مسلمانان امری لازم و ضروری است.
کلمه ی ماسون (mason) یعنی بنّا، فراماسون (Freemason) یعنی بنّای آزاد. ماسونری یک تشکیلات منظم جهانی است که بر ارکان دولت های جهان و اکثر وجوه زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جوامع، سلطه یافته است و بسیار هم آزادانه عمل می کند. کسی که عضو فراماسونری است، ماسون یا فراماسون نامیده می شود. ساختمانی که مرکز فعالیت ماسونهاست لژ نام دارد. یکی از بزرگترین اهداف گروه های ماسونی این است که زمینه را برای حکومت فردی از بین ماسون ها با عنوان نمادین ضد مسیح (Antichrist = دجال)، یا به تعبیر بعضی از گروه های ماسونی، فرعون جدید (New Pharaoh) آماده کنند. فراماسونری جمعیتی سرّی است که کسی به راحتی نمی تواند در حریم آن نفوذ کند و اگر هم راه یافت، مکلف است اسرار آن را مکتوم نگه دارد؛ اما با این وجود، کسانی توانستند به حریم آن نفوذ کنند و به اسناد و مدارک مهمی دست یابند و موفق به کشف و افشای اسرار آنها شوند. همه ی این افراد متفق الرأی هستند که: «مسئله یک توطئه است که این توطئه از اواخر قرن هجدهم آغاز شده و تا به امروز هم با موفقیت تمام ادامه دارد و هدف نهائی آن ایجاد یک حکومت جهانی «شیطانی» است و برای پیاده کردن آن در سراسر عالم، به یک مبارزه وسیع و بی امان دست زده اند.» (1)
کتاب «کمیته 300 کانون توطئه های جهانی» نوشته ی دکتر جان – کولمن، در این زمینه چنین می گوید: « دلیل موجودیت نظامهای پنهانی مانند سلحشوران اورشیلم، سنت جان و مردان میزگرد و گروه میلنر و سایر اجتماعات مخفی (ماسونی) چه می تواند باشد؟ اینان، بخشی از زنجیره ی گسترده ی فرماندهی سلطه گری جهانی را تشکیل می دهند که از باشگاه رم ، سازمان ناتو، مؤسسه ی سلطنتی امور بین المللی تا سرسلسله ی توطئه گران، یعنی کمیته ی 300، امتداد دارد. این افراد و گروه ها به این اجتماعات پنهان و اسرار آمیز نیاز دارند، چرا که اعمالشان شیطانی است و بایستی از چشم جهانیان به دور بماند. » (2)
بخش هایی از کتاب "کمیته 300 کانون توطئه های جهانی " نوشته دکتر جان کلمن
یک توضیح: در کشور های غربی گروه های مختلف مخفی و سری فعالیت می کنند که بعضآً نام های اغواگری چون ( Illuminati = روشن ضمیران، روشن فکران ) و ... دارند. اکثر گروه های نامبرده ، گروه هایی توطئه گر و پیرو اهداف شیطانی هستند که دست بسیاری از آن ها برای محققین رو شده است. اکثر این گروه ها با وجود تفاوت های ظاهری، عقاید مشترک و اهداف یکسانی دارند. اسامی که به این گروه ها اطلاق می شود عبارتند از: Theosophical Society (نامی که به هیچ عنوان درخور آنان نیست)، Occult، Secret Society، Illuminati، The Committee of 300،Masonry و Freemasonry. از این به بعد وقتی از ماسون ها یا فراماسون ها سخن می گوییم ، علاوه بر اعضای Freemasonry و Masonry به طور خاص، منظورمان اعضای گروه های دیگر نیز به طور عام می باشند. چرا که این گروه ها همگی عقاید و اهداف مشترکی دارند.
منبع: وعده صادق
مطالب زير را با دقت بخوانيد:
برخلاف تصور عموم، نه تنها جهان کمونیست، ضد ماسونی نیست ، بلکه خود بخش مهمی از جهان ماسونی طبقه بندی می شود. بگذارید در این زمینه سری به متون اختصاصی مربوط به فراماسون ها بزنیم:
« با جوانان چپگرا كه متد علمی و عملی لژ روسیه را پذیرفته، و خواستار آزادی، مساوات و زندگی شرافتمندانه و سعادتمندانه هستند و خوشبختانه تعدادشان نیز روز به روز افزونتر می شود، همگام و همفكر هستیم. آن ها ماسون های بدون پیشبند ما هستند. موضوع مباحث داخل معبد ما را، در خارج از معبد تعقیب و پی گیری می نمایند. آنان بازوی راست ما هستند، در هر زمان، هر مكان، و در هر موقعیتی، مددكار آنان خواهیم بود. »(51) (نشریه ی ماسون ترك، شماره ی 2/72، ص 32
نشریه ی ماسونی « ماسون ترک » در جملات فوق بیان می کند که « جوانان کمونیست »، مجری، تطبیق دهنده و تعقیب کننده ی افکار و عقایدی هستند که در لژهای ماسونی بر آن ها صحه گذاشته شده است. لذا به پاس انجام غیر ارادی اهداف ماسونی، لقب « ماسون های بدون پیشبند » به آنان داده شده است. از این مسئله می توان دریافت که نه تنها « جهان کمونیست » ضد فراماسونری، و ضد سلطه ی جهانی یهود و صهیونیزم نیست، بلکه در جهت نیل به همان هدف، اما با ظاهری گول زننده فعالیت می کند.
اما این پایان ماجرا نیست. زیرا بسیاری از « تئوریسین های کمونیست » و رهبران سیاسی این جریان و جریان های همراستای « سوسیالیستی » و « سوسیال انترناسیونالیستی » نیز ماسون بوده اند.(52)
« کارل مارکس » بانی جریان منحرف « مارکسیسم »، به صورت قطعی یهودی بوده و به احتمال قریب به یقین ماسون بوده است. (53) تصاویری از وی نیز وجود دارد که او را در وضعیت نظام درجه ی 3 ماسونی نشان می دهد که تصویر زیر از آن جمله است:(54)
در بین رهبران و سردمداران انقلاب 1917 روسیه، اسم تعداد زیادی از یهودیان و ماسون های روسیه به چشم می خورد: تروتسکی، مارتوف، کامنف، ساگرسکی، اوریتسکی، کامکوف، دان و ...(55)
« استیفن نایت » در کتاب خود با عنوان « برادری » چنین می گوید: « فوریه ی 1917 حکومت در روسیه ساقط گشته، ماسون ها بر سر کار می آیند. ماسون ها قبلاً بخشی از حاکمیت را در دست داشتند. الکساندر کرنسکی که در حکومت قبلی وزیر عدلیه بود، در حکومت جدید نخست وزیر شده است. »(56)
در چین نیز تعدادی از فعالان حزب کمونیست، ماسون بوده اند که در این میان می توان به « چانکایچک » و « سون یات سن » روسای جمهور سابق این کشور اشاره کرد.(57)
در فرانسه نیز حزب کمونیست توسط فراماسون ها تشکیل شد و هیئت موسس آن همگی ماسون بوده اند: « ژان ژاره »، « ژول سیمون »، « ژول پیکارد »، « گوستاو فلورن » و « لوئی میشل ».(58) از آن زمان تا به حال نیز تعداد زیادی از چهره های مشهور کمونیست فرانسه همچون « لوئی بلان »، « مارسل کاشین »، « ژاک شیراک »، « ریمون بار »، « میشل روکار »، « لوئی آراگون » و ... در زمره ی فراماسون ها بوده اند. (59)
در کشورهای دیگر نیز وضع به همین منوال بوده است. در انگلستان برخی از نخست وزیر ها همچون « ریچارد آتل » هم ماسون و هم کمونیست بوده اند و ...(60)
این ارتباط تنگاتنگ فراماسونری با مارکسیسم و کمونیسم، موجب شد تا به منظور جلوگیری از هدر رفتن وقت و سرمایه ی کمونیست ها!!!، این افراد از حضور در لژهای ماسونی خودداری نمایند. زیرا اهداف ماسونی به صورت عملی توسط کمونیست ها اجرا می شده و می شود: « به سال 1922 میلادی، در کنگره ی چهارم احزاب کمونیست جهان، از ماسون های کمونیست خواسته شد که از ماسونی کناره گیری نمایند. (ماسونی در دنیا و ترکیه - الهامی سوسیال) »(61).
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، « کمونیسم » نیز کلاهی بوده که ماسون ها بر سر ملت ها گذاشته اند تا سلایق بخشی دیگر از مردم جهان را پوشش دهند و عملاً نیروهای کارگر و مستضعف را فریب داده و تحت خدمت خود در آورند. با این اوصاف همه ی کشورهای کمونیست نیز در زمره ی کشورهای ماسونی قرار می گیرند و برای پرهیز از اطاله ی کلام، از توضیحات بیشتر خودداری می نماییم.
شوروی و روسیه
نکته ی جالب و تامل برانگیز اینکه نه تنها کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی تحت سیطره ی فراماسونری جهانی قرار دارند، بلکه « شوروی سابق » و « روسیه ی فعلی » نیز تحت نفوذ کامل این دجال احتمالی آخرالزمان قرار دارد.
همانگونه که در بخش مربوط به کشورهای کمونیست ذکر شد، هر کشور کمونیست و به خصوص در رأس آن ها شوروی سابق، توسط ماسون ها اداره شده و در جهت اهداف سازمان جهانی فراماسونری که مهمترین آن ها تشکیل حکومت جهانی به پایتختی « اورشلیم » یا « بیت المقدس » می باشد، فعالیت نموده و می نمایند.
« استیفن نایت » در کتاب خود با عنوان « برادری » چنین می گوید: « فوریه ی 1917 حکومت در روسیه ساقط گشته، ماسون ها بر سر کار می آیند. ماسون ها قبلاً بخشی از حاکمیت را در دست داشتند. الکساندر کرنسکی که در حکومت قبلی وزیر عدلیه بود، در حکومت جدید نخست وزیر شده است. »(64)
اما به مرور زمان و با افزایش نارضایتی مردم بلوک شرق و به خصوص روسیه از حکومت کمونیستی، ماسون های کمونیست، موجودیت حکومت خود را در خطر نابودی دیدند؛ به همین دلیل سازمان جهانی فراماسونری دست به کار شده و برای جلوگیری از انقلابی بزرگ در روسیه، یکی از مهره های خود به نام « میخاییل گورباچف » را که به صورت همزمان عضو گروه ماسونی باشگاه رم یا « Club of Rome » و « Order of Malta » بوده است،(65) با عنوان ظاهری یک کمونیست وارد عرصه کردند و به واسطه ی وی، آرام آرام بساط حکومت رو به نابودی کمونیستی را در روسیه برچیدند و در حرکتی زیرکانه، حکومت را به دست ماسون دیگری با عنوان « بوریس یلتسین » که عضو گروه ماسونی « Order of Malta » بود(66) سپردند تا ضمن حفظ ظاهر ماجرا!!! و جلوگیری از بروز انقلابی خارج از کنترل آن ها در روسیه، حکومت کماکان در دست ماسون ها باقی بماند.
اما مسئله به همین جا ختم نشد. با گذشت زمان و بروز شواهدی از ناتوانی جسمی و سیاسی یلتسین، حکومت روسیه به شخصیت دوم روسیه در آن زمان یعنی « ولادیمیر پوتین » رسید و وی که فردی جوان، کارآزموده و موفق بود، توانست خود را به عنوان یک قهرمان برای مردم روسیه معرفی نماید و روسیه را به اقتدار سابق برساند. به همین دلیل وی از محبوبیت فراوان در بین مردم روسیه برخوردار شد؛ تا جایی که رییس جمهور بعد از وی یعنی « دیمیتری مدودف » مجبور شد « ولادیمیر پوتین » را مجدداً به نخست وزیری خود برگزیند تا از محبوبیت وی استفاده نماید.
اما « ولادیمیر پوتین » که تعدادی از منابع به فراماسون بودن وی نیز اشاره کرده اند، گرچه هنوز مدارک مستدلی از ماسون بودن خود به دست نداده است، اما نزدیکی وی به « بوریس یلتسین » فراماسون و تأکید « یلتسین » بر جانشینی « ولادیمیر پوتین » پس از خودش،(67) می تواند گویای عضویت وی در مجامع مخفی باشد؛ چرا که در سلسله رهبران و روسای جمهور ماسونی روسیه، امکان ندارد که حکومت بدون هیچ مقدمه ای و آن هم در حالی که حمایت های روسای جمهور ماسون روسیه وجود دارد، حکومت به دست یک فرد غیر ماسون سپرده شود.
البته شواهدی وجود دارند که ارتباط قوی « ولادیمیر پوتین » را با فراماسونری نشان می دهند. حمایت های بی شائبه ی « ولادیمیر پوتین » از فراماسونری روسیه و کمک به چهره های فراماسون برای عرض اندام در سیاست، می تواند بیانگر ارتباط وی با فراماسونری باشد:(68)
البته علاوه بر موارد فوق، باید متذکر شویم که « آرم کشور فدراسیون روسیه »، « ققنوس یا عقاب دو سر ماسونی » می باشد و این « آرم » نیز از زمان حکومت « بوریس یلتسین » به عنوان نماد روسیه برگزیده شده و در زمان « ولادیمیر پوتین » نیز استفاده از آن، در قالب یک قانون تصویب گردیده است:(69)
حال اگر به تصویر آرم گروه ماسونی « Order of Malta » نیز توجه کنیم، در می یابیم که نمادهای مذکور، شباهت بسیار زیادی به آرم « Order of Malta » دارند:(71)
مقایسه ی مجدد تصاویر فوق نشان می دهد که « آرم فدراسیون روسیه »، بدون هیچ شک و شبهه ای یک آرم ماسونی می باشد:
البته آرم « ققنوس دو سر » فقط در گروه ماسونی « Order of Malta » مورد استفاده قرار نمی گیرد، بلکه در سایر گروه های ماسونی دنیا نیز به چشم می خورد:(72)
« نماد ققنوس دو سر ماسونی » که به عنوان نماد رسمی « فدراسیون روسیه » نیز برگزیده شده است، در جای جای این کشور به چشم می خورد و این مسئله نیز کشور روسیه را به عنوان یک کشور کاملاً ماسونی معرفی می نماید:(73)
البته به دلیل تأثیر پذیری کشورهای بلوک شرق از شوروی و روسیه، در پرچم ها و نمادهای این کشورها نیز « ققنوس یا عقاب دو سر ماسونی » به چشم می خورد:(74)
لازم به ذکر است که گرچه برخی از محققین علاوه بر انتساب « عقاب یا ققنوس دو سر » به فراماسونری، « عقاب دو سر » را به امپراطوری روم شرقی (بیزانس) نسبت می دهند، اما همین محققین اذعان می کنند که از جزییات تغییر نماد « عقاب یک سر » به « عقاب دو سر » اطلاعی ندارند و علت آن را نیز نمی دانند!!!(75) این مسئله نیز بیش از پیش بر مشکوک بودن نماد « ققنوس دو سر » صحه می گذارد.
همچنین مسئله ی دیگری که ادعای انتساب « ققنوس یا عقاب دو سر » فعلی را به « امپراطوری روم شرقی (بیزانس) » منتفی می کند، حضور نماد « عقاب دو سر ماسونی » در لوگوی رسمی سلطنتی شاه سابق ایران (محمد رضا پهلوی)(76) که یک فراماسون نیز بوده است،(77) می باشد:
با توجه به حضور نماد « عقاب دو سر » در لوگوی سلطنتی پهلوی، انتساب « ققنوس ها و عقاب های دو سر » به امپراطوری بیزانس، کاملاً نادرست می باشد؛ چرا که حتی رژیم شاهنشاهی ایران قبل از انقلاب نیز به دلیل عضویت « محمد رضا پهلوی » و سایر اعضای خاندان پهلوی در فراماسونری، از لوگوی « عقاب دو سر » بهره می برد، حال آنکه به دلیل دشمنی تاریخی ایران و روم باستان،(78) نمی توان ارتباط تاریخی و منطقی بین بیزانس و « عقاب دو سر لوگوی پهلوی ها » برقرار کرد! و بجز استفاده در فراماسونری، نمی توان توجیه دیگری برای استعمال نماد « عقاب دو سر » به کار برد.
البته نمادهای ماسونی موجود در روسیه، تنها به موارد فوق محدود نمی شوند، بلکه تصاویر زیر، سایر نمادهای ماسونی موجود در روسیه را نشان می دهند:(79)
بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، حکومت روسیه و شوروی سابق نیز یک حکومت صد در صد ماسونی و شیطانی بوده و هستند.
در تصویر زیر میتوانید نماد آبلیسک که یک نماد معروف ماسونی است را در سایت بانک تجارت !!! مشاهده نمایید. لازم به ذکر است این آبلیسک توسط اتحادیه پول اروپایی (یورو مانی) به بانک تجارت اهدا شده است !! و بانک تجارت نیز در کلکسیون افتخارات خود از این تندیس یاد کرده است
نماد آبلیسک که یک نماد معروف ماسونی است را در سایت بانک تجارت !!! مشاهده نمایید
ابلیسک Obelisk، که در فراماسونری و نحلههای رازآمیز و شیطانی سخت مورد تکریم است، نماد مقدس پاگانیسم در مصر باستان است و مظهر آلت تناسلی مذکر به معنای حلول یا دخول شیطان در کالبد انسان یا تسلیم روح خود به شیطان و اخذ نیرو از او؛ آنگونه که در نمایشنامه «دکتر فائوستوس» کریستوفر مارلو** یا «فائوست» گوته به تصویر کشیده شده و در سالهای اخیر به وفور در فیلمهای سینمایی، به شکل حلول مستقیم شیطان در جسم انسان یا باروری انسان از شیطان یا موجودات فضایی، ترویج میشود.
یهود و جوامع مخفی
سازمان فراماسونری: معماران و سنگتراشانی که در قرون گذشته در اروپا کلیساها و کاخهای باشکوه و مستحکم را بنا می کردند عمدتاً یهودی بودند. تقاضای زیاد برای ساخت این بناها سبب شد که این معماران به تدریج دارای آزادی عمل و نفوذ فراوان شوند. آنان در قرن سیزدهم میلادی برای خود اتحادیه ای تحت عنوان «معماران آزاد» (Freemasonary) تشکیل دادند. آنها برای حفظ اسرار حرفه ای خود، جوانانشان را در مکانهای مخفی به نام «لژ» آموزش می دادند. به تدریج بخشی از اشراف، روشنفکران و بورژواها نیز به این اتحادیه پیوستند. از قرن پانزدهم به بعد، بورژواهای یهودی از سراسر اروپا در لندن گرد آمده و این اتحادیه را تحت اختیار گرفته و آن را از شکل اتحادیۀ معماران ساختمان خارج ساختند. بوژوازی یهود از طریق این اتحادیه با نفوذ بر دولتمردان و اعضای پارلمانهای اروپا و تصویب قوانین به نفع خود به تدریج بر ثروت و قدرت خود افزود تا این که در سال 1717 میلادی، فردی به نام جان تئوفیل دزاگولیه اولین لژ بزرگ فراماسونری(نوین) را در لندن تأسیس نمود. وی به همراه جیمز اندرسون، قانون اساسی ماسونیه را نیز تدوین نمود. این دو نخستین کسانی بودند که به انجمن ماسونی، ماهیت فرهنگی – سیاسی بخشیدند. پس از آن، طی مدت 60 الی 70 سال تمام پایتخت های اروپایی دارای لژهای فراماسونی شدند که همه تابع لندن بودند. این تشکیلات در تحقق انقلابهای اومانیستی و سکولار فرانسه و انگلستان نقش کلیدی داشت. این تشکیلات در سال 1789 در فرانسه انقلاب کرد. در قرن سیزدهم، ادوارد پادشاه انگلستان همۀ یهودیان را از این کشور اخراج کرد اما در اواسط قرن هفدهم الیور کراموِل که یک پروتستان فراماسون بود، پس از گردن زدن شاه و ملکه و تعطیل کردن مجلس و به دست گرفتن نیروی نظامی، ادارۀ امور کلی انگلستان را به یهودیان سپرد. با فعالیت هدفمند این تشکیلات، در ایران و عثمانی و روسیه در مدت دو سال، سه انقلاب رخ داد که در ایران و عثمانی مشروطیت پذیرفته شده که زمینه ساز تغییرات بعدی در این کشورها گردید. سه انقلاب مهم در بیست سال آخر قرن هجدهم(انقلاب فرانسه، انقلاب صنعتی انگلستان و انقلاب استقلال آمریکا) کاملاً تحت نظر فراماسونری طرح ریزی و اجرا گردید و حاکمیت یهود را بر این کشورها تثبیت نمود.
دستگاه فراماسونری در این دوره رونق سیاسی بسیاری یافت و پادشاهان و سیاستمداران فراوانی به عضویت آن در آمدند. تشکیلات فراماسونری سپس لژهای خود را به سراسر آمریکا، آسیا و کشورهای اسلامی گسترش داد. لژهای فراماسونری در کشورهای ایران، مصر و ترکیه وسیله ای برای پیشبرد سیاستهای استعماری در این کشورها شد. حوزه های وسیع فراماسونری در ایرلند و هندوستان به وجود آمد و فعالیت خود را گسترش داد به طوری که در مدت چهل سال، در تمام شهرهای معروف هند استعمارزده لژهایی تأسیس شد. این تشکیلات که هستۀ مرکزی آن کاملاً یهودی است در تمامی تحولات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگیِ اروپا در 300 سال گذشته نقش بسیار مؤثری داشته است.
«سازمان فراماسونری به عنوان پدیده ای نوظهور، ابزاری مؤثر در دست نظام بورژوازی بود كه از آن در مقابل نظام سنّتي فئوداليته كه با همدستي كليسا بر تمامي اركان جامعۀ اروپا سلطه يافته بود استفاده ميكرد. فراماسونري با طرح انديشههاي خود قصد بر هم زدن ساختارهاي جامعه را داشت... فراماسونري به عنوان يك تشكيلات منظم و پيچيده، به طور كامل در خدمت مقاصد و اهداف دين يهود و دقيقاً هم سو و هم جهت با مطامع صهيونيزم حركت ميكرد. ژرژ لاميلن در كتاب «اسرار سازمان مخفي يهود» بخشی از پروتکل چهارم صهیونیزم را یادآور می شود: ما در مقابل خود نقشه اي داريم كه روي آن مسيري تعيين شده است... چه كسي مي تواند يك قدرت مخفي را از بين ببرد؟ اين قدرت مخفي، قدرت ماست. فراماسونري فقط به منظور مخفي نگاهداشتن نقشه هاي ماست و شعاع و طرز اجراي اين قدرت مخفي و محل اجرای آن براي هميشه بر ملّت ها پوشيده است... با اين وسيله ما به مقاصدي نائل مي شويم كه مستقيماً وصول به آنها امكان پذير نيست و اين سياست، اساس فراماسونري ما را تشكيل مي دهد كه ديگران به آن پي نبرده اند. اسماعيل رائين، مؤلف كتاب فراموشخانه و فراماسونري مينويسد: صهيونيزم ايدئولوژي حاكم بر تمامیِ لژهاي جهان است. لذا صهيونيزم بينالمللي با فراماسونري بينالمللي يكي گرديده و از آن به منزلۀ بازوي سياسي و فرهنگي استفاده ميکند»- از مقالۀ «پایگاههای نفوذ صهیونیزم در ایران عصر پهلوی»؛ لالۀ فرزین فر(باتلخیص-برگرفته از نرم افزار «پژوهۀ شیطان»؛ محصول گروه پژوهشی هنری حنیف- لطفاً برای اطلاع از دیگر منابع مورد استفادۀ مقاله به منبع مذکور مراجعه فرمایید).
تشکیلات فراماسونری به عنوان یک نظام سایه، سلطۀ یهود بر تمدن غرب را نهادینه کرد و از این روست که ایدئولوژی صهیونیزم، ایدئولوژی اصلی غرب محسوب شده و تمامی توان و امکانات اقتصادی، سیاسی و نظامی غرب در حمایت از آن به کار گرفته می شود. سازمان فراماسونری کشورهای غربی را به طور یکپارچه در حوزۀ تمدّنی غرب نگاه داشته است. این نظامِ سایه، بلوک غرب را از طریق محافلی چون «کمیتۀ 300» هدایت می کند. دو هدف اصلی و اعلام شدۀ تشکیلات فراماسونری، «تحت سلطه کشیدن دولتها» و «نابودی دین و اخلاق در جامعۀ بشری» است.
کابالا؛ ریشۀ اصلی فراماسونری: پس از درگذشت حضرت موسی(ع) گروهی از کافران بنی اسرائیل که شیفتۀ فلسفۀ مادیگرای مصر باستان بودند، با امتزاج عقاید الحادی و رسوم مصریان با عقاید الحادی ملل مجاور و به ویژه سحر بابِلی، کابالا یا به اصطلاح تصوّف یهودی را پایه گذاری کردند که بر پایة سحر و تسخیر جنّ استوار بود. حضرت سلیمان(ع) در دورۀ حکومت خویش دستور توقیف نوشته ها و وسایل جادوگریِ ساحران و کاهنان بنی اسرائیل را صادر کرده و این وسائل را زیر تخت خود دفن نمود و ساحران را در صورت ادامۀ کار تهدید به مرگ نمود. پس از وفات حضرت سلیمان(ع) ساحران بنی اسرائیل وی را به جادوگری متهم ساخته و ادعا کردند که رمز حکومت مقتدرانۀ سلیمان بر جنّ و انس استفاده از سحر و جادو بوده است. قرآن جاویدان در آیۀ 102 سورۀ بقره حضرت سلیمان(ع) را از این اتهام مبرّا می سازد: «و پیروی کردند از آنچه شیاطین در عهد فرمانرواییِ سلیمان می خواندند، و سلیمان کافر نبود اما شیاطین کافر بودند که به مردم سحر می آموختند و نیز آنچه که بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل نازل شد در حالی که آن دو به هر کس که سحر می آموختند می گفتند: کار ما فتنه است، مباد کافر شوی*. و مردم از آن دو جادوهایی می آموختند که می توانستند بدان میان زن و شوی جدایی افکنند و آنان جز به اذن خدا نمی توانستند به کسی زیانی برسانند، و آنچه مردم می آموختند به آنها زیان می رسانید نه سود، و خود می دانستند که خریداران آن جادو را در آخرت بهره ای نیست. خود را به بد چیزی فروختند اگر می دانستند».
*سحر در بابِل رواج فراوان داشت و موجبات گرفتاری مردم را فراهم آورده بود. این دو فرشته مأموریت یافته بودند که طریقۀ ابطال سحر را به مردم بیاموزند. ساحران با امداد شیاطین جنّ قادر به انجام بعضی از امور خارق العاده(به ویژه غیبگویی) می گردند. از لوازم اصلی بهره مندی از این امدادها، آزار رسانی به هر موجود ذی روح و نیز اهانت آشکار یا پنهان به مقدسّات الهی است. متأسفانه امروز سحر در جوامع شرق و غرب رواج فراوان یافته و فجایع فراوانی می آفریند.
جادوگران و کاهنان معابد به ترویج کابالا ادامه دادند. پس از اشغال قدس توسط صلیبیان، عده ای از شوالیه های اروپایی مأمور نگهبانی از معابد به ویژه معبد سلیمان شدند که به شوالیه های معبد معروف شدند. این شوالیه ها به ادوات و نوشته های ساحران بنی اسرائیل که در معبد مدفون بود دست یافته و تعالیم کابالا را نیز از یهود آموختند. بعد از باز پس گیری بیت المقدس توسط مسلمانان، صلیبیان و شوالیه های معبد با میراث کابالا به اروپا گریختند و بدین ترتیب تعالیم کابالا توسط این شوالیه ها به اروپا راه یافته و بعدها بنیان تشکیلات فراماسونری و ایلومیناتی را تشکیل داد و زمینه ساز صعود آن به مدارج بالای قدرت گردید. به دلیل تضاد این تعالیم شیطانی با تعلیمات کلیسا، واتیکان شوالیه های معبد را به جرم همجنس بازی، بت پرستی و جادوگری مورد پیگرد قرار داده و بسیاری از آنها را اعدام نمود. شوالیه ها به اسکاتلند مهاجرت کرده و یک انجمن مخفی تشکیل دادند که بعدها با نام لژ وال بیلدرز یا لژ کهن اسکاتلند به یکی از مهمترین لژهای فراماسونریِ اروپا تبدیل شد. به نوشتۀ كريستوفر نايت و رابرت لوماسِ فراماسون در کتاب «كليد حيرام»، فراماسونري استمرار شواليه هاي معبد است. دن براون در «رمز داوینچی» نیز به این واقعیت اشاره می کند.
با تضعیف نقش و قدرت مذهب در قرن هجدهم، فراماسونها فعالیت رسمی خود را آغاز کرده و به تدریج با توسعۀ پروتستانتیزم در اروپا، لژهای زیادی در سراسر اروپا بر پا کردند. فراماسونری کاملاً بر پایۀ تعالیم کابالاست. خاخامهای یهودی اعتراف می کنند که در مناسک فراماسونری آموزه های کابالا به وضوح دیده می شود.در «نشریۀ یهود» منتشره در سال 1861 در لندن آمده است: «اساس کار مجامع ماسونی اروپا بر پایۀ اعتقادات یهود می باشد». در دایره المعارف فراماسونی(1906-فیلادلفیا) نیز آمده است: «لازم است هر محفلی، رمزی از یکی از معابد یهود باشد و نیز هر یک از رهبران ماسونی، نمایندۀ پادشاهی از پادشاهان یهود، و هر فرد ماسونی، مَثَل اعلای یک کارگزار یهود».
برخی از اصول ماسونیزم :[10]
« عقاید، رمزها و اشارات ما به لغت مصرىِ فرعونى است كه از بنى اسرائیل به ما به میراث رسیده است».[11]
«حزب ماسونی نباید به یک یا دو دولت اکتفا کند بلکه باید تمام دولتهای جهان را تحت سلطه کشد و برای رسیدن به این هدف نخست لازم است که دین و علمای حقیقی دین را که یگانه دشمن ما هستند نابود کنیم».[12]
«برادران عزیز، ما باید تا می توانیم قانون جعل کنیم تا مجالی برای قوانین و دستورات دینی باقی نماند زیرا آن حاکمیت که علمای دین داشتند رو به زوال، بلکه فعلاً زائل شده است و یگانه هدف ما این است که کار دین را یکسره کنیم».[13]
«به زودی ماسونیزم جای ادیان را گرفته و معابد آنها مبدّل به محافل ماسونی خواهد شد».
«این وظیفۀ ماست که ایدۀ آزادی مذهب را در اذهان مردم بگنجانیم».
«افراد این حزب نباید به هیچ دینی معتقد باشند».[14]
«هدف ما این است که دولتهایی بر پایۀ انکار خدا تأسیس کنیم».[15]
«هدف ما این است که یك جمهوری لامذهبِ جهانی بر پا سازیم».[16]
«یک ماسون می تواند وطن پرست شود ولی به شرط آن که قبل از هر چیز پای بند مقرّرات حزب ماسونی باشد».
«مانعی ندارد افراد این حزب کارمند دولت یا وکیل مجلس یا رئیس جمهور شوند، به شرط آن که بدون مشورت با مجلس ماسونی کاری انجام نداده و از هدف حزب دور نشوند».[17]
«هرگاه یک ماسونیست زمامدار مملکتی شود، باید بقیۀ افراد حزب را هم با خود شرکت داده و آنان را نیز به مقامات عالیه برساند».[18]
«حزب ماسونى در چندین سال اخیر نقش مهمّى در سیاست اروپا داشته است».[19]
«کنفرانسهای ماسونی تمامی قوانین سیاسی و اجتماعی را وضع می کنند».[20]
«افراد حزب ماسونى اكثریّت دستگاه حاكمۀ فرانسه را تشكیل مىدهند».[21]
«برای بر هم زدن تشکیلات خانواده لازم است به اصول اخلاقی لگد زده، یک نسل کاملاً بی دین، بی ناموس و بی اخلاق تربیت کنیم. البته این کار در نظر اول مشکل به نظر می رسد ولی چون میل به شهوات و لاابالی گری فطرت طبیعی بشر است، از این جهت شاید چندان هم مشکل نباشد».
«طبیعت انسان میل زیادی به محرّمات و شهوت رانی دارد. این وظیفۀ ماست که درجۀ حرارت شهوات را بالا ببریم تا یک مرتبه شعله ور شده و به تمام مقدّسات خود کافر گردد...تنها از این راه می توان افراد را برای ورود به حزب آماده کرد».[22]
«و بر شما باد که آنها را از تشکیل خانواده باز دارید وگرنه همۀ طرح ها نقش بر آب خواهد بود».
«بزرگان و سالخوردگان را کنار بگذارید و نسل جوان را دریابید. سعی کنید جوانان و خردسالان را به مجالس خود جلب کنید تا تعالیم حزب را در کودکی بیاموزند. انطباعاتِ دوران کودکی هرگز فراموش نمی شود و ما باید افکار خود را در آن دوران به افراد تزریق نموده و آنها را به دور از دین تربیت نماییم».[23]
چنان كه مي بينيم در اساسنامۀ ماسوني و نيز پروتكلهاي صهيونيزم، بر تخريب دين تأكيد ويژه اي وجود دارد چرا كه دين تنها مانع جدّي در راه ايشان براي سلطۀ كامل بر بشريت است. دين كه ريشه در فطرت دارد، تنها عاملي است كه انسان را وا مي دارد كه با ايمان به حيات اخروي و لقاء و رضاي الهي، براي مبارزه با ظلم و برپايي عدالت به پا خيزد و جان خويش را فدا نمايد و روشن است كه استعمارگران تا چه ميزان از اين امر وحشت دارند. بنابر اين آنها همواره تلاش مي كنند به انحاء گوناگون رابطۀ انسان را با خدا قطع كنند و در اين زمينه از دو راه اصلي وارد مي شوند: 1- ايجاد تزلزل در اعتقادات ديني انسانها. 2- سوق دادن انسانها به سوي لذتهاي نفساني و اميال حيواني.
اعتقادات و نمادهای فراماسونری: مايكل هاوارد، مورخ آمريكايي مينويسد: «چرا مسيحيت منتقد فراماسونري است؟ پاسخ اين سؤال در اسرار(الحادی) فراماسونري نهفته است. اگر اين اسرار در دسترس عموم قرار گيرد براي كساني كه از فلسفة آن مطلع نيستند قابل درك نخواهد بود. در حقيقت احتمال اين كه بسياري از اعضاي لژها نيز معناي این اسرار را درك كنند پائين است. در ميان كساني كه به درجات بالاي سازمان رسيدهاند، ماسونهايي وجود دارند كه خود را وارثان سنت كهن و متعلق به دوران پيش از ميلاد ميدانند كه از اعصار پيشين به تواتر به آنها منتقل شده است. ماسونهاي عاليرتبه دانش خاص خود را از ساير اعضا مخفي نگه ميدارند». ماسون اعظم، نكدت اجران مينويسد: «بعضي ماسونها گمان ميكنند فراماسونري نوعي سازمان نيمهمذهبي ـ نيمهخيريه است كه در آن ميتوانند ارتباطات اجتماعي پسنديده داشته باشند و لذت ببرند. عدهاي ديگر فكر ميكنند هدف فراماسونري اين است كه از انسانهاي خوب انسانهای بهتری بسازد. باز عدهاي گمان ميكنند فراماسونري محل شخصيتسازي است. به طور خلاصه كساني كه با نحوۀ خواندن و نوشتن زبان خاص ما آشنا نيستند، معناي نمادها و تماثيل را به اين شكل درك ميكنند».
بخشی از عقاید رسمیِ ماسون ها عبارتند از: اعتقاد به نوربخش بودن شیطان(*Lucifer)و بزرگداشت او و نمادهای شیطانی، بزرگداشت الهه های ملل باستان، مانند ایزس، لات، بعل، و ...، احترام به عقاید مشرکان جاهلیت (Paganism)و عمل به آداب و رسوم مصر باستان، اعتقاد به ماتریالیزم(ماده گرایی)، و عدم اعتقاد به روح.
* به اعتقاد آنها «لوسیفر» نماد نور عقل و قوه درک بشر است. از آغاز عصر به اصطلاح «روشنگری» در قرن هجدهم و قدرت یافتن فراماسونری، فرهنگ غربی بر اساس انکار خداوند شکل گرفته و به تدریج «لوسیفریانیزم» جایگزین «مسیحیت» گردیده است.
فراماسونها سابق بر این وجود خالق هستی را به کلّی انکار می کردند، اما امروزه که با پیشرفت علم و مکشوف شدن گوشه ای از اسرار شگفت انگیز کائنات، عقل بشری به درجه ای از کمال رسیده است که از انکار بدیهیات دست کشد، فراماسونها ناگزیر ابراز می دارند که مانند ادیان آسمانی به یک وجود برتر اعتقاد دارند که نام آن را«معمار بزرگ کائنات»[24] یا «وجود اعلی»[25]نهاده اند که البته از نظر ایشان، این وجود همان «تعادل موجود در عالم خلقت» و یا «انرژی ایجاد کنندۀ تعادل عالم خلقت» است: «ثابت گردیده است که خداوندی که همه چیز را به وجود آورده و کائنات را احاطه نموده، همان انرژی است!».[26]«شما بنا به میل و اراده تان، روح و هوشتان یا بر اساس درک و ایمانتان می توانید خدا را با نام های طبیعت، قدر، قدرت یا قانون بخوانید!».[27]
این تشکیلات برای تضمین بقای اعتقاد اصلیِ خود مبنی بر انکار وجود آفریدگار در دورۀ معاصر که علم راهی تردیدناپذیر به سوی خالق هستی گشوده است، از راهی جدید و خطرناک وارد شده و با تبلیغات وسیع پیرامونِ اصالت و قدرت برترِ انرژی و نیز ذهن، این عقیدۀ انحرافی را جایگزین اعتقاد به خالق کائنات کرده و با الفاظ فریبنده و بی محتوا به اغوای جوانان سرتاسر جهان مشغول است. در اظهار نظرهای ماسونها، از ابتدا هر امر مرتبط با خدا و مذهب نفی گردیده است:
«اعتقاد به بقای روح، فرو رفتن در اوهام و تخیلات است».[28]
«قبول امر حیات انسان پس از مرگ توسط مرام ماسونی که مرامی خردگرا و پوزیتیویست است، امکان پذیر نمی باشد».[29]
در یکی از آخرین آثار پر فروش فراماسونری به نام «نماد گمشده» ( اثر جدیدِ نویسندۀ «کد داوینچی»)، از ابتدا تا انتها به ترتیب چنین عباراتی به چشم می خورد: تمرکز ذهن قابلیت تغییر جرم مادی را دارد- افکار ما می تواند تا ذرّات بنیادی رسوخ کند- ذهن واقعاً قادر به دگرگونی جهان مادی است- دانش صحیح بشر را قادر به انجام کارهایی شگفت انگیز و خداگونه می کند- ما صاحب کائنات هستیم!- وحدت با کائنات!- تو خودت خدا هستی!- زندگی پس از مرگ ساخته و پرداختۀ ذهن بشر است!- اگر اجدادمان امروز ما را می دیدند به طور قطع تصوّر می کردند ما از خدایان هستیم!- از خداوند در کتاب مقدس به صورت جمع یاد شده، زیرا اذهان بشر جمع است!
فراماسونها به یاری امکانات وسیع رسانه ای خود حتی تئوری های علمی را نیز مصادره کرده آنها را در راستای القای این معانیِ انحرافی به مخاطب به کار می گیرند. به عنوان نمونه، تئوری استرینگ(ارتعاش) در فیزیک جدید، در کتاب و فیلم «راز» که سالهاست پیرامون آن تبلیغ می شود چنین معرفی می گردد:
چگونه هستی را با قصد و نیت كنترل كنیم؟!- تئوری استرینگ راهی است برای توصیف تمامی نیروها و همۀ ماده ها، از اتم گرفته تا كرۀ زمین و تا آخر كهكشانها، از تولد زمان تا آخرین ثانیۀ هستی، از ازل تا ابد در یك تئوری واحد؛ یك تئوری برای همه چیز! - تصور كنید كه ما می توانستیم فضا یا زمان را كنترل كنیم- از آنجایی كه تمامی هستی انرژی است و انرژی هستی هیچ وقت از بین نمی رود و می دانیم كه این انرژی به راحتی قابل به دست آوردن است، پس در این صورت ما هر آنچه را كه در دنیا بخواهیم می توانیم از طریق این تئوری ساده به دست آوریم-این رؤیایی است كه ذهن باهوش ترین دانشمندان را از زمان انیشتین شیفته خود ساخته است و اكنون دانشمندان آن را یافته اند. آنان به این نتیجه شگفت انگیز رسیده اند كه دنیایی كه در آن زندگی می كنیم، تنها دنیای موجود در هستی نیست (فراماسونری که تا چند دهه پیش متافیزیک را به کلی انکار می کرد امروز تازه به این نتیجه رسیده است!). این موضوع حدود یكصد سال علم را در تاریكی فرو برده بود؛ این كه ممكن است دنیاهای مخفی مرموزی ورای حواس انسانی وجود داشته باشد. عارفان پیش تر ادعا كرده بودند كه چنین مکانهایی وجود دارند، آنها گفته بودند كه این دنیاها پر از ارواح و اشباح هستند! و امروز در قرن بیست و یکم آن چیزی كه علم پیشرفته می خواهد این است كه این خرافات را از لحاظ علمی اثبات كرده و معنا دار سازد!*– مصاحبۀ لَری کینگ، مجری شبکۀ تلویزیونی سی.اِن.اِن با آنتونی رابینز، نابغۀ قرن و یکی از بزرگترین روانشناسان جهان پیرامون قانون جذب و راز**.
*حال که دیگر نمی توانند منکر متافیزیک شوند نام آن را خرافات نهاده اند! معنادار ساختنِ آن نیز یعنی تصرف آن و ارائۀ تحریف شدۀ آن به مردم در راستای انحراف آنان از فطرت خداپرستی. خرافه معرفی نمودنِ دین یکی از راهبردهای فراماسونری است. فراماسونها و عوامل ایشان سعی می کنند واژه های «ادیان» و «خرافات» را به صورت توأم به کار ببرند. این راهبرد چندی است که به صورت هماهنگ از رسانه های فارسی زبان از لس انجلس تا لندن به کار گرفته شده است.
فراماسونری و صهیونیزم امکانات وسیع رسانه ای خود را به طور سیستماتیک در خدمت ترویج این تئوری ها برای انحراف بشریت از فطرت خداپرستی به کار گرفته اند و متأسفانه عدۀ بسیاری از مردم جهان از روی ناآگاهی با ایشان همکاری کرده و برای این محصولات تبلیغ می کنند.
فراماسونری برای نابودی بزرگترین مانع سد راه خود که دین و خداپرستی می باشد، مکتب اومانیزم(انسان پرستی) را ابداع کرده است تا تقدّس انسانيت را جایگزین تقدّس الوهیت نماید.
كرلیس لامنت، از سخن سرايان اومانيزم، در كتاب «فلسفه اومانیزم» مینویسد: «اومانیسم معتقد است كه ماده و انرژی اساس جهان است و ماوراء الطبیعه وجود ندارد. غیرواقعی بودن ماوراء الطبیعه به این معناست كه اولاً در سطح بشری، انسانها دارای روح غیرمادی و جاودان نیستند، و ثانیاً در سطح جهانی، عالم صاحب خدای غیرمادی و فناناپذیر نیست»-Lamont,The Philosophy of Humanism, 1977, p. 116 جي. دي. باك نیز در كتاب «فراماسونري اسرارآميز» می نویسد: «تنها خدايي كه فراماسونري قبول دارد انسان است». امروز فراماسونری با محور قرار دادن مکاتب اومانیزم و اپیکوریزم(لذت پرستی) در حوزۀ فعالیتهای فرهنگی- اجتماعی خود به دو دستاویز محکم برای جلب اکثریت گمراه جامعۀ بشری دست یافته است.
فراماسونها به شدت نمادگرا هستند. نمادها در اثر تکرار، به صورت ناخودآگاه در اذهان تثبیت می شوند. یکی از نمادهای فراماسونری، برج باریک و بلندی است که رأس آن به شکل هرم بوده و «اُبِلیسک» نام دارد. این نماد در میادین بیشتر شهرهای غرب خودنمایی می کند. حضور این نماد در هر کجای جهان نشان دهندة حضور و سلطة فراماسونها بر مقدّرات آن سرزمین است. بزرگترين ابليسك دنيا در شهر واشنگتن ساخته شده كه ارتفاع آن به 555 متر مي رسد و رؤسای جمهور آمريكا سوگند خود را در پاي آن ياد مي كنند.
تصویر دوم از سمت راست، ابلیسک شهر واشنگتن، و تصویر اول از سمت چپ، یکی از جمراتی بود که حاجیان بدان سنگ می زدند و حکومت سعودی آن را تخریب و به جایش دیواری بنا کرده است.
ابلسیک نماد ابلیس و سمبل آلت تناسلی یکی از شیاطین اساطیری است که در مصر باستان مظهر زایندگی و باروری قلمداد می شد و در فراماسونری مظهر لذت و حیات بوده و دارای تقدّس است!
ترک خوردن ابلیسک پایتخت آمریکا در پی زلزله ماه آگوست 2011؛
علامتی ظریف از زوال قریب الوقوع نظام شیطانی حاکم بر زمین
علامت پرگار و گونیا و زمین شطرنجی نیز از نمادهای فراماسونری است. یکی از دیگر نمادهای اصلیِ فراماسونری «هرم» است که در معماری برخی از بناها در غرب مورد استفاده قرار می گیرد و متأسفانه در معماری کشورهای اسلامی نیز وارد شده است(روند استفاده از هرم در معماری ساختمانها در شهرهای کشور رو به فزونی است. سازندگان این بناها دانسته یا نادانسته نماد شیطان بر پا می کنند. متآسفانه حتی مسجدی در تهران به سبک معماری کاملاً ماسونی ساخته شده است).
هتل لاکسور واقع در شهر لاس وگاس(ایالت نوادای آمریکا)
مرکز خرید وافی،دوبی(امارات متحدۀ عربی)
بنای یادبود ماسونی در شهر ایلات اسرائیل
فراماسونها برای رتبه بندی های ماسونی و... در لژها گرد هم می آیند.از جمله مناسک فراماسونها و شیطان پرستان برای جلب رضایت شیطان و بهره مندی از امدادهای او در این گردهمایی ها انجام «قربانی» است که معمولاً کودکان برای آن انتخاب می شوند. انجام مراسم قربانی بر زمین شطرنجی، بین دو ستون نور و ظلمت، در اوقاتی خاصّ صورت می گیرد.
مراسم شرک آمیز قربانی در فراماسونری ریشه در انحراف یهود و تقلید ایشان از مناسک و اعتقادات اقوام مشرک مجاور دارد.
«آنها از تمامی فرامین خداوند رویگردان شدند و دو گوساله از فلز ساختند. ستونی (ابلیسک) ملعون ساختند و به پرستش بعل و شیاطین مشغول شدند. آنها حتی دختران و پسران خود را در آتش قربانی نمودند. آنها با پیشگویان و فالگیران به صحبت پرداختند و سحر و جادو به کار گرفتند و خود را به شیطان فروختند. خداوند را خشمگین ساختند و خدا در خشمش آنها را از خود دور ساخت. تنها طایفۀ یهودا در زمین باقی ماند. اما حتی مردم یهودا نیز از اطاعت فرامین خداوند سرباز زدند. آنها همان راههای شیطانی را که بنیاسرائیل رفته بودند را در پیش گرفتند. پس خداوند تمام بنیاسرائیل را پس زد، آنها را مجازات کرد و تسلیم دشمنان و مهاجمین نمود تا نابود شدند»- کتاب دوم پادشاهان 20-16: 17.
«شما محرابِ مولوخ را بر پا کردید و ستارۀ خدایتان رفان را. شما برای پرستش، بتها را بر پا کردید. به همین سبب شما را به بابل به تبعید می فرستم»- انجیل؛ 43: 7.
«باز هم به بنی اسرائیل می گویم: هر کس، چه بنی اسرائیل و چه دیگران، فرزندش را به مولوخ دهد، همانا مجازات او مرگ است و من رویم را از او خواهم گرداند»- سِفر لاویان 5-2: 20.
و در کتاب ارمیای نبی میخوانیم: «آنها در درۀ هینون، توفِت هایی بلند ساخته اند تا پسران و دخترانشان را در آتش بسوزانند».
این در حالی است که در تلمود بابلی می خوانیم: «میشنا: کسی که فرزندش را به مولوخ می دهد مجازات نخواهد شد»-سن هدرین 64.
البته فراماسونها امروز کودکان خویش را قربانی نمی کنند بلکه این کار را با کودکان ربوده شده انجام می دهند. چندین سال پیش هنگامي كه تصمیم به تعمیر و بازسازی خانهای که بنجامین فرانکلین آمریکایی در هنگام اقامت در لندن در آن سکونت داشت گرفته شد، کارگران باقیمانده ده جسد را در خانه این پدر محترم آمریکا پیدا کردند كه شش تای آنان کودک بودند. اعلام شد كه وي احتمالاً این اجساد را برای تشریح و مطالعات علمی به خانه آورده است اما شواهد موجود حکایت از آن دارد که آنها به سبک شیطان پرستها و ظاهراً در یک مراسم قربانی کشته شده اند. لازم به ذكر است كه فرانكلين از اعضاي "Hellfire Club" بود. اين كلوپ انگليسي ويژه شخصيتهايي بود كه علاقه به امور «غیر اخلاقی» داشته و عمدتاً در سیاست بودند("Do what thou wilt" يعني: «هر چه دلت خواست بكن» شعار این کلوپ بود، يعني فلسفه معروف به «تلما» که بعداً توسط آلیستر کرولی نیز ارائه شد).
دیوید آیک محقق انگلیسی هنگام صحبت درباره اجساد پیدا شده در خانه فرانکلین
برای مطالعۀ مقالاتی مستند در این زمینه به پایگاههای ذیل مراجعه فرمایید:
bidari-andishe.blogfa.com - alvadossadegh.com ،مقالۀ «گذری بر موضوع قربانی انسان در آئین های رازآلود»
ابلیس که بنا بر شهادت قرآن جاویدان، به عزّت خداوند سوگند خورده است که بشریت را گمراه نماید، و نیز بنا بر شهادت قرآن، به اولیای خویش وحی و الهام می نماید، خود در لژهای فراماسونری حضور می یابد. آنچه کابالیستهای یهودی کهن پی ریختند و اخلاف ایشان نسل اندر نسل در جهت گسترش آن کوشیدند امروز به صورت سیطرۀ تشکیلات فراماسونری و نظام حاکمیت ابلیس بر زمین درآمده است. قرآن تصریح می کند که کید ابلیس ضعیف است، اما علت دست یابی او به چنین سطحی از قدرت در زمین این است که عده ای از انسانها نیروی فکر و اراده و همچنین کالبد خود را در اختیار او قرار داده اند. فراماسونها ابزار ابلیس برای گسترش شرّ و فساد و گمراهی در زمینند و در ازای ارائۀ این خدمات، از کمکهای وی در جهت گسترش قدرت و افزایش ثروتشان بهره مند می گردند. برای اطلاع بیشتر تماشای مستند «ظهور» را به خوانندگان محترم توصیه می کنیم: arrivals.mouood.org
مراسم قربانی در برابر مولوخ
اعداد سیزده، و سی و سه اعداد مقدس ماسونها هستند. فراماسونها در بسیاری از نماد های خود، تعداد اجزاء را 13 قرار می دهند(مانند تعداد ردیفهای سطح هرم ایلومیناتی بر اسکناس دلار آمریکا و...).
سیر ماسون دارای سی و سه رتبه است که سه رتبۀ اوليۀ آن به ترتیب عبارتند از: کارآموزی، کاریاری، و استادی. ماسونی که به درجۀ سی و سه می رسد، قدرت زیادی داشته و ماسون اعظم نامیده می شود. وی بالاترین مقام لژ را در اختیار دارد. لژها بر اساس ضوابطی توسط گراند لژها(لژهای بزرگ) هدایت می شوند. هدایت عضو فراماسونری از رتبۀ چهارم به بالا با گراند لژها نیست، بلکه با «شورای طریقت ماسونی» است که بر کل تشکیلات ماسونی احاطه دارد. اعضای جدید غالباً به اغواي ثروت و قدرت، نسبت به ورود به تشکیلات تمايل نشان ميدهند. در اين سطح، اعضاء تنها تصوّر می کنند که فراماسونری يك باشگاه اجتماعي مخفيِ مبتني بر اخلاقيات شهسواري است. عضو جدید چشم بسته به محل تشکیل جلسات برده می شود، و هنگامی که وی چشم می گشاید با افرادی روبرو می شود که با چهره های پوشیده با وی سخن می گویند. فردی که به جامعۀ برادران فراماسون بپیوندد سوگندنامه ای را امضا می کند که بر اساس آن باید با رازداری و وفاداری کامل خود را وقف اهداف انجمن سازد. در صورت افشای اسرار سازمان، عضو خاطی به شدیدترین نوع مجازاتها محکوم می گردد، اما با این حال بسیاری از این تشکیلات خارج شده و اسراری از آن را برملا کرده اند. سناريوي كلي انجمن در اختيار هيچ كس نهاده نميشود، فقط تكههايي از آنچه كه به نظر ميآيد تصويري از طرحي فوقالعاده مهم باشد به آنها داده ميشود. هر چه درجۀ عضو جدید در تشکیلات ارتقاء می یابد، درهاي بيشتري از لحاظ شغل و جايگاه اجتماعي به روي او گشوده ميشود. برای صعود به درجات بالاتر، فرد باید آموزشهای لازم را دیده و مراتب سرسپردگی را به طور کامل ثابت کرده باشد. فراماسونری با استفاده از ابزارهای تطمیع و تهدید و محاصرۀ ذهنی و... از افراد عادی، اشخاصی سرسپرده و مطیع می سازد که فارغ از منطق، همۀ روابط عاطفی و اخلاقی و خانوادگی را نفی می کنند. فراماسونها در مراسم خویش از وسایل و ابزاری چون گونیا و چکش و پرگار و پیش بند و... استفاده می کنند که برای هر یک معانی و مفاهیم خاصی وضع کرده اند. رعایت این همه آداب و رسوم برای رشد روحیۀ اطاعت و ایمان به تشکیلات است. در رأس هرم انجمن، گروهي قرار دارد كه از دستور كار كامل سازمان مطلّع است. اين گروه نخبۀ برخوردار از امتيازات خاص، تحت عنوان «ایلومیناتی» شناخته ميشود. تساهل وتسامح (تلورانس) از اصول مبناییِ فراماسونری است. لژهای فراماسونری تلاش می کنند تا با تبلیغ مدارای اعتقادی، جوامع گوناگون را از نظر عقیدتی متزلزل کرده و بدین ترتیب موانع نفوذ را از سر راه خود بردارند. فراماسونها علائم خاصی چون نحوۀ لباس پوشیدن، صحبت کردن، دست دادن و... برای خود وضع می کنند تا اعضای لژهای گوناگون از این طریق یکدیگر را در مجامع عمومی شناسایی کنند. فراماسونهای رده های بالاتر، رده پائینی ها را می شناسند، اما رده پائینی ها، رده بالایی ها را نمی شناسند.
مراسم آغاز حیات نوین فراماسون
عقاب دو سرِ ماسونهای(order of Malta)
مُهر بزرگ ایالات متحده
ستارۀ پنج پرِ کابالا و شیطان پرستی
علامت آنخ (Ankh) – این علامت فراماسونری امروز یکی از نمادهای «فمنیسم» است.
برجسته ترین افراد خاندان سلطنتی انگلستان پس از رسیدن به سن 21 سالگی رسماً به عضویت تشکیلات ماسونی انگلستان در می آیند. نخست وزیران انگلیس در 150 سال گذشته، همگی از استادان اعظم فراماسونری بوده اند. کتاب برادری، نوشتۀ استفان نایت که دربارۀ نفوذ فراماسونری در حکومت انگلستان بود توسط دولت این کشور از بازار جمع آوری گشت و نویسنده نیز 18 ماه پس از چاپ کتابش در سن 33 سلگی به قتل رسید. سلطه صهیونیزم بر سیاست و اقتصاد انگلیس در آغاز قرن بيستم به جايي رسيد که ویلفرید اسکاون بلونت، آزادیخواه انگليسي که خود به یکی از خاندان های اشرافی انگلیس تعلق داشت، درباره آن نوشت: «امروزه امپراتوری بریتانیا نه به وسیله انگلیسی ها و طبق اصول انگلیسی یا حتی به خاطر منافع انگلیسی، بلکه به وسیله یک دار و دسته اشرار بین المللی اداره می شود که تمامی حیات اجتماعی ما را به فساد کشیده اند و پول تنها خدای آنان است. انگلستان به عنوان یک ملّت، با تمامی آرمان های کهنش به سان سایر ملّتهای مسیحی مرده است...». شایان ذکر است که شبکه تلویزیونی بی بی سی اخیراً در تلاشی مذبوحانه برای خنثی سازی افشای اسرار فراماسونری و انحراف اذهان از فعالیتهای کنونی آن، با نشان دادن یکی از لژهای فراماسونری لندن گفت که: این ساختمان که تصور می شده است محل سازماندهی بسیاری از توطئه های تاریخ معاصر باشد اکنون برای بازدید عموم آزاد است. یعنی فراماسونری به تاریخ پیوسته و امروز دیگر نگرانی از توطئه های این سازمان موضوعیت ندارد!
«براساس اسناد سازمان جهاني فراماسونري، چهارده تن از رؤساي جمهوري آمريكا از سال 1799 تا 1966 از جمله جرج واشنگتن و هري ترومن و پادشاهان انگليس، سوئد، آلمان، زمامداران فرانسه و قهرمانان انقلاب كبير آن كشور از قبيل روبسپير و دانتون و... همگي فراماسون بوده اند»- اسناد ساواك به نقل از كتاب «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» نوشته اسماعيل رائين درج شده در جلد دوم كتاب «استاد فراماسونري در ايران»- موسسۀ مطالعات و پژوهش هاي سياسي- چاپ اول، 1380.
پنجاه تن از 56 امضاء کنندۀ بیانیۀ استقلال آمریکا (1776 م.) ماسون بوده اند. بیشتر رؤسای جمهور آمریکا عضو جوامع مخفی چون Masonary، Freemasonary، Occult، Theosophical Society، Illuminati و... بوده اند. جرج واشنگتن، اولین رئیس جمهور و بنیانگذار کشور آمریکا مقام ماسون اعظم داشته و معماری آرامگاه وی و همچنین کاخ سفید بر اساس معماری کنیسه های یهودی و لژهای فراماسونری طراحی شده است.
مجسمۀ جرج واشنگتن و تصویر Baphomet (ابلیس یا بت بزرگ فراماسونری)
بر اسکناس دلار آمریکا ابلیسکی با هرم ناتمام و چشم جهان بینِ ایلومیناتی نقش شده که در نمادهای ماسونی به معنای این است که: «ما سهم خود را انجام دادهایم و با ظهور لوسیفر (ابلیس یا ناجی بزرگ ماسونها) هرم کامل خواهد شد». بر بالای این نماد که مُهر بزرگ نام دارد، به لاتین نوشته شده:”Annuit cœptis” یعنی: «او از اعمال ما راضی است». و در پائین نوشته شده: “Novus ordo seclorum” یعنی: «نظام نوین دنیوی». بنیانگذاران فراماسون ايالات متحده، آرمان ها و مقاصد فرقه صهیونیزم را در عمق ساختار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی اين كشور جاي دادند.
*بنا بر اخبار رسمی، خزانه داری فدرال ایالات متحده سال گذشته اعلام کرد که از تاریخ 21 آوریل 2010، جملۀ “In God We Trust” را از روی اسکناس دلار حذف می کند.
جان اف. کندی و ابراهام لینکلن دو رئیس جمهورِ غیر ماسون آمریکا بودند که هر دو ترور شدند. جان اف. کندی پیش از این که هدف سوء قصد قرار گیرد در یک سخنرانی اعلام کرد: «ما در سراسر جهان با کانون توطئه ای بیرحم مواجه هستیم. این کانون بر پایۀ فریب و حرص برای توسعۀ منطقۀ نفوذش استوار است. سیستمی که منابع انسانی و مادی وسیعی را برای ساخت دستگاهی بسیار کارآ و منسجم به زور به خدمت گرفته و عملیات نظامی، جاسوسی، اقتصادی، سیاسی و علمی را با هم ترکیب کرده است. آماده سازی و تدارکاتش پنهانی است نه در معرض دید عموم، و اشتباهاتش دفن می شوند نه تیتر روزنامه ها...». آمرین ترور کندی قتل فجیعی برای وی طراحی نمودند تا درس عبرتی برای رؤسای جمهور بعدی باشد. وی در حالی که با همسر خود در صندلی عقب اتومبیل کروکیِ مخصوص رئیس جمهور نشسته بود و در احاطۀ موتورسوارانِ اسکورت در حال حرکت بود، از بام یک ساختمان از ناحیۀ سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت. معمّای این سوء قصد هرگز حل نشد. تشکیلات فراماسونری بر تربیت و طراحی فکر انسان تأکید ویژه دارد و معماریِ ساختمان در این تشکیلات سه قرن است که جای خود را به معماریِ به اصطلاح «انسان آزاد» داده است. این تشکیلات سازمان یافتۀ بین المللی بر مخفی نگاهداشتن ماهیت یهودی خود اهتمام بسیار ورزيده و خود را سازماني مسيحي معرفي مي كند كه عمده فعاليت آن در قالب ایجاد مؤسسات خیریه و کمک رسانی است. بسياري از اعضاي رده پائين فراماسونري نيز از آنچه از شيطان پرستي و به كارگيري جادوي سياه در سطوح بالاي تشكيلات انجام مي گيرد بي اطلاع مي باشند. از ميان اعضاي رده پائين، تنها آنهايي كه قابليت ذاتي براي شيطان پرستي دارند به مدارج بالا راه مي يابند.
یک لژ ماسونی
تبلیغات ماسونی:
فراماسونری؛ برای بهتر ساختن مردان خوب...!!
(در تصویر فوق برخی روسای جمهور و هنرپیشگان و دیگر مشاهیر آمریکایی به چشم می خورند)
جرج بوش در جمع ماسونها
طرح ایجاد بناهای شیطانی در بقاع مقدس اسلامی: امروز برج ساعتِ ابراج البیت(متعلق به مجموعۀ بن لادن) که شباهت عجیبی به ابلیسکِ ساعت بیگ بن در لندن دارد در حال قد افراشتن در جوار خانۀ کعبه است. این برج با ارتفاع 595 متر در میان دو برج کوتاهترِ دروازه مانند قرار گرفته است. دو ستون دروازه ای شکل بر زمین شطرنجی در مصر باستان در میان ساحران و پس از آن در میان کابالیستها و فراماسونها، دروازۀ ارتباط با جهان ماورائیِ ابلیسی شناخته می شوند. قرار است که ساختمانهای ابراج البیت در روز 21 سپتامبر 2012 که از نظر فراماسونها «روز شیطان» است افتتاح شود(بنابر اعتقاد فراماسونها، نظم نوین دنیوی در ساعت 11:11 صبح روز21 سپتامبر 2012 آغاز خواهد شد. سران فراماسونری تلاش می کنند تا با زمینهسازی روانی و تبلیغات گسترده، وقوع حوادثی در ابعاد جهانی را در سال 2012 محتوم و مقدّر معرّفی کنند. هم اینک میلیونها نفر در آمریکا و اروپا با نگرانی به این موعد چشم دوختهاند).نماد كهن شیطان در صحرای عرفات 3 اُبلیسک بود که هر ساله توسط میلیونها زائر خانۀ خدا در مناسك «رمی جمرات» سنگ باران میشد. حكومت سعودی این سه نماد را برداشته و به جایش دیواری بنا کرده است (در حالی که این امکان وجود داشت که برای ممانعت از مصدومیت احتمالی حاجیان در این مراسم ترتیب دیگری اتخاذ شود) نماد ابلیسك در حالی از مناسك حج حذف میشود كه سِر نورمن فاستر، معمار انگلیسی و ماسون بلندپایه كه پروژۀ بازسازی مكه در دست اوست، در سراسر جهان نمادهای ابلیسك یا هرمهای ایلومیناتی بر پا میكند (ساخت این نمادهای شیطانی در جوار کعبه که مسلمانان از گوشه و کنار جهان به سوی آن نماز می خوانند در حالی است که وهابیون در حال تخریب تمامی آثار و نمادهای اسلامی به عنوان مظاهر شرک و بت پرستی هستند. لطفاً عنوان «جنایات وهابیت» در بخش «وهابیت» را مطالعه فرمایید).
امروزه کارگزاران بیشتر کشورها، هشتاد درصد برندگان جایزۀ صلح نوبل و بسیاری از هنرمندان مشهور فراماسون هستند. هدایت بسیاری از دانشگاههای بزرگ دنیا نیز با فراماسونهاست. بيشتر مقامات شیخ نشین های عرب حوزۀ خلیج فارس و ديگر كشورهاي عربي و ترکیه از اعضای این تشکیلات هستند. در ترکیه، لژها و مجلّات ماسونی همچون «معمار سینان» فعالیت علنی دارند. فراماسونهای عراقی نیز در ماه مه 2007 اولین لژ خود را تأسیس کردند.
* سيف الاسلام قذافي در يكي از مصاحبه هاي مطبوعاتي خود براي ابراز سرسپردگي به محفل ايلوميناتي، در كنار تصوير يك هرم ايلوميناتي ايستاد، غافل از اين واقعيت كه از ديدگاه ايلوميناتي ها هنگامي كه تاريخ مصرف مهره اي منقضي گردد بايد از صحنه خارج شود. لازم به ذكر است كه مادر معمر قذافي معدوم داراي نسبي يهودي بود و خود قذافي نيز يكي از هم پيمانان مهم اسرائيل در منطقه بود.
برخی از نمادهای فراماسونری(نماد وسط از ردیف اول، نماد فراماسونهای Order of the Bath می باشد که در تصویر بالا بر گردن ملک فهد است.
آتش زدن نماد اصلی فراماسونری برای دومین بار در جهان
انجمن جمجمه و استخوان( Skull & Bones):
این انجمن،اخوّتی در دانشگاه «یِیلِ» آمریکاست و بسیاری از رهبران مالی و سیاسی متنفّذ را در شمار اعضای خود دارد. لیست اعضای این انجمن از سال 1833 تا 1985 موجود است. نویسنده ای به نام آنتونی سی ساتون به این لیست دست یافت و قصد داشت از آن در کتابش که تحت عنوان «گروه سرّی آمریکایی؛ مقدمه ای بر گروه جمجمه و استخوان» در سال 1984 منتشر شد استفاده کند، اما به دلایلی از این کار صرف نظر کرد. این لیست در سال 2003 در کتابی با ویرایش کریس میلیگان به صورت ضمیمه منتشر شد. ساتون که مؤلف کتابهای بسیاری دربارۀ ارتباط بانکداران و سرمایه داران با رخدادهای مهم جهان است نشان می دهد که این بانکداران و سرمایه داران آمریکایی از اعضای گروه جمجمه و استخوان بوده اند. کتابهای ذیل از جمله تألیفات این نویسنده است: «وال استریت و انقلاب بلشویکی»، «وال استریت و صعود هیتلر به مسند قدرت»، «انتحار ملّی؛ کمک نظامی به اتحاد شوروی»، «تکنولوژی غرب و توسعۀ اقتصادی اتحاد شوروی 1973-1917».
جرج دبلیو بوش نیز از اعضای این گروه است. هنگامی که تیم راست از شبکۀ تلویزیونی NBC در جریان مبارزات انتخاباتی سال 2004، از بوش در این باره سؤال کرد وی پاسخ داد: «این یک موضوع سرّی است و من نمی توانم دربارۀ آن صحبت کنم». و هنگامی که مجری تلویزیون از وی سؤال کرد: «این پاسخ برای مردم آمریکا چه معنایی دارد؟» وی پاسخی نداد. مجری تلویزیون از جان کری که وی نیز عضو گروه مذکور است پرسید: «شما چه چیز بیشتری می توانید در این باره بگویید؟». وی گفت: «متأسفم، ای کاش می توانستم چیزهایی به شما بگویم که می توانستم آنها را به طور علنی بیان کنم».
جرج بوش، نفر ششم ایستاده در سمت چپ می باشد.
کلوپِ بوهیمیان( Bohemian Grove): بوهیمیان نام باغی است به مساحت 2700 هکتار در شمال کالیفرنیا که در دو هفتۀ پایانیِ ماه جولای پذیرای اعضای کلوپ می باشد. این کلوپ مختصّ مردان است و اعضای آن که حدود دو هزار تن از سیاستمداران، سرمایه داران و برخی شخصیت های علمی و هنری آمریکا و از اعضای جوامع سرّی گوناگون هستند برای تفریح و استراحت در این مکان گرد هم می آیند و در چادرها و کابینها اقامت می کنند. این گردهمایی در واقع یک کمپ پیشاهنگی برای مردان مسنّ است که برای تفریح و زنده کردن خاطرات نوجوانی از یک سو، و تبادل افکار و انجام معاملات بزرگ سیاسی و تجاری از سوی دیگر بر پا می گردد. اعضاء در طول اقامت خود در نوشیدن الکل افراط می کنند و مانند کودکان رفتار کرده و در کنار راه ادرار می کنند... برخی از خدمۀ این گردهمایی ها می گویند که رفتار سخیفی که از اعضای کلوپ در این مکان سر می زند غیر قابل توصیف با کلمات است. شب هنگام، حدود 20 درصد از اعضاء به صورت گروهی درگیر فعالیتهای همجنس گرایانه شده و بقیه نیز کمپ را ترک کرده و به خیل روسپیانی که در خارج از کمپ استقرار یافته اند می پیوندند. در این گردهمایی مناسک شرک آمیزِ "Cremation of Care" نیز انجام می گیرد که عبارت است از آتش زدن تابوت حامل یک قربانی در قربانگاه مجسمۀ بیست متریِ یک جغد که نماد این کلوپ می باشد.
دو رئیس جمهوری آیندۀ آمریکا در باغ بوهمیان:
ریچارد نیکسون و رونالد ریگان(23 جولای 1957)
آلیستر کرولی متفکر برجستۀ شیطان پرستی را پدر نامشروع باربارا بوش(مادر جرج بوشِ پسر) می دانند.
ایلومیناتی و نهادهای اجرایی: محفل«ایلومیناتیِ باواریا» در سال 1776 ظاهراً با انشعاب از فراماسونری فعالیت خود را بر پایۀ نابودی ادیان و دولتها، الغای مالکیت، و تشکیل حکومت واحد جهانی تحت فرمانروایی یک تن آغاز کرد. سازمان ايلوميناتي فراتر از فراماسونري است و مدارج اعضاي آن از فراماسونهاي درجۀ 33 بالاتر است. ايلوميناتي ها از سيزده خانوادۀ ثروتمند تشكيل شده اند كه رهبری شان با خاندان روچیلد(راتشیلد) است. از ميان ديگر خاندانهاي ايلوميناتي مي توان به Astor، Rockefeller و Onassis اشاره كرد. ليست اين خاندانها در كتاب «دودمانهای ایلومیناتی»، نوشتۀ Fritz Springmeier آمده است.
خاندان یهودیِ روچیلد از اواخر قرن هجدهم تا به امروز، سلاطین بی تاج و تخت اروپای غربی و آمریکای شمالی اند. فراماسونها که امروز با نزدیک شدن به تحقق اهداف نهایی خود پرده پوشی را به کنار نهاده اند، در کتاب «نماد گمشده» به معرفی محفل ایلومیناتی می پردازند: «...آنها پنهانی، سازمان برادری شان را در عمق ماسونها از نو بنا نهادند؛ نوعی تشکیلات مخفی در درون تشکیلات مخفی دیگر. آنها سپس از ارتباطات جهانی ماسونها استفاده کردند تا نفوذشان را در دنیا گسترش دهند. ایلومیناتی ها در اروپا به قدرت زیادی دست یافتند و آنگاه متوجه آمریکا شدند و حکومتی تشکیل دادند که بخش اعظم اعضای آن فراماسون بودند؛ جرج واشنگتن، بنجامین فرانکلین و... ایلومیناتی ها از این فرصت استفاده کرده و بانکها و دانشگاهها و صنایعی را که هدف غایی آنها را تأمین می کرد بنا نهادند». قهرمان رمانِ دن براون هدف اصلی این تشکیلات را این گونه بیان می کند: «آفرینش یک حکومت جهانی ، نوعی نظام جهانی سکولار و غیر مذهبی... یک نظام جهانی تازه براساس دیدگاههای ایلومیناتی». در کتاب همچنین آمده است: «در اینجا لنگدان به ثروت ایلومیناتی فکر کرد؛ ثروت کهن فراماسونهای باواریایی، سلسلۀ روچیلد، بیلدربرگرها و...».
همین شبکۀ بین المللی بود که از طریق انباشت سرمایۀ تاراج شده در تهاجم استعماری اروپا، به قدرتی بی رقیب بدل شد و در قلب اشرافیت جهانی معاصر جای گرفت. بنیاد روچیلد واپسین نماد اقتدار و ثروت این کانون است. برادران روچیلد در آغاز، در کشورهای گوناگون اروپا به بانکداری و صرّافی پرداخته و ارتباط عمیقی با دربارهای اروپایی داشتند. آنها پس از مدتی، توانستند نبض اقتصاد اروپا را در دست گیرند. دایره المعارف بریتانیکا دربارۀ این خانواده می نویسد: «خاندان روچیلد، مشهورترین سلاطین بانکدار اروپا، در دویست سال اخیر تأثیر فراوانی بر اقتصاد و به طور غیر مستقیم بر تاریخ سیاسی اروپا نهاده اند»-جلد19، ص574، چاپ 1959. انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئون وضعیت روچیلدها را به شدت ارتقا داد. ناتان روچیلد گفت: «ثروتش از زمان ورود به انگلیس تا پایان جنگهای ناپلئونی 2500 برابر شده است». در این زمان بیشتر مبادلات مالی انگلستان با سراسر قارّۀ اروپا از طریق دفاتر بنیاد روچیلد انجام می شد. از همین دوران است که روچیلدها به عنوان پادشاهان یهود شهرت یافتند. به تدریج تا سال 1850، خاندان روچیلد ثروتی اندوختند که از مجموع ثروتهای خاندانهای سلطنتی اروپا بیشتر بود. نام روچیلدها در کنار نام راکفلرهای آمریکایی به عنوان پیشگامان استخراج نفت در خاورمیانه و روسیه شهرت دارد. رویال داچ شل با 14 سهم پس از بریتیش پترولیوم، بزرگترین غارتگر نفت ایران پس از کودتای 28 مرداد بود. دایره المعارف آمریکانا دربارۀ روچیلدها می نویسد: «...آنها در قرن بیستم نیز بر اندوختۀ مالی و صنایع گسترده ای کنترل داشته و یک نیروی اساسی در اقتصاد جهان محسوب می شوند که منافع آن از اروپا تا آسیا امتداد دارد». امروز از بزرگترین شرکتهای بیمه گرفته تا شبکه های راه آهن و حمل و نقل هوایی اروپا و... به روچیلدها تعلق دارد. روچيلدها پس از جنگ جهانی اول به طور منظم سرمایه های لازم برای مهاجرت و اسکان یهودیان در فلسطین اشغالی را فراهم نمودند. ادموند روچيلد، رئيس شاخۀ فرانسوي روچيلدها به تنهايي بيش از هفتاد ميليون فرانك طلا به اين كار اختصاص داد. خاندانهاي ايلوميناتي بسياري از دولتها را كنترل كرده و سياستمداراني كه به ظاهر قدرتي در دست دارند در حقيقت كارمندان آنها مي باشند. خاندانهاي ايلوميناتي در حفظ اصالت خود از نسلي به نسل ديگر بسيار دقيق هستند.
.
از راست به چپ: لرد ژاكوب روچيلد، آرنولد شوايتزنيگر(فرماندار كاليفرنيا)، و وارِن بافِي
در جایی دیگر در کتاب «نماد گمشده» پرفسور لنگدان یک اسکناس یک دلاری را به ویتوریا وترا نشان می دهد و دربارۀ فرقۀ ایلومیناتی می گوید: «من زمانی شیفتۀ این فرقه شدم که دریافتم پول رایج آمریکا پوشیده از نمادهای ایلومیناتی است...». جرج اُروِل، نویسندۀ انگلیسی در کتابش با عنوان «۱۹۸۴»، دربارۀ امپراتوری نامرئی ایلومیناتی می نویسد: «دولتی که در پس دولتهاست و اکنون تعیین سرنوشت زمین را در دست گرفته و چند هزار عضو دارد؛ این افراد کنترل بانک ها، رسانه ها، آموزش و اطلاعات را در سراسر جهان در اختیار داشته و به هیچ دولتی نیز وفادار نیستند».
*جرج اُرول در اثر دیگری به نام «قلعۀ حیوانات» که سبب شهرت جهانی وی گردید، این محفل را به خوکهایی تشبیه می کند که دیگر حیوانات یک مزرعه را که از سختگیری صاحب خود به تنگ آمده بودند، با شعار جذّاب اما توخالیِ «آزادی و برابری» فریفته و آنها را به شورش وا داشته و صاحب مزرعه را فراری دادند. خوکها سپس خود جای صاحب مزرعه را گرفتند و با کمک سگ ها(سیاستمدارانی که امور اجرایی کشورها را در دست دارند و در خدمت این محفل می باشند) دیگر حیوانات مزرعه را مجدداً به بردگی کشیدند...
خاندانهاي ايلوميناتي و در رأس آنها خاندان روچیلد، بیش از نیمی از ثروت جهان را تصاحب نموده اند. بدون کنترل مالي روچیلدها، تمام مردم جهان می توانند در ثروت و نعمت فراوان زندگی نمایند. آنها قصد دارند تا با ایجاد پول واحد جهانی، بزرگترين گام را به سوي تشكيل حكومت جهاني خود بردارند.
ترکیب رأس و سطوح بالای هرم ایلومیناتی به صورت ذیل است:
- چشم جهان بین یا چشم شیطان: نهاد راهبری.
- آر. تی (RT) : خانوادۀ روچیلد. ایلومیناتی ها این خاندان را تجسم خدایان می دانند.
- شورای 13 نفره یا شورای بزرگ کاهنان.
- شورای 33 نفره یا بالاترین رده فراماسونهای جهان که نخبگان کمیتۀ 300 نفره اند(ریاست کمیتۀ 300 با خاندان سلطنتی انگلستان است).
هدف غاییِ سازمان ايلوميناتي تأسيس یک دولت جهاني است، حتی اگر برای تأسیس آن نیاز به جنگ جهاني سومي باشد.
برخی از نهادهاي اجرايي و باشگاه های تعمّق ايلوميناتي عبارتند از:
-صندوق بين المللي پول و بانك جهاني
-کميسيون اروپا كه دولت اتحاديۀ اروپاست و اعضاي آن منتخب مردم نیستند وتحت هيچ كنترل دموكراتيكي قرار ندارد.
- باشگاه رم
- مجمع جهاني اقتصاد(World Economic Forum): معيار پذيرش در این مجمع، سطح قدرت، ثروت و نفوذ كانديدا در زمينۀ اقتصادي، سياست بين المللي، تكنولوژي و يا رسانه است. نشست این مجمع در پايان ماه ژانويۀ هر سال در «داووسِ» سوئيس بر پا می شود.
- شورای روابط خارجی ایالات متحده( CFR- Council on Foreign Relations): ایلومیناتی ها در راستای ایجاد دولت جهانی، «شورای روابط خارجی ایالات متحده» را در سال 1918 تشکیل دادند. این شورا نقش عمده ای در هدایت جنگ جهانی اول، ایجاد «جامعۀ ملل»، هدایت جنگ جهانی دوم، تدوین اهداف جنگی آمریکا، تأسیس سازمان ملل متحد* و جهت گیری کلی و دراز مدت سیاست خارجی آمریکا در چند دهۀ بعد داشته است. این شورا که خود را «نهاد حاکمه» می نامد پس از جنگ اول جهانی به این نتیجه رسید که برای اداره جهان و همچنین ترسیم آیندۀ آن، نیاز به یک سیستم فکری برای طرح ریزیهای استراتژیک دارد. 2500 مرکز مطالعات استراتژیک با بودجه های دولتی از زیرمجموعه های این شورا هستند که هر یک در حوزه های تحقیقاتی گوناگون دربارۀ بخشهای گوناگون دنیا به مطالعه و طرح ریزی مشغولند. در مراکز مطالعات استراتژیک، در مرحلۀ اول تانکهای فکری(think tanks) تولید فکر می کنند. در مرحلۀ دوم، فکر تولید شده در اختیار گروه دیگری قرار می گیرد تا آن را تبدیل به سیستم نمایند. سپس این سیستم از طریق سازمان فراماسونری ضمانت اجرا یافته و به دولتمردان منعکس می گردد. مؤسسۀ اَمریکن اینترپرایز یکی از زیرمجموعه های نهاد حاکمه است که در حوزۀ اقتصاد و سیاست بین الملل مطالعه و تحقیق می کند. بنیاد کارنگی نیز به موضوع حقوق و امنیت ملی و بین المللی می پردازد. به موازات نهاد حاکمه، «باشگاه رم» نیز برای ادارۀ جهان در یکصد سال آینده برنامه ریزی می کند.
*سازمان ملل متحد از بدو تأسیس تحت نفوذ و سلطۀ یهود بوده است. نام 22 یهودی که در شعبۀ دبیرکلّی، 4 یهودی که در شعبۀ اطلاعات، 3 یهودی که در شعبۀ داخلی، 11 یهودی که در سازمان تغذيه و كشاورزى، 8 یهودی که در بانك عمران بينالمللى،9 یهودی که در صندوق بین المللی پول، 2 یهودی که در سازمان پناهندگان بينالمللى، 4 یهودی که در سازمان بهداشت جهانى، پست های مدیریت و اجرایی را در اختیار دارند در کتاب «الخطر المحیط بالاسلام» ذکر شده است. این منبع می افزاید: ریاست هيئت مبادلات خارجى و ریاست هيئت تنظيم فرهنگ جهانى یونسکو و نیز ریاست هيئت مربوط به امور داخلى و نیز ریاست شعبۀ استعلامات سازمان تجارت جهانی در اختیار یهودیان است. لازم به ذکر است که ساختمان سازمان ملل متحد در ملک شخصی راکفلرها بنا شده است. راکفلرها زرسالاران یهودی هستند که در پسِ نقابِ پروتستانتیزم مسیحی پنهان شده اند.تفکر جهان وطنیِ یهود عمدتاً از دو طریق سازمان ملل متحد و ایدئولوژی کمونیزم به جهانیان تزریق شد.
200 شرکت چندملیتی، بنیادهای بزرگ، رسانه های جمعی، دانشگاههای برگزیده، سازمانهای خصوصی طرح ریزی سیاست، بانکداران و صاحبان صنایع آمریکا با بیشترین میزان علاقه به امور بین المللی، زیر مجموعه های اصلی این نهاد را تشکیل می دهند. این شورا در حدود پنج هزار عضو دارد که متصدیان پست های کلیدی دولت آمریکا تنها از میان آنان انتخاب می شوند. از بین بردن تدریجی حاکمیت های ملّی در راستای ایجاد دولت جهانی، هدف نهایی این شوراست. دوماهنامۀ «فارین اِفِرز» ارگان رسمیِ این شوراست که زیر نظر دکتر ساموئل هانتینگتون اداره می شود. هر چه در این دوماهنامه نوشته می شود مبنای ساماندهی دنیا قرار می گیرد.
-مؤسسۀ سلطنتی امور بین المللی: سازمانی است هم عرض شورای روابط خارجی آمریکا که نقش این شورا را در اروپا(انگلستان) ایفا می کند.
-گروه بیلدِربِرگ Bilderbergers: ایلومیناتی ها در دهۀ 1950 میلادی، در راستاي تلاش برای تشكيل دولت واحد جهانی، با پیوند نیروهای اروپایی خود به شورای روابط خارجی، نهاد بيلدربرگ را تشکیل دادند. شركت كنندگان در نشستهای سالانۀ بیلدربرگ عمدتاً بانكداران بزرگ، متخصصان امور نظامي، سران رسانه ها و شرکتهای بین المللي بزرگ، و رهبران سياسي اروپا و آمريكاي شمالي هستند. اين نهاد با استفاده از اهرمهايي چون بانك جهاني، صندوق بين المللي پول، سازمان تجارت جهاني...، قيمت نفت و طلاي سال را تعيين کرده و نیز سیاستهایی در جهت منافع بانیانِ خود بر كشورها تحمیل مي كند. (به قول بنجامین دیزرائیلی، نخست وزیر سابق انگلستان: «جهان از سوی شخصیت هایی بسیار متفاوت از آنچه در تصور عموم شکل گرفته است اداره می شود»-سایه های قدرت؛ جیمز پرلاف). بسیاری از افراد خانواده های سلطنتی اروپا از اعضای دائم گروه بیلدربرگ هستند. تعداد اعضای ثابت گروه بیلدربرگ به حدود ۱۳۰ نفر میرسد. نشستهاي چهار روزۀ بيلدربرگ در يكي از هتلهاي پنج ستارۀ دنيا و بدون پوشش رسانه ای بر پا مي گردد. اجلاس گروه 8 معمولاً به فاصلۀ کوتاهی پس از نشست بيلدربرگ برگزار می گردد. به اعتراف خبرگزاري بي بي سي، بيلدربرگ هدايتگر سياستهاي بين المللي از پشت درهاي بسته است- منابع: روزنامۀ گاردين، مورخ 10/3/2001 - bilderberg.org.
دیوید راکفلر(در وسط)؛ سركرده شبکه صهیونیستی ایالات متحده
- تشکیلات جهانی کمیسیون سه جانبه Trilaterals: این سازمان به ابتکار دیوید راکفلر در سال 1972 تأسیس شد. گروه بیلدربرگ دکترین ایجاد نظام واحد اقتصاد جهانی و زمینه های اجرایی آن را به مدت ربع قرن پرورش داده و آن را تحویل کمیسیون سه جانبه داد. زمینۀ اقتصادی این اتحادیه، چندملیّتی شدن صنایع و بانکهای جهان است. حدود 2800 شرکت و بانک چندملیّتی از بزرگترین بانکها و صنایع آمریکای شمالی، اروپای غربی و ژاپن شریان تولیدی و پولیِ این اتحادیه را تشکیل می دهند. این اتحادیۀ بین المللی حدود 72 درصد قدرت علمی و تکنولوژیکی و مراکز پژوهشی جهان و همچنین سه چهارم قدرت تسلیحاتی جهان را در خود متمرکز و متحد نموده است. این اتحادیه حتی تلاش می کند تا مسائل یک قرن آینده را بر اساس شناخت از واقعیات موجود جهان پیش بینی نموده و در مسیر آن منافع خود را جستجو کند. سازمان یونسکو یکی از توابع کمیسیون سه جانبه است. یکی از اقدامات این سازمان که با هدف ایجاد تفاهم فکری و فرهنگی بین ملل جهان تأسیس شده است چاپ و انتشار کتابهایی است که به زبان ظاهراً علمی و منطقی و استدلالی با بهره گیری از آخرین روشهای القاء و اثبات اندیشه و در عین حال با تظاهر به دفاع از بشریت و آیندۀ آن، برای ایجاد دولت واحد جهانیِ صهیونیزم زمینه سازی می کند. «مؤسسان یونسکو دو صهیونیست به نامهای ا.سورفیلد و جی.آیزنهارد هستند. شخصیتهای دیگر این مرکز مهم فرهنگی یهودیان ذیل هستند: ام لاون؛ رئیس شعبه فرهنگ جهانی، اچ کاپلن؛ رئیس بخش اطلاعات عمومی، اس اچ وتیز؛ رئیس بخش بودجه و امور اداری، اس.سامون سبلیکی؛ رئیس شعبه استقلال، بی.ابرامبسکی؛ رئیس شعبه پناهندگان و جهانگردی، بی.ورمل؛ رئیس شعبه سازمان، ای.ویلسکی؛ رئیس شعبه فنی و...» - سلطۀ پنهانی؛ مجید صفاتاج، انتشارات آرون، 1383، صفحه 204.
شرکتهای چندملیّتی با برخورداری از ارتباطات فوری و حمل و نقل سریع، به کار خرید مواد خام تولید شده در یک گروه از کشورها و تبدیل آن به کالا با نیروی انسانی در گروه دیگری از کشورها و نهایتاً عرضه و فروش آن کالاها در کشورهای گروه سوم به فعالیت مشغولند. این شرکتها تولید مایحتاج روزانۀ مردم چون مواد غذایی، پوشاک و انرژی را در انحصار گرفته و بر پژوهش و توسعۀ تکنولوژی جدید تسلط دارند. اقتصاد بسیاری از کشورها در نتیجۀ فعالیتهای این اتحادیه و نیز تحمیل نسخه های اقتصادی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول از رشد باز مانده و یا فلج گردیده است. به عنوان نمونه، این نهادهای مالی چند سال پیش با نسخه های خود اقتصاد آرژانتین را به سقوط کشاندند به طوری که این کشور در عرض پنج روز، چهار رئیس جمهور عوض کرد. این شکلِ جدیدِ استعمارگریِ قدرتهای غربی است که سابقاً با لشگرکشی و خونریزی اعمال می گشت. البته باید توجه داشت که استعمارگران حتی امروز نیز در مناطق بسیار مهم و استراتژیکی چون عراق، نقاب از چهره بر گرفته و به شیوۀ سنتیِ خشونت عریان متوسل می شوند. کشانيدن نظامهای اقتصادی جهان به سوی فروپاشی و سوق دادن کشورها به سوي بحرانهای سیاسی از رئوس فعالیتهای سردمداران این اتحادیه است. این اتحادیه با سلطه بر سیستم ارتباطات توده ای جهانی، جهانیان را به سوی مصرف گرایی، مُدپرستی و خرید روزافزون کالاهای شرکتهای چندملیّتی سوق می دهد. این اتحادیه نه تنها محصولات خود، بلکه شیوه های زندگی و الگوی مصرفیِ جامعۀ آمریکا را تبلیغ و ترویج می نماید. رسانه های گروهی اندیشه ها و مطامع این اتحادیه را منتشر کرده و جهانیان را تحت بمباران القائات برنامه ریزی شده قرار می دهند.
*هر فرد یا گروهی که قدمی مؤثر در راه افشای توطئه های -اقتصادی-سیاسی-فرهنگیِ این اتحادیه بردارد بهای سنگینی پرداخت می کند. صهیونیزم بین المللی دولت بیل کلینتون را واداشت تا به وسیلۀ پلیس فدرال این کشور قریب به 60 تن از اعضای کلیسای داودیان را که بیشتر ایشان زنان و کودکان و سالمندان بودند در آتش بسوزاند. گناه ایشان این بود که منشأ فسادهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در آمریکا تشخیص داده و از آن کناره گرفته و آن را افشاء می کردند. به عنوان نمونه آنان تماشای تلویزیون که مؤثرترین ابزار صهیونیزم برای اشاعۀ مصرف گرایی و به غفلت و فساد کشیدن جامعه است را تحریم کرده بودند. شیوۀ زندگی نسبتاً روحانیِ ایشان برای فطرت های سلیم بسیار جذاب بود و آنان در حال کسب شهرت و محبوبیت در جامعه بودند و این برای صاحبان سرمایه و سردمداران فساد قابل تحمل نبود، از این رو تصمیم گرفتند که با زنده زنده سوزانیدن ایشان در کلیسایشان، از شرّ ایشان رها شده و نیز هشداری به همفکران ایشان بدهند. لازم به ذکر است که در دهۀ هشتاد میلادی نیز برخوردی مشابه با «اُشو» صورت گرفت. وی به دعوت پیروان آمریکایی اش در این کشور اقامت گزیده بود و پیروانش اراضی وسیعی در اختیار وی قرار داده بودند که آن را به مرکزی برای ترویج تعالیم خود تبدیل نماید. تعالیم اشو نیز که ارزشهای مصرفی آمریکا را به چالش می کشید مورد اقبال گستردۀ آمریکائیان قرار گرفت. دولت آمریکا وی را به بهانۀ اقامت غیرقانونی بازداشت کرده و در زندان مسموم نموده و سپس از آمریکا اخراج کرد. وی به فاصلۀ کوتاهی پس از ترک آمریکا درگذشت. وی پیش از مرگ، دولت آمریکا را مسئول مرگ خود معرفی نمود.
این اتحادیه روز به روز بر ثروت، قدرت و نفوذ خود می افزاید. به موازات رشد ثروت این اتحادیه روز به روز بر تعداد گرسنگان و قحطی زدگان جهان افزوده گشته و شرایط زندگی برای اکثریت مردم جهان سخت تر می گردد. امروزه بنا بر آمار رسمی، یک میلیارد نفر در جهان گرسنه اند و ایلومیناتی ها به شدت تلاش می کنند تا با سیاستهای اقتصادی خود هر چه بیشتر بر این تعداد بیافزایند تا به طوری که در پروتکلهای خود عنوان می کنند؛ «مردم برای یک لقمه نان در برابرشان به سجده در آیند» و بدین ترتیب هیچ خطری از جانب تودۀ مردم حکومت جهانی شان را تهدید نکند. باید توجه داشت که مصرف کالاهای شرکتها و کارخانه های صهیونیستی کمک به ستمگران بیرحمی محسوب می شود که صدها سال است که خون ضعفای جهان را در شیشه می کنند- منابع: تصویر آینده؛ شمس الدین رحمانی- سه جانبه خواهی؛ هالی اسکلار، ترجمۀ عبدالرحمن عالم- از مقالۀ «زرسالاری»؛ نرم افزار «پژوهۀ شیطان»، محصول گروه پژوهشی هنری حنیف(با تلخیص).
خاستگاه نظام سرمایه داری معاصر: ثروت عظیمی که در ساختار استعماری جدیدی به نام شرکتهای چندملیّتی و نظام سرمایه داری قابل رؤیت است، و نیز نظام سرمایه داری که بهترین نظام برای تعالی یک جامعه معرفی می گردد، و همچنین مباحث جهان وطنی که در قالب دهکدۀ جهانی مطرح می شود، همه با خون میلیونها نفر در مناطق استعمار زدۀ آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین و... رنگین شده و ظاهری موجّه و دلفریب یافته است (استعمار با شعار عمران و آبادانی و متمدن ساختن مردم (عمدتاً بر مبنای فرهنگ انگلوساکسون) به گوشه و کنار جهان یورش می بُرد. فیلمها و کارتونهای رابینسون کروزوئه، آلیس در سرزمین عجایب، مهاجران و... در راستای توجیه این عملکرد استعمار تولید شده است). اربابان زرسالار یهودی در سده های هفدهم و هجدهم، در راستای شکوفاییِ اقتصاد پلانتوکراتیک (جامعۀ زمینداری-بردگی، اقتصادی بود که بر پایۀ به کارگیریِ نیروی کار انبوه در کشتزارهای وسیع مستملکات اروپاییان در جزایر اقیانوسها و سواحل آمریکا قرار داشت) بزرگترین نظام برده داریِ تاریخ بشری را بر پا ساخته و رهبری کردند.ثروت سرشاری که یهود در چند صد سال اخیر به دست آورده اند عمدتاً از راه تجارت برده، تجارت مواد مخدر، غارت منابع طبیعی مناطق استعمار زده به ویژه غارت طلای قارّۀ آمریکا، و نیز جنگ افروزی بوده است. ناگفته نماند که کشتیرانی و امور تجارت دریایی دولتهای استعمارگر اروپا غالباً توسط یهودیان سازماندهی می شد. اروپائیان در هجوم خود به قارّۀ آمریکا و جزایر اقیانوسها به منظور تأمین سلطۀ بلامعارض خویش، سیاست نسل کشی و امحاء جمعیِ سکنۀ بومی را در پیش گرفتند. شمار بومیان آمریکای شمالی بین سی تا چهل میلیون تن بود که در طول چهار قرن به یک میلیون تن کاهش یافت. انگلیسی ها تنها در یک فاصلۀ زمانیِ پنجاه ساله، پانزده میلیون سرخپوست آمریکایی را نابود کردند. به قول ویلیام هاویت، نویسندۀ انگلیسی مسیحی: «بربریت و فجایع وحشیانه ای که نژادهای به اصطلاح مسیحی در هر نقطۀ جهان و علیه مردم هر کشورِ مسخّر مرتکب شده اند در هیچ عصری از اعصار تاریخ و نزد هیچ نژادی، هر قدر وحشی و عقب مانده و بیرحم و بیشرم، نظیر ندارد».[52]مهاجران اروپایی، باقیماندۀ بومیان آمریکای شمالی را مجبور به ترک اراضی خود در شرق آمریکا و طی هزاران کیلومتر تا اوکلاهما با پای پیاده کردند که در تاریخ آمریکا، به راهپیمایی اشک و ناله معروف است.
* «دولت انگلستان خون دهها هزار دهقان سفیدپوست مسیحی و خانواده هایشان(بوئرها) را نیز در آفریقای جنوبی برای تصرف طلا و الماسی كه در زیر خاكشان نهفته بود بر زمین ریخت. هرگاه ارتش انگلستان از شكست دادن یك گروه چریک بوئری به ستوه می آمد، لرد كیچنر، زنان و كودكان آنان را در یك اردوی كار گرد می آورد و با گرسنگی و بیماری آنان را به سوی مرگ سوق می داد. زنان و كودكان بوئری كه بدین ترتیب جان باختند به بیست و پنج هزار تن بالغ می شدند. مردم فقير آفريقا از ميلياردها ميليارد دلاري كه از فروش طلا و الماس كشورشان حاصل مي شد ديناري نصيب نمی بردند»-کمیتۀ 300؛ دکتر جان کولمن، ترجمۀ دکتر یحیی شمس، نشر فیروزه(با تلخیص). خاندان اُپنهایمر منابع الماس آفریقای جنوبی را به یغما می برند.
مستملکات پهناور و حاصلخیز ولی خالی از نیروی انسانی، نمی توانست سود چندانی برای کانونهای مستعمراتی اروپا و در واقع زرسالاری یهودی داشته باشد بنابر این مهاجرت وسیع اروپائیان تهی دست و انتقال خیل عظیم مجرمین و تبهکاران به این مناطق آغاز شد، اما این تدبیر کافی نبود. پس شکارِ سکنۀ قارّۀ آفریقا و انتقال آنان به مستملکاتِ ماوراء بحار به یکی از پایه های اصلی اقتصاد غرب بدل شد و این فرآیند به مدت طولانیِ سه سده تداوم داشت. استعمارگران به تصرّف سرزمین و غارت منابع و ثروتهای مادیِ مردم قربانی اکتفا ننموده و خودِ ایشان را نیز به اسارت می بردند، در نتیجه سکنۀ این قارّه به جوامعی ناموزون بدل شدند. استعمار امروز نیز دست از این قارّه بر نداشته است و برای به یغما بردن منابع طبیعی آن به انواع توطئه ها متوسّل می گردد که از آن جمله، ایجاد جنگ و کشتار و قحط در سودان برای تجزیۀ آن به سه منطقه در پیِ کشف نفت در دارفور است.
منبع اصلیِ شکار انگلیسیِ برده، غرب آفریقا و بازار آن، مستملکات انگلیس در قارّۀ آمریکا بود. در سدۀ هجدهم میلادی، انگلستان به بزرگترین قدرت برده دار زمانه بدل شد. به نوشتۀ جیمز والوین، در دهۀ 1780، حجم تجارت بردۀ انگلیسیها به هشتاد هزار تن در سال رسید. در دوران تجارت اروپایی برده، بیست تا بیست و پنج میلیون نفر به اسارت برده شدند.
در اواخر قرن نوزدهم، چهار عامل سبب لغو برده داری از سوی دنیای غرب گردید:
1- کاهش اهمیت اقتصاد پلانتوکراتیک و به تبع آن کاهش سودآوریِ تجارت برده.
2- آغاز و اوج گیریِ تجارت جهانیِ تریاک در اواخر سدۀ هجدهم و اوایل سدۀ نوزدهم، انتقال سرمایه ها به این عرصه و تبدیل این پدیدۀ جدید به محور اصلی تکاپوی جهانی اُلیگارشی مستعمراتی یهودی غرب. در سدۀ نوزدهم، تجارت جهانی تریاک همان جایگاهی را در اقتصاد جهانی یافت که تجارت جهانی برده در سدۀ هجدهم داشت.
3- آغاز موج شورشهای بزرگ بردگان در پلانت ها از اواخر سدۀ هجدهم.
4- دگرگونی در ساختار اجتماعی و فرهنگی دنیای غرب طی سدۀ نوزدهم، پیدایش جوامع انبوه شهری و به تبع آن تأثیر پدیدۀ افکار عمومی بر ساختار سیاسی این کشورها.
* اما امروزه همچنان شاهد وجود انواع شکلهای برده داریِ پنهان هستیم: در آستانۀ سدۀ بیست و یکم و بر بنیاد تخریب تمدنها و فرهنگهای کهن غیر اروپایی، نوع جدیدی از برده داری شکل گرفته که میلیونها زن را در اسارت دارد و شبکۀ آن در سراسر جهان گسترده است. این پدیده مفاهیم جدیدی چون «صنعت جنسی»و «برده داری جنسی» را به واژگان غرب افزوده است. بنابر گزارش هفته نامۀ تایم مورّخ 21 ژوئن1993؛ «این شبکۀ جهانیِ برده داری که توسط باندهای قدرتمند مافیایی اداره می شود، بازار جنسی را از ژاپن تا آمریکا در کنترل دارد». با پایان دوران تجارت برده به شکل کلاسیک آن، توجیه و استتار این فصل سیاه از تاریخ معاصر غرب به یکی از کارکردهای تاریخ نگاری رسمی بدل شد. بر اساس آخرین آمار، سالانه حدود هشتصد هزار زن و دختر جوان از شرق به غرب قاچاق می شوند.
استعمار پدیده ای است که توسط مال اندوزان یهود به وجود آمد و اینان از یک سو با غارت کشورهای جهان سوم، ثروتهای هنگفت اندوخته و مردمان کشورهای استعمارزده را به بزرگترین بلاها دچار نمودند و از سوی دیگر با تحصیل ثروتهای غیر قابل محاسبه، چنان قدرتی به دست آوردند که توانستند اروپا و آمریکا را تحت سلطۀ خویش آورند... یهود که می دانست تنها قدرت مالی کافی نیست و فتوای یک روحانی یا فرمان یک حکمران کافی است تا رشته هایش را پنبه کند، در بُعد فکری و فرهنگی هم برنامه های دقیقی را اجرا نمود که سابقۀ آن به چند قرن قبل باز می گردد؛ قرن پانزدهم و رنسانس که از فلورانس و ونیز و... به قول ویل دورانت از کندوهای مسکن یهودیان شروع شد و تنها یک هدف داشت: نفی خدا، دین و اعتقاد مذهبی و جایگزینی آن با علم و تجربه. به موازات رشد دادن علوم تجربی، جامۀ اعتقاد دینی از هنر نیز به در آورده شد و شهوت جنسی و خوشگذرانی جایگزین آن گردید و به نام هنر، فحشاء و فساد ترویج شد. وقتی صدای اعتراض خیرخواهان و عالمان علیه تباهی و شهوت زدگی برخاست، فروید یهودی پرچم دفاع علمی از فحشاء را به دوش کشید و با طرح مسألۀ «عقده» از آزادی جنسی دفاع نمود. سپس یهودیان با سلطۀ رسانه ای خویش، زهر فساد و انحطاط را سیل آسا به سوی جوامع سرازیر نمودند. یهود در اواسط قرن نوزدهم نیز با طرح ایدئولوژی مارکسیسم، جبهۀ دیگری با وسعتی کم نظیر در جنبه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در شرق باز نمودند تا دین را به طور کامل ریشه کن نمایند- برگرفته از کتاب «جهان زیر سلطۀ صهیونیزم»(با تلخیص).
اشاره ای به تاریخ فراماسونری در ایران:
«جنبش فراماسونري با اتكا به ايدئولوژي خاصّ خود، همچون اديان و مذاهب التقاطي نظير مانويت و بهائيت، به هر سرزمين و كشوري وارد شده و پس از یافتن اشتراكهاي خود با مردم آن سرزمين در جهت بارزتر كردن آنها تلاش ميكرد تا از اين طريق روشنفكران و اصلاحطلبان كشورهاي مختلف جهان را با نظريات خود همگام سازد. از اواسط عصر قاجاريه با گسترش روابط ميان ايران و اروپا، پيشرفتهاي غرب در زمينههاي مختلف چيزي نبود كه از چشم تحصيلكردگان ايراني به دور بماند. محافل و انجمنهاي ماسوني يكي از مظاهر جذّاب تمدن غرب به شمار ميرفت كه بسياري از محصّلان و روشنفكران ايراني را جذب خود كرد و آنان را تا مرحلۀ شيفتگي و گاه سرسپردگي غربيان پيش برد*. به اين ترتيب نظام سرمايهداري غرب با مسخ برخي روشنفكران ايراني، آنان را به عناصري بسيار مطمئن براي تأمين منافع خود تبديل كرد. تشكيلات مخفي فراماسونري از زمان ناصرالدین شاه توسط ميرزا ملكم خان شروع به تبليغ و ترويج غربزدگي و بيديني در جامعۀ ايران نمود (نزدیک به سی لژ در ایران فعالیت می کردند. هنوز ده لژ ایرانی در پاریس و لندن و لس انجلس فعالیت می کنند). پيچيدگي و ماهيت بغرنج و پنهانكارانۀ اين تشكيلات که در ایران به فراموشخانه مشهور شد همراه با ايدئولوژي خاصّ آن كه از تساهل در امر مذهب و نیز انديشههاي فرا مرزي و جهاني سخن ميگفت مانع از آن بود كه علمای مذهبی تصميم واحد و هماهنگي در قبال آن اتخاذ كرده و عكسالعمل شديدي در برابر آن نشان دهند»- از مقالۀ «پایگاههای نفوذ صهیونیزم در ایران عصر پهلوی»؛ لالۀ فرزین فر.
فراماسونری از جمله اولین حرکتهای به اصطلاح روشنفکری در ایران بود و نمی توان تمامی افرادی را که در دوره قاجار به عضویت فراماسونری درآمدند خائن به دین و وطن فرض نمود بلکه برخی از ایشان در اثر تبلیغات فریبکارانه و همچنین نقش فراماسونری در انقلاب کبیر فرانسه، به اشتباه این تشکیلات را به عنوان یک سازمان نوگرا، انقلابی و آزادیخواه میشناختند که آرمانی جز مبارزه با استبداد و بیداری ملّتها ندارد.
«در اوایل دوران قاجار ما با وضعیتی مواجه می شویم که آمادگي چنداني براي مواجهه با آن را نداشتيم و آن هجوم استعمار به ايران در ابعاد مختلف بود... آنچه ما را ناخواسته درگير مسائل بين المللي مي كند، حضور انگلیسی ها در هندوستان است... اگر در ایران یک دولت قدرتمند سر کار آید، می تواند برای هر نیروی استعمارگری تولید دردسر کند... انگلیسی ها در چنين شرايطي نگران بروز مشكل از ناحيه ايران براي خود در هندوستان بودند، لذا براي دفع خطر باید تکلیف ایران را روشن مي کردند... ترس از این که این همسایه ممکن است با یک قدرت اروپایی هم پیمان شود و به آنها راه بدهد و آنها از این مسیر براي دستيابي به هند استفاده کنند موجب می شود که انگلیسی ها برای صیانت از هندوستان به ايران توجه کنند. یکی از ابزارهایی که به آنها کمک می کند که هم نگذارند که ایران قدرتمند شکل بگیرد و هم نگذارند که ایران و دولتمردانش با برقراری ارتباط با یک کشور اروپایی براي انگلستان در هندوستان دردسر ايجاد کنند، تشكيل «فراماسونري» در ايران بود. به همين دليل کم کم سر و کله گروههای اطلاعاتی و مطالعاتی انگلیسی ها در ایران پیدا می شود. انگلیسی ها آدم هایی را به ایران می فرستادند که بسیار قوی بودند و وقتي می آمدند، با توجه به دستاوردهایی که از این مأموریت اطلاعاتی خودشان کسب می کردند، کتاب هایی درباره ايران مي نوشتند. فراماسونری یک تشکیلات نخبه گراست. شروع عضوگيري فراماسونری در ايران از بين نخبگان فرهنگی، فرستادگان و سفيران سیاسی است. استعمار از طریق فراماسونری، نخبگان را جذب می کند و بعد عملاً سیاست های مدنظرش را که منجر به تضعیف ایران و جلوگیری از تشکیل ایران قدرتمند است دنبال مي كند و همچنين جلوگیری از این که ایران وارد پیمان هایی شود که به ضرر آنهاست. فرانسوی ها هم دراين رقابت متوجه ایران می شوند، روس ها هم به ایران می آیند و با عملیات نظامی تلاش مي كنند از این ظرفیت استفاده کنند. طرفداران انگلستان باید جلوی همه اینها را بگیرند و ضمناً کم کم به اسم این که باید به ترقی و پیشرفت برسیم، اعضاي تشكيلات فراماسونري زمینه نفوذ هر چه بیشتر استعمار را فراهم کنند. برای همین می بینید که استعمار مصمم می شود که در کشورهایی نظیر ایران، لژهای فراماسونری را دایر کند... در برابر امپراطوری عثمانی نيز که یک کشور قوی اسلامی بود، از همين وسيله استفاده مي كنند. در عثمانی، نقش بارز و اصلی برای براندازی سلطان عبدالحمید و فروپاشی عثمانی را تشکیلات ماسونی ایفا می کند. فراماسونری یک تشکیلات نهان روش نخبه گرا است. این دو ویژگی را دارد؛ اولاً به صورت کاملاً مخفی عمل می کنند. الآن برخی از این لژها در دنیا برای خودشان سایت زده اند و در آن تاریخچه اي برای شما می گویند كه عمدتاً جعلی و دروغین است... بر اساس تعريف آنان، فراماسونري یک جریان روشنفکری است که کارش فقط تربیت انسانهاست، در واقع جنبۀ تخریبی آن را پنهان كرده و وانمود مي كنندکه فراماسونري یک جریان عام المنفعه و خیریه و تربیتی است... این جمعیت نهان روش که به صورت پنهانی نفوذ می کند، درصدد تحقق حاکمیت یهود بر جهان است. صهیونیزم بین الملل سال ها و قرن ها فعال بوده است و بسياري از تحولات را پشتیبانی می کرده است؛ در نهضت رنسانس و پروتستانتیسم حضور دارند و یک عنصر مهم در تحولات هستند و تمام مسایل به نفع اینها تمام می شود و نشان می دهد که با برنامه ریزی وارد شده اند و ظرفیت هایی را ایجاد می کنند تا به آن موقعیت برتر دست پیدا کنند. می دانید که یهود در اروپا از حضور در صحنۀ سیاسی و فرهنگی محروم شده بودند، حتي عرصه بر آنها بهحدي تنگ شد كه از حضور در اروپا هم محروم شدند. در دوره ای، اینها را می کشتند؛ به عنوان این که اینها قاتل خدای ما هستند(مقصود حضرت مسیح علیه السلام است). اینها را طرد می کنند و آنها نيز به آندلس و به مسلمانان پناه می برند. یهود و صهیونیزم با توجه به آن ظرفیت مالی که پیدا کرده است، به دنبال این است که بیاید و بگوید که حق دارم و می خواهم حضور فرهنگی و سیاسی هم داشته باشم و مسایل را خودم تعریف کنم، چون به دنبال آن حاکمیت جهانی است. آنها معتقدند که بنی اسرائیل قوم برگزیده هستند و بايد بر جهان مسلط شوند. تشکیلات ماسونی فراملیتی است و هر جا كه قدرت و ثروت انباشته شود، در آنجا متمركزشده و نفوذ ميكند. یک زمانی هست که در انگلستان امپراطوری تشکیل می شود و وارد انگلستان می شوند و همه فکر می کنند که فراماسونری یک پدیدۀ انگلیسی است، و در دوره اي ديگر، متوجه آمريكا مي شوند. این پدیده فراملیتی است که زمانی در انگلیس است و زمانی در آمریکا و از هر ظرفیتی که در دنیا باشد، استفاده می کند و در انگلستان هم در اوايل قرن هجدهم دست اندرکار اقدام بزرگی بودند که در راستای آن جریان فراماسونری را راه اندازی کردند. در ابتدا لازم است چگونگي ورود اينها به ايران مورد بررسي قرار بگيرد... خانواده کلانتر یا اعتمادالدوله که یهودی الاصل اند و خانواده ميرزا آقاخان نوري هر دو ریشه در فراماسونری داشته و با یهود پیوندی دیرینه دارند. خاندان كلانتر قبلاً به خاندان عاشر معروف بودند و مسلمان می شوند تا بتوانند در دستگاه حاکم نفوذ کنند و نام خاندان خود را خاندان هاشم يا هاشميه مي گذارند. در دوران زندیه، وقتی پایتخت به شیراز منتقل می شود، اینها به آن جا می روند و میرزا ابراهیم خان کلانتر، کلانتر شیراز می شود که بالاخره در ماجرایی که منتهی به راه ندادن لطفعلی خان زند به شیراز است، شكست زنديه را رقم می زند و منجر به فروپاشی زندیه می شود. تا آن زمان رصد می کردند که کدام جریان احتمال موفقیت بیشتری دارد و خیلی ظریف و زیرکانه از زندیه به سمت قاجاریه متمایل می شوند. آغا محمدخان که آن خدمت را می بیند به او اعتماد می کند و اعتمادالدوله صدر اعظم قاجار می شود. رسیدن به این منصب منجر به این می شود که تمام ایران به دست خاندان کلانتر بیفتد. این جمله را سیدنی پولاک، سیاح هلندی یهودی الاصل در سفرنامه اش می نویسد که به واسطه این که خاندان کلانتر در ایران قدرت گرفتند موقعیت یهودیان در ایران به شدت تقويت شد و اين به گونه ای بود که هر جا را که شما مشاهده می کردید، حاکمش وابسته به اين خانواده بود. فتحعلی شاه احساس کرد که این ها طرح براندازی دارند و در سال 1215 همه شان را جمع کرد و برخی را یا کشت و یا کور کرد. میرزا ابوالحسن خان از این ماجرا جان سالم به در می برد و به هندوستان گريخته و در پناه انگلیسی ها قرار می گیرد و بعد او را به انگلیس می فرستند. میرزا کلانتر کارهایی انجام می دهد که زمانی اگر خوب تشریح شود، می فهمیم که انگلیسی ها چه كلاهي سر ما گذاشتند. در همین دورانی که اعتماد الدوله کلانتر صدر اعظم ایران می شود، انگلیسی ها می خواهند کسی در ایران در رأس قدرت باشد که نگذارد ایران با هیچ کشور دیگری علیه انگلیس و هند پیوند پیدا کند. در همین دوران شیعیان میسور در حال جنگ با انگلیسی ها بودند. حیدرعلی از سرداران شجاع شیعه در هند بود و با پسرش تيپو سلطان علیه انگلیس می جنگیدند. اینها به استمداد كمك سراغ ایران می آیند ولی كلانتر در راستاي اهداف انگليس اصلاً راهشان نمی دهد تا با فتحعلی شاه دیدار کنند، اینها را معطل می کنند و یک هدایایی را نیز دریافت می کنند و هیئت برمی گردد. بلافاصله با هیئت انگلیسی پیمان می بندند و ایران رسماً تعهد می دهد که نگذارد کسی از خاک آن علیه هندوستان استفاده کند و در هیچ پیمانی هم عليه انگلستان وارد نشود. حال وارد بحث بعدي می شویم که کاربرد فراماسونری و تاثير این گونه وابستگی ها چه می تواند باشد؟ در اين مقطع اگر ما می توانستیم به درستی تصمیم بگیریم، سرنوشت منطقه عوض مي شد و نه تنها خودمان در دوره قاجار دچار آن استيصال نمي شديم، بلكه نمي گذاشتیم که مسلمانان چنین وضعیتی پیدا کنند. شما می دانید که پاشنه آشیل انگلستان هندوستان بود. انگلستان با تسخير هندوستان تبدیل به امپراطوری شد و اگر آن را از او می گرفتند، ديگر امپراطوري دوام نمي يافت. همه قدرتها که به منطقه می آمدند، می خواستند هند را بگیرند تا تبدیل به قدرت بزرگ جهانی شوند. اگر ایران در آن دوران درست عمل می کرد و میسور را حمایت می کردیم، وضعیت عوض می شد. یک جنگ بی موقع در افغانستان به تحریک انگلیسی ها و همين جريانهاي نفوذي راه انداختیم، به جای این که همه نیروها را در هندوستان در مقابل انگليسي ها بسيج و جمع کنیم و نگذاریم که انگلیسی ها غلبه کنند... ابوالحسن خان ايلچي خواهر زاده کلانتر، سفیر ایران در انگلستان می شود و همراه با سفیر انگلیس در ایران فردی به نام سرگور اوزلی راهي ايران مي شود. اوزلي در ایران دو مأموریت داشت؛ یکی از جانب شاه انگليس جورج سوم و یکی از رئيس لژ ماسونی که شاه هم در آن عضویت دارد... سرگور اوزلي پس از مدتي فعاليت مخرّب در ايران، نامه ای به وزارت امور خارجه انگليس مي نويسد که خیلی مهم است و کسانی که تاریخ دوره قاجار را مطالعه می کنند، بدون در نظر گرفتن این نامه نمي توانند سیاست تخريبي انگلستان در ايران را درك کنند. نامه سند رسمي وزارت امور خارجه انگلیس محسوب مي شود. سرگور اوزلی در اين نامه عنوان می کند که: «براي حفظ برتری ما در هندوستان، باید ایران در وحوشت و بربریت نگاه داشته شود». این مبنای سیاست خارجی انگلستان در قبال ایران و مبنای رفتاری است که انگلیسی ها با ایران داشتند. روس ها هم این گونه بودند و نظیر همین سفارش را از سفیر روسیه در ایران داریم، که او هم نوشته است که باید برای حفظ برتری روسیه، ایران را در عقب ماندگی نگه داشت. جالب است که انگلیسی ها تا همین الان هم بر اساس همین سیاست و سفارش با ما رفتار می کنند و این تفكر را به آمریکایی ها نیز منتقل کردند. در همين راستا اوزلي ماموريت مي يابد تا در ايران تشكيلات ماسوني را راه اندازي كند و به قول خودش موفق مي شود اغلب اطرافیان فتحعلی شاه را وارد جریان فراماسونی کند... تازه می فهمیم که چرا عليرغم پايمردي و حضور علماي ايران و نجف در جبهه هاي جنگ و استقبال گسترده مردم از فتاواي جهاديه علما كه در وهله اول منجر به تقويت موضع عباس میرزا و قائم مقام مي شود و روند جنگ را به نفع سپاه ايران تغيير مي دهد، ما باز شكست مي خوريم. مگر می شود که پادشاهی که کشورش در معرض تجزیه قرار دارد، براي تدارك سپاه و قشون پول نفرستد و حمایت نکند؟ فتاوي جهاديه به عنوان یک منشور دینی و سیاسی در تاریخ قاجار ثبت شده است. اين فتوا و حركت عملي علما، نیروها را بسیج می کند و وارد جنگ می شوند. علما در دفاع از ايران مصمم و جدياند حتي برخی از علما در خط مقدم حضور داشتند. در یک مرحله، سپاه ایران عقب نشینی کرده بود، هنوز علما در خط مقدم مانده بودند تا اين که عباس میرزا یک سری اسب تندرو می فرستد و می گوید که ما عقب نشینی کردیم. شما نیز بیایید، آبروی ما می رود فردا می گویند که سپاهيان رفتند و علمای اسلام اسير شدند. شواهد بسیاری وجود دارد که شكست ايران در جنگ به واسطه عمليات تخريبي و پنهان فراماسونهاي تحت امر اوزلي رقم خورد. ما را به پاي ميز مذاكره تحميلي كشاندند و دو فراماسون يعني اوزلی و میرزا ابوالحسن خان ایلچی پای قرارداد گلستان را امضا كردند و به اين ترتيب، اولین پیامد حضور اینها جدا شدن قفقاز از ایران بود... انگلیسی ها در جنگ های اول به این نتیجه رسيدند که باید بین ایران و روسیه آتش بس شود؛ در شرایطی که قفقاز را گرفته اند و به ما می گویند آتش بس كنيد. نمی گویند که اول عقب نشینی روس ها از مناطق اشغالي و بعد آتش بس. فتحعلی شاه و عباس میرزا شرط آتش بس را عقب نشینی روس ها اعلام ميكنند. اما سرگوز اوزلی می گوید که شما آتش بس را بپذیرید، من اینها را متقاعد می کنم که سرزمين هاي ايران را تخليه كنند. تیم ماسونی شاه را متقاعد می کنند و آتش بس اعلام می شود ولی عقب نشینی صورت نمی گیرد... شما نمی دانید که چه نسل کشی در آذربایجان و قفقاز به راه انداخته بودند. این ها را متأسفانه تاریخ نگاری غرب زده مورد غفلت قرار می دهد. کشتاری که از مردم کردند و تجاوزهايی که به زنان کردند، نابودی میراث فرهنگی که در این دوران كردند، کشتار علمای بزرگ که در قفقاز انجام دادند، بسيار فجيع است و هر روز صداي استغاثه مردم قفقاز بلند بود و از دولت، ملّت و علماي ايران كمك مي خواستند... خانواده دیگري كه با فراماسونري پيوند دارد، خاندان میرزا آقاخان نوری، حامي میرزا حسینعلی بهاست...»-برگرفته از گفتگو با دکتر موسی فقیه حقانی، رجانیوز.
«عسكرخان افشار فرستادۀ مخصوص دربار فتحعلي شاه به فرانسه در سال 1808 اولين ايراني بود كه به عضويت لژ فراماسونري درآمد. پس از او دومین فراماسون ایرانی میرزا ابوالحسن خان ایلچی وزیر خارجۀ فتحعلیشاه بود که به مدت 35 سال از انگلستان مقرری دریافت می کرد. او توسط سِرگور اوزلی وارد لژ فراماسونری انگلیس شد و به سمت ریاست فراماسونری ایران تعیین گردید. او با امضای قرارداد مفصلی با انگلیس، ایران را به طور غیر مستقیم مستعمرۀ آن کشور کرد و نیز با همکاری اوزلی که واسطۀ ایران و روسیه شده بود، با امضای قرارداد، هفده شهر قفقاز را از ایران جدا کرد. آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد اصرار اوزلی به وارد کردن درباریان ایران به جرگۀ فراماسونهاست که به منظور نفوذ در سازمانهای کشور و ایجاد هسته های اولیۀ تشکیلات فراماسونری صورت می گرفت... در سال 1817 میرزا جعفرخان فراهانی ملقب به مشیرالدوله که وی نیز از دانشجویان اعزامی به خارج از کشور بود به فراماسونری ملحق شد و نقش مهمی در ترویج آئین فراماسونری در عهد ناصری داشت. ابوطالب پسر میرزا مهدی کاشی یکی دیگر از پیشگامان فراماسونری در ایران است. او در سال 1857 برای انجام مأموریتی سیاسی به فرانسه رفت ولی در همان ابتدای ورود با همۀ همراهانش که یکی از آنان میرزا ملکم خان بود به عضویت لژ گرند اوریان فرانسه در آمد. در اثبات وابستگی ملکم خان به اهداف فراماسونری همین بس که پیمان پاریس را در سال 1857 با انگلیس به امضا رسانید و افغانستان را به استعمار واگذار کرد...(مأموريت آنها مذاكره و چانه زني در مورد هرات بود كه در محاصره سپاه ايران قرار گرفته بود و انگليسي ها براي ممانعت از تصرّف آن توسط ايران، خرمشهر را تصرف كرده بودند. آنها به محض ورود به فرانسه،ابتدا به عضويت فراماسونري درآمده و سپس بر سر ميز مذاكره در مورد حقوق ايران نشستند!لازم به ذكر است كه پدر ملکم خان -ميرزا يعقوب خان- در زمينه سازى براي قتل قائم مقام و ميرزا تقى خان اميرنظام دست داشته و گذشته از جاسوسى براى انگليس، از دوستان و مشاوران نزديك ميرزا آقاخان بوده است). در سال 1863 و در زمان ناصرالدین شاه، میرزا فتحعلی آخوندزاده اعلام می کرد که تنها راه رهایی ایرانیان از قید استبداد، ایجاد انجمنهای سرّی فراماسونری و آموختن دانشهاست. او که سعی می کرد با نوشته های خود زمینۀ تعصّب دینی و ملّی را به شدت تضعیف کند، تز پروتستانیسم اسلامی را مطرح کرد تا اسلام را با اومانیسمِ فراماسونری منطبق سازد... میرزا ملکم خان(ناظم الدوله) از مؤثرترین افراد برای ترویج اندیشۀ تقلید از غرب در همۀ زمینه های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بود. وی با همکاری صدراعظم فراماسون یعنی میرزا حسین خان سپهسالار، امتیاز بهره برداری از مراتع و معادن و جنگلها و گمرکات جنوب و احداث راه آهن و کشیدن مخابرات را طي قرارداد هفتاد سالۀ «رويتر» به یک یهودی تبعۀ انگلیس واگذار کرد(میرزا حسین خان صدر اعظم و میرزا ملکم خان ابتدا شاه را به فرنگ برده و ترتيب ملاقات لرد روچيلد از چهره هاي شاخص کانونهای صهيونيستي و فراماسونری را با وی می دهند. در مرحله بعد، اعطاي امتيازات به وابستگان به همان كانون صهيوني- ماسوني آغاز مي شود. لازم به ذکر است که ناصرالدين شاه در خاطراتش از روچیلد با عنوان «پيرمرد نحس كثيف» ياد مي كند)... در دورۀ سلطنت مظفرالدین شاه مهمترین فراماسونها عبارت بودند از شیخ حسن خان مشیرالدوله که سفیر ایران در عثمانی بود و همان جا به لژ فراماسونری پیوست. بعد از او نوبت به میرزا نصراله خان مشیرالدوله می رسد. وی که ابتدا وزیر خارجه و سپس وزیر لشگر شد از عواملی بود که امتیاز نفت را به ویلیام ناکس دارسی واگذار کرد و نیز با واگذاری گمرکات شمال، برای مسافرت شاه به اروپا از روسیه وام دریافت نمود. یکی دیگر از اقدامات او تأسیس مدرسۀ سیاسی در تهران در سال 1899 بود. این مدرسه تأسیس شد تا فراماسونها در آن شاگردانی تربیت کنند که آیندۀ ایران را به دست گیرند. خان ملک ساسانی که خود مدت کمی در این مدرسه بود ولی به زودی بیرون رفت و برای ادامه تحصیلات رهسپار فرانسه شد می نویسد: «مدیران و معلمان آن اکثراً فراماسون بودند. از معلمین آنها برای نمونه اردشیر جی که فراماسون معروف است در ایران نفوذ فوق العاده داشت. بعدها پسرش به نام شاپور جی که فراماسون بود و از ملکۀ انگلیس لقب سِر گرفت در انتخاب شاگردان این مدرسه فعالیت تمام داشت». فراماسون معروف دیگر میرزا حسن خان مشیرالدوله است که در پاریس به لژ گراند اوریان پیوست. او پس از بازگشت به ایران وزیر خارجه شد و در همین زمان بود که روس و انگلیس قرارداد 1907 را بین خود امضا کرده و ایران را تقسیم کردند.لژ بیداری ایرانیان با کمک اردشیر جی، احمدشاه را برکنار و زمینه را برای روی کار آمدن پهلوی آماده کرد. اردشیر جی مشاور مخصوص سفارت انگلیس در تهران بود. از اعضای مهم این لژ می توان از ذکاءالملک فروغی و سید حسن تقی زاده نام برد*. تقی زاده قرارداد نفتی 1933 را که قرار بود نفت دارسی را به مدت سی سال تمدید کند امضا نمود و بعدها گفت که آلت فعل بوده است. لژ بیداری در دورۀ رضاشاه نیز به فعالیت خود ادامه داد و اعضای آن در تحکیم مبانی ضد دینی حکومت پهلوی و مسلک میهن پرستی افراطیِ آن نقش اساسی بازی کردند. در سال 1319 و در پی کشته شدن ارباب کیخسرو شاهرخ، دبیر لژ، این لژ به فعالیت رسمی خود خاتمه داد.
*قانون اساسي لژ گراند اوريان فرانسه در سال 1912م. توسط ميرزا محمدعلي خان ذكاءالملك فروغي، حاج سيدنصراله تقوي و ميرزا حسين خان دبيرالملك به فارسي ترجمه شد. این قانون حاوي شرح مبسوطي از ساختار تشكيلاتي و درجات عالي ماسوني است و به تعبير لژ بيداري ايران «مفتاح تعمليات و اسرار ماسوني و اساس حقيقت جویي» مي باشد. لطفاً برای اطلاع بیشتر دربارۀ فعاليت فراماسونری در عرصۀ سياست ایران در دورۀ حكومت پهلوي به منابع معتبر تاریخ معاصر مراجعه فرمایید.
بر اساس تصمیم گیری انگلیس و با ورود متفقین به ایران در شهریور 1320، پهلوی دوم به سلطنت رسید و این بار هم فروغی در تحکیم دوبارۀ رژیم پهلوی نقش خود را ایفا کرد. قابل ذکر است که لژ روشنایی که اعضای آن کادرهای سیاسی و جاسوسی انگلیس و تعدادی ایرانی بودند در جریان هجوم متفقین به ایران به نحوی هماهنگ با آنها در جنوب کشور همکاری می کردند. این لژ در شب حمله به ایران ضیافتی ترتیب داد و افسران ایرانی را به ضیافت شام دعوت کرد. لژ دیگری به نام پیشاهنگ آبادان نیز مأموریت یافت که افسران ایرانی را در مهمانی ها سرگرم کند. پس از سقوط رضاخان لژ بیداری کار خود را از سر گرفت. در دهۀ 1330 شعبات لژهای آمریکایی مانند کلوپ روتاری و باشگاههای لایِنز و انجمن تسلیح اخلاقی در ایران شروع به فعالیت کردند. در این دهه لژهایی دیگر مانند لژ مولوی، لژ تهران، لژ کوروش، لژ مهر، لژ ستارۀ سحر، باشگاه حافظ، انجمن طرفداران زکریای رازی، انجمن طرفداران خواجه نصیر طوسی و غیره مشغول فعالیت بودند. به طور کلی اعضای این لژها همگی از مقامات کشوری و لشگری و دانشگاهی بودند و سرنوشت کشور را در دست داشتند»- برگرفته از www.noorportal.net (با تلخیص و اندکی تغییر).
«از چهره های برجسته ای که در راستای اجرای سیاستهای ضد فرهنگیِ انگلستان در ایران فعالیت می نمود مانکجی لیمجی هاتریا بود. وی از زرتشتیان هند بود که در جوانی به خدمت سرویسهای اطلاعاتی انگلستان در آمده و به سبب وفاداری و امانتداری به مدارج عالیه ای رسید(مانكجی از همکاران سرگرد هنری پاتینجر بود. پاتینجر از نيروهاي نظامی اطلاعاتی انگلستان در هرات بود که در راستای تجزیه این استان از ایران فعالیت می کرد). مانکجی نخستین نمایندۀ تام الاختیار انجمن اکابر پارسیان هند بود. او تبعۀ دولت بریتانیا بود و از سوی سرویس اطلاعاتی بریتانیا، انجمن اکابر پارسیان هند و سازمان فراماسونری مأموریتهایی در ایران داشت که با مهارت آنها را به انجام رساند (از اوايل قرن نوزدهم ميلادى يك حركت فرهنگى بسيار قوى و سازمان يافته در ايران آغاز شد كه از حكومت هند بريتانيا سرچشمه مىگرفت. شالودۀ اين حركت در زمان حكومت ريچارد ولزلى بر هند گذاشته شد که نقش مهمى در تاريخ استعمار بريتانيا دارد. وی در سال 1800 ميلادى يك كالج در كلكته تأسيس كرد كه يكى از اهداف آن مقابله فرهنگى با اسلام بود- عبداللّه شهبازی). او دارای روابط نزدیکی با دیپلماتهای انگلیسی در ایران نظیر سِر هنری راولینسون، ادوارد ایستویک و سر رونالد تامسون بود. میرزا حسین خان سپهسالار با حمایت حلقۀ پیرامون مانکجی یعنی فراماسونهایی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده و جلال الدین میرزای قاجار و... نخستین دولت فراماسونری تاریخ ایران را به وجود آورد. فعالیت این حلقه عمدتاً حول محور باستانگرایی(ایران منهای اسلام)، حمایت و تقویت فرقه های ضالّۀ بابیه و بهائیه، حمایت از فرقه های صوفیه* و تأسیس سازمان فراماسونری در ایران بود.
*یکی از کانونهایی که در ایران هدف فراماسونری قرار گرفت، حلقه های دراویش و خانقاههای متصوّفه بود. برخی دیگر از چهره های فراماسونری چون جمیز موریه نیز این حلقه ها را کانون توجه خود قرار دادند. «انجمن اخوت» لژ صوفيان ايران بود كه در سال 1317 قمري شروع به فعالیت كرد. صوفيان اين لژ در طبقه بالاي ساختمان، خانقاه داشتند و جلسات ذكر بر پا مي كردند و در طبقه پایین كه مزيّن به علائم فراماسونري بود جلسات ماسوني تشکیل می دادند. پس از فتواي ميرزاي شيرازي(ره) مبني بر تحريم تنباكو كه ضربۀ بزرگي بر پيكر استعمار بود، تضعيف مرجعيت شيعه به انحاء گوناگون در دستور كار استعمار قرار گرفت. يكي از راههاي تضعيف مرجعيت، تقويت فرقه هاي تصوّف و حمايت از آنها بود.
بخشی از اقدامات مانکجی در راستای تقویت زرتشتی گری در ایران و دور کردن آنان از امتزاج فرهنگی با هموطنان مسلمان خود بود. در همین راستا او انجمن زرتشتیان را در یزد پی افکند. تأسیس مدارس زرتشتی برای آموزش نونهالان و کودکان اقدام دیگر او بود. وی سعی داشت جامعۀ زرتشتی را از بدنۀ جامعۀ ایرانی جدا ساخته و از امکانات آن به عنوان یک اقلیت در پروژۀ باستانگرایی* استفاده نماید. مانکجی از همرازان میرزا فتحعلی آخوندف بود(زندگی و آثار آخوندزاده؛ فریدون آدمیت) و آخوندف او را یادگار نیاکان می نامید (فتحعلی آخوندزاده؛ نامه ها-عمده متون ضد اسلامي آخوندزاده و غيره که در ایران قابل چاپ نبود، توسط مانکجی به بمبئی می رفت و در آنجا چاپ میشد). مانکجی با رحمت علیشاه(قطب دراویش نعمت اللهی) روابط دوستی عمیق به هم زد و از جانب وی لقب درویش فانی گرفت (پارسی نامه). وی سپس از طریق آذربایجان، کردستان و کرمانشاه به عتبات عالیات رفت. در عراق عرب با بابیان و بهائیان ارتباط برقرار کرد و با میرزا حسینعلی بهاء مکاتبه داشت(آرشیو سازمان اسناد ملّی ایران؛ شمارۀ تنظیم؛ 295003266). در بغداد با بهاء ملاقات کرد و هر چند به او مؤمن نشد اما مُحب شد! او وقتی وارد ایران شد با پول خرج کردن، اطرافیان شاه از جمله ظلّ السلطان را شیفتۀ خود ساخت و او نیز مساعدتهای زیادی به مانکجی کرد... او در طهران با بهائیان حشر یافته بود لذا ابوالفضل گلپایگانی که پارسی سره نویس بود را جهت تدریس زبان فارسی سره در مدرسه ای که تأسیس کرده بود گمارد و همو را منشی خود نیز ساخت (شرح احوال میرزا ابوالفضائل). بعضی از شاگردان زرتشتی آن مدرسه بهائی شدند نظیر استاد جوانمرد و ملابهرام(منبع پیشین)و احتمالاً همین امر باعث شد که زرتشتیان نسبت به مانکجی و اقداماتش معترض شوند. او که به اصطلاح برای اصلاح امور زرتشتیان به ایران آمده بود زمینۀ بهائی شدن فرزندان زرتشتیان را فراهم می ساخت. بهائیان در آثار خود از مانکجی به نیکی یاد می کنند. تورج امین، تاریخ نویس بهائی معاصر چند سال قبل مجموعۀ اسناد زرتشتیان موجود در سازمان اسناد ملّی را در قالب کتابی تحت عنوان اسناد زرتشتیان ایران با تمجید فراوان از مانکجی و اردشیر جی، جاسوسان مشهور انگلیس که هر دو با بهائیت در پیوند بودند به چاپ رساند و به نحوی نسبت به ایشان ادای دین کرد»-ماهنامۀ ایّام؛ شمارۀ 29، از مقالۀ «بهائیت و سرویس اطلاعاتی انگلیس» به قلم موسی فقیه حقانی(با تلخیص و اندکی تغییر).
*چنان كه اشاره گرديد، اساسنامۀ ماسوني و پروتكلهاي صهيونيزم بر تخريب دين تأكيد ويژه دارند، زيرا دين تنها عاملي است كه با وعدۀ حيات نيكوي اخروي، بسياري از انسانها را وا مي دارد كه براي مبارزه با ظلم قيام و فداكاري كنند. هيچ عامل ديگري بر تودۀ مردم چنين تأثيري ندارد، بنابر اين استعمارگران تلاش مي كنند كه دين را تخريب كرده و امور كم خطر را جايگزين آن سازند. هدف راهبردي فراماسونري از بدو ورود به ايران، نابودي تشيّع بوده است.ریچارد رورتی، فیلسوف ارشد پراگماتیست آمریکایی پس از سفر به ايران در سال 2007، در مصاحبه ای با روزنامۀ کوریرا دلاسرای ایتالیا اظهار داشت که ملّی گرایی تنها پاد زهر در برابر اسلام گرایی در ایران است وي اظهار نگراني كرد كه اشراق گرایی اسلامی به زودی در ایران پا خواهد گرفت. برخي رسانه هاي ماهواره اي فارسي زبان وابسته به فراماسونری نيز اخيراً بر فعاليت خود در اين حوزه افزوده اند. هدف فراماسونری، ایجاد یک فرهنگ واحد جهانی است. مذهب و ملّی گرایی دو مانع عمده بر سر راه این هدف است. اولویت فراماسونری ریشه کن کردن مذهب است حتی اگر از راه تقویت موقّتی ملّی گرایی باشد.شايان ذكر است كه اكثريت قريب به اتفاق مورّخاني كه در سدۀ اخير دربارۀ تاريخ ايران باستان به تحقيق پرداخته اند(مانند ريچارد فراي، پوپ، كريستن سن، اشميت، آستروناخ، كخ، گيرشمن و...) يهودي هستند.
«اردشیر جی ریپورتر، مأمور زبدۀ سرویسهای اطلاعاتی انگلستان و سومین فرستادۀ انجمن پارسیان هند به ایران بود. وی برای تداوم مأموریت و تکمیل اقدامات مانکجی که موفق به سازماندهی فعالیتهای جاسوسی سرویس اطلاعاتی بریتانیا در ایران شده بود در 1311 ق. قبل از قتل ناصرالدین شاه وارد ایران شد. میراث به جا مانده از مانکجی در زمینه های اطلاعاتی، محافل روشنفکری، مجامع مخفی(فراماسونری)، ترویج باستانگرایی و تقویت فرقه های ضالّه، بستر مناسبی برای فعالیت های اردشیر جی در ایران فراهم کرد و این در شرایطی بود که قتل ناصرالدین شاه حاکمیت قاجار را با چالش عدم اقتدار مواجه ساخته بود. ضعف ارکان حکومت باعث شد بذرهایی که توسط مانکجی کاشته یا پرورش یافته بود با مدیریت اردشیر جی بارور شود. تشکیل لژ بیداری ایرانیان یکی از این موارد است. اردشیر جی که مانند سلف خود مانکجی، عضو دل بستۀ تشکیلات فراماسونری بود توانست با همکاری محفل سیاسی- فرهنگیِ مانکجی، لژ بیداری را تأسیس کند. نقش مخرّب و تعیین کنندۀ این لژ در انحراف نهضت مشروطیت حکایت از کارآیی این سلاح در مصادرۀ مشروطیت به نفع کانونهای استعماری دارد. نقش اردشیر جی در تحریک عده ای از مشروطه خواهان جهت تحصّن در سفارت انگلیس حرکتی ماسونی-اطلاعاتی بود که تأثیر شگرفی در انحراف مشروطیت از آرمانهای ملّی و دینیِ اولیۀ نهضت داشت. ارتباط با بهائیان و تشویق زرتشتیان به گروش به مسلک ساختگی و استعماری بهائیت یکی دیگر از اقدامات اردشیر جی بود که در تداوم فعالیتهای مانکجی صورت گرفت. عکس العمل جامعۀ زرتشتی به این اقدام ضد دینی و تفرقه افکنانۀ اردشیرجی در برخی منابع نظیر «تاریخ زرتشتیان» اثر رشید شهمردان به شکلی کلّی بازتاب یافته است. اعلامیه های انجمن زرتشتیان یزد بر ضد اردشیر جی و اختلاف آنها با وی نیز حکایت از اعتراض آنها به این تحرّک استعماری دارد»- ماهنامۀ ایّام؛ شمارۀ 29.
تشکیلات فراماسونری در عصر پهلوی دوم به حداکثر نفوذ خود در کشور رسید به طوری که عضویت در فراماسونری شرط ضروری برای تصرّف مقامهای وزارت و وکالت بود و این شرط به تدریج در حال تسرّی به عرصۀ استادی دانشگاه نیز بود.در این دوره لژهای فراماسونری فراوانی در ایران تأسیس شد و فراماسونها به طور سازمان یافته و هماهنگ، سیاستهایی تخریبی در عرصه های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در دستور کار قرار داده بودند*. فعالیت فراماسونها غالباً در جهت حفظ منافع دولتهای انگلستان و آمریکا بود. به عنوان نمونه میتوان به نقش فراماسونهای شناخته شدهای در قرارداد الحاقی گس-گلشائیان و مسأله کاپیتولاسیون اشاره کرد که در اولی محمد ساعد (نخست وزیر و فراماسون عضو لژ مولوی) به همراه عباسقلی گلشائیان (فراماسون عضو لژ مولوی)، و در دومی شریف امامی(رئیس مجلس سنا و استاد اعظم فراماسونری از سال 1342) نقش کلیدی داشتند. لژهای فراماسونری و تشکیلات بهائیت دو حلقه ای بودند که ایران عصر پهلوی را به کانون قدرت صهیونیزم متصّل می کردند.
*سیاست اصلی فراماسونها در عرصۀ اقتصاد، پایه گذاری اقتصاد بیمارِ وابسته به نفت و نیز نابودسازی کشاورزی (که زیربنای اصلیِ توسعه است)با شعار صنعتی کردن کشور بود که منجر به کوچانیدن کشاورزان از روستاها به حواشی شهرهای بزرگ و اشتغال ایشان به مشاغل کاذب و به فساد و فحشاء کشیدن خانواده های ایشان با جاذبه های تفریحی شهریِ وارداتی از غرب و نتیجتاً ایجاد آشفتگی های بزرگ اجتماعی در جامعه گردید. لازم به ذکر است که ایران که در دهۀ 60 میلادی قادر به تهیۀ غذای خود بود، در دهۀ 70 مجبور به وارد کردن مازاد گندم آمریکا شد. لازم به ذکر است که برجسته ترین عضو فراماسونری ایران، مهندس جعفر شريف امامي ملقّب به استاد اعظم بود که سالها ریاست فراماسونری ایران را بر عهده داشت. شریف امامی حزبي به نام «جمعيت ايراني طرفدار حكومت جهاني» تأسيس كرد. وي از طرف لژ بزرگ ملّی فرانسه نیز به عنوان استاد اعظم آن لژ منصوب گردید. موقعیت شریف امامی به جایی رسید که حتی محمدرضا پهلوی نیز قدرت مقابله با نفوذ او را نداشت. از جمله اقدامات جعفر شريف امامي تغییر تاریخ هجری به تاریخ مجعول شاهنشاهی بود(دو رقم آخر این تاریخ، سالیان سلطنت محمدرضا پهلوی را نشان می داد). اين چهره فراماسون به قدري شناخته شده است كه سايت ويكي پديا وي را چنين معرفي مي كند:
…for some years he was also the Grand Master of the Grand Lodge of Iran,…he was notorious as one of the most corrupt officials in shah’s regime (nicknamed Mr. 5 percent)
لطفاً برای کسب اطلاع بیشتر از فعالیتهای این تشکیلات به منابع ذیل مراجعه فرمایید: فراموشخانه و فراماسونري در ايران؛ نوشته اسماعيل رائين- سازمان جهاني فراماسونري؛ ولي اللّه يوسفيه- تاريخ روابط ايران و انگليس؛ محمود محمود- تاريخ جمعيتهاي سرّي و جنبشهاي تخريبي؛ محمد عبداللّه عنان، ترجمه علي هاشمي حائري -دايره المعارف بريتانيكا و آمريكانا و...
صفحۀ اصلی یک سایت فراماسونری:
فراماسونری و تصوّف: دو راه- یک مقصد
ین مقاله در صدد است تا بیش از هر چیز بر ابهامات علمی و اشکالات فنی « فرضیه ی تکامل » تأکید نماید؛ اما به منظور درک بهتر چرایی تأکید « تشکیلات جهانی و شیطانی فراماسونری » و « استکبار جهانی » بر « فرضیه ی تکامل » به عنوان یک « نظریه ی محکم » و حفاظت از آن به انحاء مختلف، به صورت کوتاه و مختصر به بررسی ریشه ها و خاستگاه تشکیلاتی « فرضیه ی تکامل » می پردازیم.
بی تردید، برجسته ترین و مشهورترین چهره ی علمی « فرضیه ی تکامل »، « چارلز رابرت داروین » زیست شناس و طبیعیدان بریتانیایی مشهور قرن 19 بود.(15) داروین در خانواده ی مشهور « داروین » یا به عبارت بهتر « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود (Darwin - Wedgwood) » چشم به جهان گشود.(16) « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » از اتحاد دو خانواده ی قدرتمند « داروین » و « وج وود » به وجود آمده و ازدواج های درون خانواده ای دو خانواده ی نامبرده، به اتحاد این دو خانواده کمک شایانی نموده است.(17)
« چارلز رابرت داروین » چهره ی برجسته ی « فرضیه ی تکامل » در سنین « جوانی »، « میانسالی » و « پیری ».
گرچه برخی از مقالات به مذهبی بودن خانواده ی « داروین » و « داروین - وج وود » اشاره نموده اند، اما به نظر می رسد که این ادعا چندان صحیح نیست! خانواده ی « داروین - وج وود » معتقد به « یونیتارینیسم : Unitarianism » و « کلیسای یونیتارینی » بوده و می باشند.(18) در ظاهر « یونیتارین ها » از نظر اعتقادی به « تک خدایی » معتقد می باشند(19) که حداقل در ظاهر منطقی تر از اعتقادات بسیاری از گروه های دیگر مسیحی به نظر می رسد؛ اما مطابق بسیاری از مقالات، اعتقادات « یونیتارین ها » به اعتقادات « یهود » شباهت بیشتری دارد.(20)
موضوع هنگامی جالب تر می شود که بدانیم « یونیتارین ها » و « فراماسونرها » ارتباطات بسیار نزدیکی با یکدیگر داشته و دارند؛ به طوری که مطابق بسیاری از متون « ماسونی »، تعداد زیادی از « یونیتارین ها » به عضویت « فراماسونری » در آمده اند و « یونیتارین های فراماسون » در زمره ی « متعصب ترین » و « دو آتشه ترین » فراماسون های عصر خود بوده اند.(21)
شواهد ارتباط « یونیتاریسم » با تشکیلات شیطانی « فراماسونری جهانی ».
بدین ترتیب همان گونه که ذکر شد، « یونیتارینیسم » که « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » به آن معتقد بودند، ارتباط قوی و جدی با « تشکیلات فراماسونری » داشته است و احتمال دارد که مقصود از اعتقاد « تک خدایی » در « یونیتارینیسم »، اعتقادی مشابه اعتقاد « فراماسونرها » به « معمار بزرگ کائنات : Great Architect of Universe »(22) باشد که اعتقادی به ظاهر مثبت، اما در باطن اعتقادی منفی و نامناسب و دارای مفاهیمی شیطانی می باشد. البته در این مجموعه مقالات، مجالی برای بررسی دقیق تر اعتقاد فراماسونری به « معمار بزرگ کائنات » و مفاهیم « ماتریالیستی » آن وجود ندارد، اما إن شاء الله در مقالات آتی وبسایت به آن اشاره خواهد شد.
با توجه به توضیحات ارایه شده، باید گفت که مسایلی همچون « مذهبی بودن » خانواده ی « داروین » و حتی حضور « چارلز رابرت داروین » در کلیسا، برخلاف ظاهر مثبت و گول زننده اش، نشان دهنده ی معتقد بودن سفت و سخت وی و خانواده اش نیست؛ چرا که آیین اعتقادی خانواده ی « داروین »، « آیین یونیتارینیسم » بوده که حتی مطابق متون ماسونی، آیینی نزدیک به « مجامع مخفی » و « فراماسونری » می باشد.(23)
البته ارتباط « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » با « مجامع ماسونی » صرفاً به موارد فوق محدود نمی شود و در ادامه ی مقاله، به شواهد دیگر نیز اشاره خواهد شد.
« چارلز رابرت داروین » نوه ی دو شخصیت برجسته ی « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » می باشد. پدربزرگ پدری داروین، « اراسموس داروین (Erasmus Darwin) » نام داشته که یک پزشک و زیست شناس معروف بوده است.(24) شواهد عضویت « اراسموس داروین » در « تشکیلات شیطانی فراماسونری »، بسیار قوی می باشد، به نحوی که منابع متعدد ماسونی، به عضویت « اراسموس داروین » در مرتبه ی « Master Mason » لژ « Cannongate Kilwinning » واقع در ادینبورگ اسکاتلند اشاره نموده اند که یکی از آن ها، وبسایت گراند لژ « بریتیش کلمبیا » می باشد:(25)
عضویت پدربزرگ پدری « چارلز رابرت داروین »، با عنوان « دکتر اراسموس داروین » در « لژ ماسونی Cannongate Kilwinning » ادینبورگ اسکاتلند.
البته برخی منابع دیگر به عضویت « اراسموس داروین » در لژ ماسونی « سنت دیوید : St. David » واقع در « ادینبورگ » اسکاتلند، گروه « کلوپ یعقوبی (ژاکوبین) : Jacobin Club » فرانسه و سایر گروه های وابسته به « ایلومیناتی : Illuminati » نیز اشاره کرده اند.(26)
همچنین « اراسموس داروین » عضو فعال و یکی از حامیان جدی بنیاد ماسونی و وابسته به ایلومیناتی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و یکی از اعضای برجسته ی جنبش ماسونی - ایلومیناتی « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده است.(27) (نکته ی جالب این که « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » حلقه ی وصل بسیاری از فراماسون های برجسته ی نقاط مختلف دنیا بوده است؛ به نحوی که از یک سو « بنجامین فرانکلین » سیاستمدار مشهور و فراماسون آمریکایی، « اراسموس داروین » پزشک و زیست شناس مشهور انگلیسی و « جیمز وات » مخترع انگلیسی ماشین های بخار عضو این تشکیلات بوده اند و از سوی دیگر به واسطه ی « بنجامین فرانکلین » سیاستمدار آمریکایی، حلقه های اتصالی بسیار محکمی بین « The Lunar Society in Birmingham » و مجامع ماسونی فرانسوی که بعد از انقلاب فرانسه قدرت گرفته بودند، برقرار گردید.)(28)
عضویت «اراسموس داروین » و « بنیامین فرانکلین » در گروه ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham ».
این مسئله را نیز باید متذکر شویم که « اراسموس داروین » پدربزرگ پدری « چارلز رابرت داروین » کتاب های معروفی با عنوان « Zoonomia » و « The temple of Nature » تألیف نمود(29) که حدود 50 سال قبل از نوه اش « چارلز رابرت داروین »، به همراه برخی دیگر از زیست شناسان همچون « لامارک »، پایه های اولیه ی « فرضیه ی تکامل » را بنا نهاد(30) تا 50 سال بعد، نوه اش « چارلز رابرت داروین » با اتکا به کتاب « Zoonomia » و نظر برخی دیگر از زیست شناسان، « فرضیه ی تکامل » را به صورت « یک نظریه ی به ظاهر علمی » به جهانیان عرضه نماید!(31)
اما مسئله ی مهمی که باید به آن اشاره کرد، این است که اکثر فرزندان « اراسموس داروین »، یعنی پدر و عموهای « چارلز رابرت داروین »، راه پدر خود را ادامه داده و عضو لژهای فراماسونری گشتند.(32) پدر « چارلز رابرت داروین » یعنی « دکتر رابرت داروین » توسط پدرش « دکتر اراسموس داروین » به لژهای فراماسونری معرفی گردید و به عضویت « فراماسونری » در آمد.(33) سایر فرزندان « اراسموس داروین » (عموهای « چارلز رابرت داروین معروف) و حتی نوه های وی نیز به عضویت فراماسونری در آمدند.(34) برای مثال، « سر فرانسیس ساچورل داروین : Sir Francis Sacheverel Darwin » فرزند « اراسموس داروین » و « رجینالد داروین : Reginald Darwin » فرزند « سر فرانسیس » و نوه ی « اراسموس داروین » هر دو عضو لژ ماسونی « تیریان : Tyrian » واقع در منطقه ی « دربی : Derby » انگلستان بوده اند.(35) منابع ماسونی همچون « دائرة المعارف فراماسونری : Encyclopedia of Freemasonry » اشاره کرده اند که گرچه نام « چارلز داروین » عموی دیگر « چارلز رابرت داروین » معروف و واضع « فرضیه ی تکامل » در طومار به جا مانده از لژ « تیریان » به جای نمانده است، اما عضویت وی در لژ نامبرده بسیار محتمل است.(36)
از سمت مادری نیز « چارلز رابرت داروین » از انتساب به « فراماسونری » و « ایلومیناتی » بی نصیب نمانده است. پدربزرگ مادری « داروین » یعنی « جوشیا وج وود : Josiah Wedgwood » چهره ی برجسته ی صنعت سفالگری انگلیس، عضو بنیاد ماسونی و وابسته به ایلومیناتی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و یکی از اعضای برجسته ی جنبش ماسونی - ایلومیناتی « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده است.(37)
نکته ی تکمیلی و تذکر بسیار مهم: « همانگونه که ذکر شد، « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » یک جامعه ی مخفی و ماسونی انگلیسی بوده است که اعضای آن، در زمره ی برجسته ترین « فراماسون ها » ی سایر « لژها » ی جهان به شمار می رفتند. وجه تسمیه ی این « تشکیلات ماسونی »، تشکیل جلسات این « جامعه ی ماسونی » در شب هایی بود که « ماه » به صورت « قرص کامل » در آسمان می درخشید.(38)
جلسات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » در « شب های بدر (قرص کامل ماه) » در هر ماه میلادی و در محلی به نام « خانه ی سوهو : Soho House » شهر بیرمنگهام انگلستان برگزار می گردید.(39)
« خانه ی سوهو : Soho House » واقع در « بیرمنگهام انگلستان »؛ محل برگزاری جلسات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham ».
اما نکته ی جالب این که برگزاری جلسات تشکیلات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » در شب های « بدر (ماه کامل)، سنتی « ماسونی » است که بسیاری از تشکیلات « ماسونی » دنیا هنوز که هنوز است، به آن پایبندند. این نکته ای است که بسیاری از وبسایت ها و نشریات متعلق به « فراماسونری » نیز به آن معترفند:(40)
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».
البته تعدادی از وبسایت های « ماسونی » برای رد گم کردن، این مسئله را به تاریک بودن زمان قدیم و استفاده ی ماسون های عصر باستان از « نور ماه » برای تردد در تاریکی ارتباط داده اند! این در حالی است که بسیاری از « لژ ها » در محدوده ی داخل شهر بوده و نور چراغ خانه ها و مشعل ها، روشنایی کافی را فراهم می نموده است! البته تعدادی دیگر از منابع ماسونی، به معانی سمبلیک « ماه کامل » در « فراماسونری » نیز اشاره کرده اند.(41)
اما مسئله بسیار جالب تر خواهد شد که بدانیم بسیاری از گروه های « جادوگری » و « شیطان پرستی » نیز مراسم شیطانی خود را در« ماه کامل » برگزار می نمایند:(42)
برگزاری جلسات مهم و شیطانی گروه های « شیطان پرست » در شب های بدر (ماه کامل).
برگزاری جلسات مهم و شیطانی گروه های « شیطان پرست » در شب های بدر (ماه کامل). (برگرفته از کتاب « ارتباط شیطانی - ماسونی - مصری ».)
با توجه به توصیفات فوق، به نظر می رسد که « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society of Birmingham » یک « جامعه ی ماسونی » مقتدر، تمام عیار و موثر بوده و تمامی خصوصیات تشکیلات مشابه خود را نیز در بر داشته است. »
همان گونه که ملاحظه فرمودید، اکثر اعضای خانواده ی بزرگ « داروین - وج وود » عضو تشکیلات مخفی و ماسونی بوده اند. با توجه به توصیفات ذکر شده، گرچه به صورت رسمی اسمی از « چارلز رابرت داروین » در لژهای ماسونی انگلیسی برده نشده است، اما بسیاری از محققان عرصه ی دشمن شناسی، به ارتباط « چارلز رابرت داروین » با فراماسونری و سایر مجامع مخفی وابسته به « ایلومیناتی » اعتقاد دارند؛ تا جایی که برخی از محققین همچون « Juri Lina » در کتاب خود با عنوان « Architects of Deception »، انتشار « فرضیه ی تکامل » را به عنوان دسیسه ای از سوی بنیاد ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society of Birmingham » تلقی می نمایند:(43)
البته چنین نتیجه گیری چندان دور از ذهن و مغایر با واقعیت نیست؛ زیر از یک سو هر دو پدر بزرگ « چارلز رابرت داروین » یعنی « اراسموس داروین » و « جوشیا وج وود » عضو لژهای فراماسونری و گروه های ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده و پدر و عموهای وی نیز در لژهای ماسونی عضویت داشتند و بالطبع عضویت وی نیز در این مجامع دور از انتظار نبوده است، و از سوی دیگر نیز در آخرین نوشته های به جا مانده از « چارلز رابرت داروین »، شواهدی از ضعف اعتقادی داروین نسبت به خداوند قادر بی همتا، به چشم می خورد! در آخرین نوشته ی مکتوب « چارلز رابرت داروین » که در آخرین سال عمر وی و در پاسخ به شخصی با عنوان « جیمز فوردیس » نگاشته شده است، وی درباره ی اعتقادات خود چنین گفته است:(44)
« این سوال که دیدگاه های (اعتقادی) من چیست، پرسشی است که ممکن است نتیجه ای برای هیچ کس بجز خودم نداشته باشد؛ اما از آن جا که شما پرسیدید، من می بایست توضیح دهم که قضاوت من اغلب در نوسان است ... در حداکثر نوسانات (ذهنی ام) من هیچ گاه یک لامذهبی که وجود هر گونه خدایی را انکار نماید، نبوده ام. من عموماً تصور می کنم (و هر چه بیشتر پیر می شوم)، اما نه همیشه، که « ندانم گرا » تعریف صحیح تر وضعیت ذهنی من می باشد. »(45)
البته در لا به لای کتب و دست نوشته های « چارلز رابرت داروین »، مطالبی از این دست فراوان به چشم می خورد و نوشته های وی سرشار از شک، تردید و علامت سوال در برابر وجود « خدا » است.
همان گونه که در سطور فوق ملاحظه فرمودید، « داروین » اعتقاد خود را به صورت « ندانم گرایی : Agnosticism » که به مفهوم ندانستن « وجود » یا « عدم وجود » خدا است، بیان نموده است.(46) « ندانم گرایی » زیرمجموعه ای از « شک گرایی » می باشد(47) و گاه از سوی افراد به دلیل عدم جمع بندی در مورد « وجود » یا « عدم وجود » خدا اتخاذ می شود و گاه نیز از سوی برخی افراد « لامذهب » به عنوان « رد گم کنی » و در قالب رویه ای « محافظه کارانه » در مقابل اعتقادات مذهبی عامه ی مردم اتخاذ می گردد.
در مورد این که « ندانم گرایی » داروین از کدام نوع است، نظر قطعی نمی توان ارایه کرد؛ اما با توجه به عضویت عمده ی اعضای « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » در « فراماسونری »، هیچ بعید نیست که « ندانم گرایی » شخص « چارلز رابرت داروین » به دلیل رویه ی « لامذهبی محافظه کارانه » بوده باشد.
در مورد افراد دیگر درگیر در پرورش « فرضیه ی تکامل » همچون « ژان باپتیست لامارک » فرانسوی(48) و « آلفرد راسل والاس » اهل ولز بریتانیا(49) و رویه ی عملکردی و اعتقادی آنان، اطلاعات موثق و دقیقی در دست نیست؛ هر چند که تعدادی از منابع نیز به اعتقاد « ژان باپتیست لامارک : Jean-Baptiste Lamarck » به « ندانم گرایی : Agnosticism » (همانند داروین) اشاره نموده اند.(50) همچنین در مورد « آلفرد راسل والاس : Alfred Russel Wallace » نیز منابع مختلف، سخنان متفاوتی درباره ی وی ذکر کرده اند و وضعیت اعتقادی وی را از یک فرد تا حدی معتقد تا « ندانم گرا » و « عضو مجامع مخفی مرتبط با ارواح : Spiritism (Necromancy) » گزارش نموده اند(51) که در این میان، اکثریت منابع به عضویت وی در « مجامع مخفی مرتبط با ارواح : Spiritism (Necromancy) » اشاره کرده اند.(52) (البته به نظر می رسد که ارتباط اعضای این گروه ها با (اجنه) باشد، نه ارواح).
بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، « چارلز رابرت داروین »، « اراسموس داروین » و حتی افراد فرعی دست اندرکار پرورش « فرضیه ی تکامل » همچون « لامارک » و « والاس »، دارای انحرافات عقیدتی و مشکلات اعتقادی جدی بوده اند و عضویت بسیاری از آن ها در گروه های « مخفی » و « ماسونی » مسجل می باشد؛ به همین دلیل نسبت به صحت و صداقت این « فرضیه » و « پیشگامان » و « پیروان » آن باید بیش از پیش تردید نمود.
البته ارتباط « فرضیه ی تکامل » با « فراماسونری »، ارتباطی یک طرفه و یک جانبه نیست ؛ بلکه این ارتباط، یک ارتباط « دو جانبه » و « تنگاتنگ » می باشد؛ به عبارت دیگر نه تنها مجامع مخفی همچون « لژ های فراماسونری انگلستان و اسکاتلند »، « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » مهد پرورش « فرضیه ی تکامل » و « پیشگامان » آن بوده اند، بلکه « فرضیه ی تکامل » نیز به عنوان یک « تز اصلی » و « شالوده ی تفکری » فراماسونری جدید، نقش بازی کرده و بارها از سوی رهبران و نشریات « فراماسونری امروز » مورد تحسین و تأکید قرار گرفته، و بر اساس همین « فرضیه »، « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » به جنگ علنی با مفاهیمی همچون « دین »، « خدا »، « آخرت »، « معاد » و ... شتافته است:(53)
« یکی از وظایف اصلی انسانی و ماسونی، پذیرش فلسفه ی اولسیون (تکامل)، تنها فلسفه ای که با علم پیشرفته، عقل و کمال منطبق است، می باشد. تمامی برادران در تبلیغ این باور در بین مردم، برای بالا بردن سطح علمی آنان، مسئولیت بی حد و حصری دارند. » (نشریه ی ماسون ترک، شماره ی 25 و 26، صفحه ی 59)(54)
« قانون اصلی وجود حیات و حقایق اولسیون (تکامل)؛ در مقابل، لامارک و داروین، با تکیه به مدارک ژئولوژیکی (زمین شناسی)، پالئونتولوژیکی (دیرین شناسی)، امبریولوژیکی (جنین شناسی) و آناتومی (کالبد شناسی) ثابت کردند که تمام موجودات با شروع از یک سلول، در زمانی که حد اقل صد میلیون سال طول کشیده است، پله های اولسیون (تکامل) را تحت تأثیر عوامل وراثتی و ژنتیکی، و انطباق آن ها با محیط زیست (به عقیده ی لامارک)، و یا تحت تأثیر عوامل و شرایطی نظیر منازعه برای ادامه ی حیات، کنار رفتن عوامل فیزیولوژیکی (زیستی)، و مورفولوژیکی (ریخت شناسی) (به عقیده ی داروین)، یک به یک پشت سر گذاشته و در حالی که از طرزی به طرزی، و از قالبی به قالب دیگر می گذشتند، به شکل موجودات امروزی، در آمدند. » (نشریه ی معمار سنان، شماره ی 5، صفحه ی 26، سال 1968).(55)
« امروزه از کشورهای پیشرفته گرفته تا بسیاری از ممالک عقب افتاده، تنها فلسفه ی مورد قبول جوامع، تئوری داروین و نظریات ادامه دهندگان راه او است. اما این مسئله در کلیسا موثر واقع نشد. در سایر ادیان هم همین طور، باز هم به عنوان تعلیمات دینی، کماکان افسانه ی آدم و و حوا، از کتاب مقدس تدریس می شود. » (نشریه ی معمار سنان، شماره ی 38، صفحه ی 18).(56)
« نظریه ی داروین نشان داد که بسیاری از رویدادهای کائنات، کار خدا نمی باشد. » (نشریه ی ماسون، شماره ی 25 و 26، صفحه ی 14).(57)
« تئوری اولسیون (تکامل) داروین، ضربه ی محکمی بر پیکر عقاید ایده آلیستی طبیعیون وارد، و اساس نظریه ی ماتریالیسم را به وجود آورد. » (دیوان فلسفی ماتریالیسم، صفحه ی 149).(58)
با توجه به مطالب ذکر شده، در می یابیم که « فرضیه ی تکامل » و « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی »، ارتباطی تنگاتنگ و همه جانبه وجود دارد؛ در واقع بیش از آن که « فرضیه ی تکامل » ریشه در « تشکیلات علمی » داشته باشد، ریشه در « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » دارد و نه تنها توسط این « تشکیلات » پرورش و تربیت یافته است، بلکه « مجامع ماسونی » در طول بیش از « صد سال » اخیر، توسط تحرکات « به ظاهر علمی » و « جنجال های رسانه ای »، به صورت تمام و کمال از این « فرضیه » دفاع کرده اند.
نکته ی جالب این که علی رغم پیشرفت های بزرگ و اثبات شده ی « علوم زیستی » و « علوم پزشکی » و علی رغم تغییرات گسترده در کتب « زیستی » و « پزشکی » حتی در محدوده های تجدید چاپ 3 تا 5 ساله ی این کتاب ها، « فرضیه ی تکامل » در محدوده ی 120 ساله ی عمر خود، به صورت تمام و کمال حفظ شده و بجز تغییرات اندکی در برخی جزییات آن (که به منظور سرپوش گذاشتن بر برخی ابهامات، و توجیه نمودن برخی از ابعاد ضعیف تر این فرضیه عنوان شده اند)، با هیاهو و جنجال فراوان « رسانه ای » و تلاش های « دانشمندان فاسد فراماسون » و فعالیت پر اشتباه و نادانسته ی تعدادی از « دانشمندان تربیت یافته ی غرب و شرق » و نیز عدم اعتماد به نفس دانشمندان متدین و مسلمان در نقد علمی این « فرضیه »، « فرضیه ی تکامل » به جولان و یکه تازی در عالم رسانه ای و نشریات علمی ادامه داده است.
ان شاء الله این سلسله مقالات می رود تا به لطف خدا قدم های محکمی در جهت نقد علمی « فرضیه ی تکامل » بردارد؛ در این راه، علاوه بر نکات علمی که برای اولین بار در عالم « وب » به نظر مخاطبان خواهد رسید، از تجربیات علمی سایر محققان علوم زیستی (اعم از مسیحی و مسلمان) نیز استفاده خواهد شد. در هر حال به دلیل نوپا بودن این جبهه و تلاش های چندین سالانه ی « تشکیلات شیطانی فراماسونری » در جهت استحکام بخشیدن به « فرضیه ی تکامل »، ادامه ی این راه (که احتمالاً حداقل 3 سال طول خواهد کشید) نیازمند حمایت ها و کمک های دانشمندان و دانشجویان متدین و متعهد ایران اسلامی و سایر مناطق جهان است تا إن شاء الله و به لطف خدا بتوان به نحوی موثر به بیان نقاط ضعف و اشکالات این « فرضیه » پرداخت.
به امید ظهور منجی موعود، حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
گرچه موضوع آخرالزمان و پایان تاریخ و زندگی پس از مرگ، تنها باور دینی ادیان نیست، اما این که انسانی از میان خودمان به یک باره و بی حساب، قصد فتح عالم و سرانجام نابودی بشر را داشته باشد و همه قوانین عالم را به یک باره به تمسخر بگیرد، بهترین سوژه فیلمنامه های هالیوودی است که جز دودلی و نگرانی نیافریده اند.
صنعت سینما در این دوره، ابزار مناسبی برای بیان نگرانی ها، هیجان ها و ترس ها از آینده بشری را فراهم آورده اند.
شاید هدف اصلی پرداختن به این موضوع، ترویج یک ذهنیت در مردم باشد؛ ذهنیتی که راه پیش روی غرب را بسیار هموار خواهد کرد. حداقل ذهنیت ایجادشده توسط این فیلم ها، این است که اگر یکی از انبوه نظریات آخرالزمانی هالیوود به حقیقت بپیوندد، تکلیف چیست؟
هزاره جدید و سرگرمی ادیان
نگرانی و اضطراب ناشی از پرداختن فیلم های هالیوودی به دین است که سبب ایجاد فرقه های افراطی در ادیان شده است. "دروازه های بهشت" و "شاخه داوود" ، نمونه هایی از این فرقه ها هستند که خودکشی دست جمعی را تکلیف خود دانسته اند و دیگران را نظاره گران بیمناک خویش کرده اند.
در فیلم پرفروش "آرماگدون" که در سال 1998 اکران شد، جملاتی گفته می شود که ذهن بیننده را به خود مشغول می سازد: "اگر خبر هایی از این دست به گوش مردم برسد، یک شبه ساختار اجتماع به هم خواهد خورد و شورش و اضطراب دینی همگانی، جامعه را در بر خواهد گرفت... خلاصه این که وحشتناک ترین بخش های انجیل به واقعیت می پیوندد".
امروز جهان ما بیش از پیش به سوی مذهب رو کرده و گرسنگی معنوی گسترده ای حاکم شده است، اما میل دینی مردم امروز، جز ترس و تشویش را در آن ها نمی افزاید.
دین امروز، دین سرگرمی ساز است. بخش هایی از دین در برابر چشم مردم قرار دارد که تنها جلب توجه و بازیچه قرار دادن احساسات بشری را به دنبال دارند.
پایان هزاره میلادی و آغاز هزاره جدید، بستر های مناسب سوء استفاده های هالیوودی را برای تسلط بر اندیشه دینی بشر فراهم کرد. این بار "زمان" به عنوان یکی از ابهام برانگیزترین مفاهیم بشر و به بهانه پایان هزاره دوم و آغاز هزاره جدید، دستمایه طرح های کلان صنعت هالیوود شد. این که هزاره ها چگونه نقشی در زندگی بشر دارند، یکی از راه های انحراف افکار شد. مکاتب و ادیانی که به همین بهانه سر برآوردند و در بازار آشفته دین، خیلی زود مشتری پیدا کردند، فروانند.
بسیاری از ادیان تحریف شده یا دست ساخت بشر هم همین فرصت را غنیمت شمردند و بر این گور بدون مرده، همراه با سینمای هالیوود، نماز جماعت اقامه کردند.
و درست در همین بحبوحه، تأکید بر شیطان پرستی و یکی پنداشتن اسلام و تروریسم، دو سناریوی دیگر صنعت سینمای جهان شدند که اگر همین طور لجام گسیخته پیش بروند، جز احساسات منفی و انحراف دین را به دنبال نخواهند داشت.
ادیان، ابزار انحراف در دوره مدرن
ادیان، بخش عمده ای از فرهنگ ها هستند و اگر دچار تزلزل و انحراف شوند، فرهنگ جهان را منحرف خواهند کرد. باید اقرار کرد که ادیان، ابزار پیش رفته دوره مدرن برای انحراف افکار بشر شده اند و باز هم هالیوود یکی از اولین کاربران این ابزار برای رسیدن به اهداف خود شد.
برای نمونه، فیلم "وکیل مدافع شیطان" که در سال 1997 به روی پرده سینماها آمد، مفهوم کلاسیک تجلی انسان را به چالش کشاند و تجلی شیطان در قالبی انسانی را در برنامه خود قرار دادو از جرقه های توجه به فیلم سازی دینی شد.
در این فیلم، شیطان دیگر هیولای عالم مردگان نیست، یک وکیل خوش پوش و با وقار است که دختری زیبا و با ایمان را معشوقه خویش کرده است؛ دختری که نماد فرشته ای در حال سقوط شد. شیطان این فیلم، گرچه هنوز رنگ و روی شیطان ادیان آسمانی را به کلی نباخته است، اما جنبه هایی را پیش چشم بیننده نمایان می سازد که دیگر نمی توان گرایش به شیطان پرستی را گرایشی ضد انسانی و احمقانه دانست.
فیلم های سلسله ای این جریان، همچون "ارواح گمشده"، "جن گیر"، "لغزش"، "زخم های مسیح" و "عقاید جزمی" که بی شک ابزار سینما را به بهترین گونه های هنری به کار بسته اند، تأثیرات مشابه دیگری در تفکر دینی مردم بازی کردند.
در بخشی از فیلم "عقاید جزمی"، جملاتی تکان دهنده و سرشار از تأثیر زمزمه می شوند: "هیچ می دانی چه عاملی است که آدمیان را به موجودات معقولی تبدیل می کند؟ ترس و مسأله هم همین است. هیچ یک از شما دیگر چیزی نداری که از آن بترسید. شما مردم، بابت ایمان خود خوشحال و سپاسگزار نیستید؛ بلکه برایش گریه و زاری می کنید... مهم این نیست که حق با کیست یا چه کسی درست می گوید. هیچ فرقه ای نمی تواند چنین ادعایی کند، چون همه آن قدر به فکر خود هستند که نمی توانند متوجه این نکته باشند که مهم نیست به چه چیزی ایمان داری، همین که ایمان داری، خودش کافی است. شماها قلب پاکی دارید، ولی مغز شماست که باید بیدار شود".
شاید بتوان ادعا کرد که عصر حاضر، عصر تغییر مذاهب و انتخاب دین برتر نیست، بلکه عصر بحران ایمان و عقلانیت است؛ بحرانی که با پروژه پایان تاریخ به روایت غرب، تشدید شده است.
بیش از 160 سال است که کلوبهای خصوصی اشراف به عنوان گوشه دنجی برای طبقه موثر در سیاست های سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی آمریکا و جهان در این کشور فعالیت دارند. این کلوب های اکثرا مردانه در نگه داشتن قدرت در دست جمع محدودی از طبقه اشراف نقش اساسی دارند. اما با گذر زمان محدودیت های این کلوب ها برای نژاد، قومیت و جنس اعضا کم رنگتر شده است.
در این میان کلوب بوهمیان که تمامی اعضای آن را مردان تشکیل می دهند در حفظ بنیادهای خود کوشا بوده و یکی از قدیمی ترین کلوب های اسرار آمیز طبقه اشراف آمریکا است که دو تا سه هزار عضو دارد و از سال 1899 تا کنون هر تابستان در حدود سه هفته در جنگلی به نام بوهم در کالیفرنیا گرد هم می آیند.
![]() |
همایش های این گروه حتی در روزهای حساس جنگ جهانی دوم نیز تعطیل نشده است. این افراد شامل سیاست مداران و افراد شاخص اقتصادی و نظامی آمریکا هستند به طوری که تمامی کمپانی های بزرگ اقتصادی در این گروه نماینده ای دارند. اعضای گروه ارتباطات تنگاتنگی با هم دیگر داشته و هماهنگی های کاملی در مورد سیاست گذاری ها و روش های کاری خود در سطح داخلی و بین المللی دارند. هیچ فرد عادی که به گونه ای به طبقه قدرت و ثروت متصل نباشد؛ نمی تواند به عضویت این کلوب درآمده و یا به صورت مهمان در مراسم های فصل تابستان این کلوب شرکت کند. حتی اشراف و صاحب منصبان نیز نمی توانند به راحتی به این کلوب راه یابند.
میهمانی صرف شام در بوهم
جنگل بوهم جایی است که سه هفته خوش گذرانی در این منطقه با مراسم های ویژه ای همچون شعر خوانی، اجرای تآتر و موسیقی، بازی های ورزشی، و مجالس ویژه شراب خواری و خوش گذرانی همراه است. از این سه هفته، هفته دوم بسیار با اهمیت است زیرا که اکثر اعضا سعی می کنند در این هفته حتما در بوهم حضور داشته باشند. در کنار این خوش گذرانی ها همیشه رایزنی ها و سخنرانی های سیاسی، اجتماعی و تاریخی نیز وجود دارد که از سوی خود اعضا ارایه می شود.
کلوب بیش از 500 نفر پرسنل خدماتی دارد که در طی گردهم آیی به رتق و فتق امور می پردازند. ورود میهمانان که همگی از اشراف و سیاست مداران انتخاب می شوند با تشریفات ویژه ای همراه است و حتما باید دعوت کننده خود برای استقبال حضور داشته باشد و در غیر این صورت ورود ممکن نخواهد بود.
عضویت در این گروه فقط با دعوت اعضای ثابت امکان پذیر است. درخواست نامه فرد مدعو برای عضویت در اختیار کمیته مرکزی قرار می گیرد و پس از بررسی های فراوان در صورت اثبات صلاحیت، فرد می تواند به عضویت این گروه در آید. این فرایند ممکن است تا پانزده سال و یا بیشتر به طول بیانجامد.
باشگاه های مختلف کلوب بوهمیان
کلوب شامل ۹۵ باشگاه مجزا است که هر یک، مکان مخصوص به خود را در جنگل دارند و ساختمان های مجزایی به اعضای هر کلوب اختصاص داده شده است. هر کلوب جزء، اسم به خصوص و اعضای به خصوصی نیز دارد. برای مثال اعضایی همچون هنری کسینجر و همچنین مسئولین سابق دولت فدرال و سایر رؤسای پروژه نظم نوین جهانی درممتازترین باشگاه یعنی «هیل بیل» جای دارند. کمپ هیل بیلی گروهی است که بوش پدر و پسر و افراد برجسته تیم نومحافظه کار سیاست مداران آمریکا از اعضای آن هستند.
![]() |
بوش پدر و پسر، اعضای هیل بیل |
به طور کلی اعضای این کمپ تجارت های بزرگ، بانک ها و رسانه ها را در اختیار دارند. کمپ «کاو من» دیگر کمپ مهم است که شامل افراد فعال در زمینه اتاق های فکر، کمپانی های نفتی، صنایع دفاعی و دانشگاه هاست. در «کمپ استووی» اعضای خانواده راکفلر و مدیران کپمانی های نفتی، بانک ها و اتاق های فکر مربوط به این خانواده مستقر هستند و در کمپ «اولز نست» نیز روسای جمهور سابق آمریکا، فرماندهان ارشد نظامی و اعضای وزارت دفاع حضور دارند.
بدیهی است که تجمع این تعداد از زرمداران و زورمداران دنیا طی سه هفته در یک جا نمی تواند خالی از نتایج وحشتناک برای بشریت باشد. مثلا گزارش هایی در دست است که نشان می دهد تصمیم به اجرایی کردن پروژه منهتن از طرف وزارت دفاع آمریکا که حاصل آن اولین بمب های اتمی ساخت بشر بود؛ در یکی از خوش گذرانی های اعضای این کلوب اتخاذ شده است.
اماکن ساخته شده در بوهم، نمادپردازی ها و تزئینات
از آنجا که برخی از هنرمندان مشهور نیز مفتخر به عضویت در این کلوب بوده اند؛ مکان های عمومی کلوب همچون کتابخانه، سالن های رقص، اتاق های میهمانان، بار ها و... با تابلوهای گران بها و اشیای هنری تزیین شده است. کلوب حتی یک مومیایی 2500 ساله مصری را از سال 1914 در اختیار دارد که نشانه ای از علاقه مندی اعضای کلوب به فرهنگ مصر باستان است.
این مومیایی توسط یکی از اعضا به کلوب اهدا شده است و یقینا افراد مطلع و آشنا به مقوله های ایلومیناتی، ماسونی، شیطان پرستی و... دلایل این علاقه مندی کلوب بوهمیان به فرهنگ مصر باستان را به خوبی می
![]() |
تمامی اماکن کلوب با تابلوها و اشیاء هنری گرانبها تزئین شده است.
این مومیایی با نام «بانو ایسیس» در یک تابوت شیشه ای در ورودی تآتر بوهمیان قرار گرفته است و اعضا همیشه با احترام در برابر آن می ایستند. نا گفته نماند که فراماسون ها «بانو ایسیس»را خدا- مادر معنوی خود می دانند. در آیین فراماسونری که آکنده از نمادها و نمادسازی هاست الهه های مصر باستان جایگاه ویژه ای برای خود دارند.گزارش هایی انتشار یافته است که بیان می کنند مجسمه آزادی به عنوان نمادی از بانو ایسیس ساخته شده است.
واضح است که در کشور آمریکا که فراماسونری، صهیونیسم جهانی و آیین های ضد الهی همچون شیطان پرستی و کابالا نبض سیاست، اقتصاد و رسانه را در دست دارند؛ کلوب بوهمیان و مراسم های تابستانه آنها نیز با توجه به نوع اعضای آن نمی تواند از این گرایش ها خالی بوده و صرفا یک اجتماع تفریحی باشد.
جغد، نماد بیشه بوهم
سمبل این کلوب جغد است که از اولین سال تاسیس آن استفاده می شود. به اذعان اعضای کلوب، جغد نمادی از حکمت زندگی و همیاری برای آنها است که امکان بقاء و مبارزه با نا امیدی را برای انسان در دنیا به یاد می آورد. با توجه به هجم ثروت و قدرتی که در دست این جهان خواران است؛ استفاده از جغد به عنوان نمادی برای مبارزه با نا امیدی منطقی جلوه نمی کند. وجود حالت هایی از نا امیدی در این انسان نماهایی که به هر کاری که خواستار انجامش هستند مبادرت می کنند؛ دور از ذهن است. پس جغد نمی تواند برای این گروه یک نماد انسانی و والا همچون مبارزه با نومیدی تلقی شود.
این نماد در تمامی مناطق و لوازم کلوب به کار گرفته شده است و یک مجسمه سنگی ۱۲ متری در کنار دریاچه جنگل بوهم نیز به شکل یک جغد ایستاده ساخته است. این تندیس در سال 1929 ساخته شده است تا مراسم مذهبی بوهمیان در کنار آن اجرا شود. در زیر پای این تندیس محراب سیاهی وجود دارد که جایگاه خاصی در مراسمات دارد. بوهمیان این مجسمه را بت بزرگ مولوخ می نامند و طی مراسمی با عنوان«درود»در حالی که رداهای قرمز پوشیده اند؛ به رژه و نیایش در مقابل این بت می پردازند.
![]() |
![]() |
نماد جغد از پرکاربردترین نمادهای ایلومیناتی و ماسونی است که در شهرهای مختلف آمریکا به شکل زیرکانه ای در طراحی بناها و سازه های شهری به کار گرفته می شود.
در خاورمیانه، چین و شرق دور جغد نماد بد اقبالی و روح شیطانی است و از دیدگاه مسیحیت سنتی نیز جغد نمادی از نیروهای شیطانی، رویدادهای ناگوار و نابودی محسوب می شود. از سوی دیگر جغد نماد یهودیان مارانوس نیز می باشد. این یهودیان برای پیش بردن اهداف خود دین و آیین خود را مخفی نگه می دارند. از آنجا که جغد در شب، یعنی هنگامی که هیچ کس نمی تواند چیزی ببیندف بیدار بوده و قادر به دیدن است؛ مارانوس ها آن را نماد خود قرار داده اند.
بت مولوخ
به این ترتیب مولوخ که خدای سمبلیک باستانی شیطانی است؛ هنوز هم از میان افراد بی گناه و کودکان قربانی می گیرد. مولوخ الهه باستانی قربانی کردن است که در کتاب مقدس نیز به آن اشاراتی شده است. فرقه های عبادت کننده بت ملوخ در طول تاریخ دارای تشریفات وحشتناکی همچون آشامیدن خون انسان های قربانی شده در پای این بت بوده اند.
این قربانی ها در اکثر مواقع کودکان هستند. سالانه هزاران کودک در آمریکا گم می شوند و پلیس هیچگاه نمی تواند اثری از آنان بیابد. گاهی جسد این کودکان در مکان های نامتعارفی کشف می شود و متخصصین جرم شناسی نبود خون در جسد آنان را تایید می کنند.
بت مولوخ به شکل جغد در کنار دریاچه بوهم
در بیشه بوهم چه اتفاقاتی می افتد؟
در دهه چهل گزارش هایی در برخی از مطبوعات آمریکا منتشر شد که نشان می داد غیر از مشروبخواری، استفاده از مواد مخدر و همجنس بازی، فعالیت هایی همچون آدم ربایی، تجاوز، کودک آزاری جنسی و قربانی های خونین نیز در کلوب بوهمیان انجام می گیرد. متعاقب این افشاگری ها تحقیقاتی از طرف پلیس شروع شد که البته این بازرسی ها در سال ۱۹۴۷ متوقف گردید و پرونده به حال خود رها شد. اما این کلوب و اسرارش همیشه برای افراد مطلع و کنجکاو جای سوال داشت.
در سال 2000 فیلم سازی به نام الکس جونز توانست به طرز معجزه آسایی از موانع امنیتی جنگل بوهم گذشته و وارد این اردوگاه شده و از مراسم های عجیب اعضای کلوب فیلم برداری کند. در این مراسم ها آیین قربانی کردن انسان در برابر مجسمه جغد انجام می شد. او به مدت پنج ساعت در اردوگاه بوده است و می گوید با این که با چشمان خودش اتفاقات را دیده ولی نمی تواند آنچه را که مشاهده کرده باور کند. جونز در بخشی از توصیفاتش چنین می گوید:
«سپس کشیش در باره «بابل و صور نیک» صحبت کرد. می دانیم که تنها یک جغد بزرگ و «صور نیک» وجود دارد، در انجیل و اسناد تاریخی دیگر آمده است که در سرزمین های بابل و کنعان کودکان را در پیشگاه الهه جغد مولوخ، می سوزاندند. برای مدت مختصری توجهمان به پشت خیمه ها در آنسوی ساحل جلب شد و باعث شد که از جغد منحرف شویم. ناگهان به خود آمدم و بعد از آن روی جغد و کشیش در جزیره تمرکز کردیم.
در ساحل غربی، یک قایق قدیمی رودخانه ای وجود داشت و شخصیتی عزرائیل مانند که ارابه را حرکت می داد، با قایق از آب عبور کرد. در حالیکه فرد دست و پا بسته ای در آن به حالت تعظیم درآمده بود .او آن فرد قربانی را نزد کشیش اعظم برد که در پای جغد منتظر بود، در پایین پله های نورانی که جغد روی آنها قرار داشت.
آن فرد دوباره جهت بخشایش التماس کرد، سپس کشیش اعظم پایین رفت، (البته به سختی، چون کشیش اعظم به قدری پیر بود که حتی به سختی راه میرفت) و هیزمها را آتش زد. سپس گفت که قصد دارد علائم را از بقایای باقی مانده بخواند. یک سنت بسیار وحشتناک و مرموز. این دیگر شیطان ساخته ی دست هالیوود نیست، این یک سنت وحشتناک بابلی و حقیقت محض است.
او همچنان از درد فریاد می کشید. ناگهان تمام آن صلیب های کوچکی که در طول ساحل دیده بودیم در آتش افکنده شدند، بنابراین من داشتم اثر نقاش قرون وسطی هیرونیموس بوش را با نام مناظر جهنم به عینه مشاهده می کردم: صلیب های فلزی سوخته، کشیش هایی با ردای سرخ و سیاه و کشیش اعظم با ردای نقره ای و شنل قرمز، جسد سوخته ای که از درد فریاد می کشید، یک جغد عظیم الجثه با شاخهای بزرگ، رهبران، بانکداران، اصحاب رسانه و آموزش جهان در این مراسم گرد آمده بودند. این نهایت جنون بود».
افشاگری های بعدی
در سال 2004 نیویورک پست گزارش داد که یکی از بازیگران برتر فیلم های پورنوی مردانه از طرف کلوب استخدام شده است تا در طول برگزرای اردو به اعضایی که تمایل دارند خدمات ارایه دهد. در واقع اردوگاه در کنار فعالیت های مختلف دیگرش یک مجلی عیاشی هم جنس بازی نیز برای اعضا فراهم می کند.
ریچارد نیکسون که از روسای جمهور سابق آمریکا بوده و قبل از ریاست جمهوری به کلوب نیز دعوت شده بوده در مورد مراسم ها و اتفاقاتی که در اردوگاه می افتد؛ گفته است «چندش آورترین اعمال شیطانی که حتی نمی توانید تصورش را بکنید».
کریس جونز، یکی از کارگران اردوگاه در سال ۲۰۰۵، افشا کرده است که بارها از طرف اشراف پیری که به اردوگاه آمده بوده اند؛ به او پیشنهاد رابطه جنسی شده است. جونز به خاطر این اظهاراتش و افشای اسرار کلوب از طرف دادگاه محلی کالیفرنیا محکوم به زندان شد.
لیست افراد حاضر در بوهم در سال 2008
همچنین در سال ۲۰۰۸ توسط گروه های فعال در مورد حقایق آمریکا لیستی از افراد شرکت کننده در کلوب کشف و منتشر شد که حضور تیم نومحافظه کار ريیس جمهور سابق آمریکا در کنار نمایندگان شرکت ها و صنایع بزرگ، دولتمردان و بانک داران، در این اردوگاه را تایید می کند. جرج بوش، دیوید راکفلر، هنری کیسینجر، دونالد رامسفلد، کولین پاول و چندین نفر از سازمان سیا مانند جیمز وولسی در سال 2008 در گردهمآیی این اردوگاه شرکت کرده اند.
میدونید تاریخچه ی نظم نوین جهانی به چه زمانی بر میگرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟لان بهتون میگم!!! یهودیان مدتی برده ی مشرکین مصریان باستان بودند ! مصریان هم بیشترشان جادوگر بودند!!! از همین رو یهودیان هم که برده ی آن ها بودند این فنون جادو گری را از آن ها فراگرفتند!!!!
بعد همون گروه یهودی که برده بودن بعد از آزادی ,گروهی تشکیل دادند به نام شوالیه های معبد سلیمان! که این گروه همون فنون جادوگری رو از مصریان یاد گرفته بودند!!!! اونا 20 سال بعد از تسخیر اورشلیم مسجد قبه السخره همون مسجد با گنبد طلایی رو تسخیر کردند
آنها فنون مخفی راکه از مصریان باستان یادگرفته بودن یا همون فنون مخفی کابالا رو گسترش دادند!و در سال 1307 میلادی شاه فرانسه آن ها را به جرم جرم انکار مسیح , همجنس بازی , بت پرستی و بعلاوه سحر و جادو دستگیر کرد. ولی این اتمام داستان نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تعالیمی که در بابل و مصر باستان به وجود آمده بود تا همین امروز هم به صورت مشهود به کار گرفته میشوند!!!!!! و نظم نوین جهانی که این روزها خیلی میشنویم به دست اون ها در حال تحقق است!!! یعنی از همون زمان اونها به دنبال نظم نوین جهانی بودند!!!!
و اونها در سایه و به طور مخفی هر جنگ , انقلاب و سیاستی را مهندسی کرده اند. آنها هر چه را که شما میخوانید میشنوید و میبینید کنترل میکنند!!!!! اونا با تلقین طرز تفکر مورد نظر جمعیت کثیری از مردم رو مدیریت میکنند! و در پست های کلیدی قدرت نفوذ کرده اند!!!!!
و در سایه , نظام سیاسی جدیدی را پایه گذاری کرده اند!!! و همینطور نظام اقتصادی و بد تر از اون نظام دینی!!!!! این است نظم نوین جهانی!!!!!!!!! نماد هایی که اونها برای کنترل جهان و ظهور دجال آماده کرده اند در اطراف ما زیاد است!!!!
به ادامه مطلب بباید . . .
به گزارش نقدنیوز،پس از اهانت به قرآن كریم در امریكا، اینبار نوبت به قبله مسلمانان رسیده است تا مورد اهانت قرار بگیرد. طبق اخبار رسیده قرار است در منطقه تجاری مانهاتان در نیویورک، یک مشروب فروشی جدید به نام "سیب مكه "افتتاح شود. به تصاویر زیر توجه كنید:
شرکت معروف آمریکایی Apple سازنده گوشی های آیفون و آی پد و کامپیوترهای خانگی و قابل حمل است، اقدام به ساخت فروشگاهی به شکل کعبه در خیابان پنجم نیویورک کرده است.
حال این سوال مطرح می شود پایگاههای اطلاع رسانی من جمله صدا وسیما ، جراید و پایگاه های اینترنتی چرا در قبال این موضوع سكوت كرده اند و منتظر مانده اند تا این مشروب فروشی شروع به كار كند و سپس .... !
منتظران مهدی شما باید اول حركتی كنید تا بعد خدا دستتان را بگیرد مگر مختار نامه را نمیبینید در زمان سوختن كعبه چه شد بیدارشید منتظران
اسم جلاله "الله" روی کفش ورزشی نایک
تا قبل از این Made In China حتی به تسبیح ها و جانمازهای ایرانیان رسیده بود و حالا كلمه "الله" و عبارت مقدس مسلمانان یعنی "بسم الله الرحمن الرحیم" را به قسمت پشت شلوارهای ایرانیان برده اند و عجیب آنكه برخی مدعیان كه پیشتر در اعتراض به عبارت كوكاكولای برعكس شده كفن پوش به خیابان ها می ریختند و در جهت تحریم كوكاكولا و نستله حركت می كردند، هم در برابر كشتار مسلمانان چین سكوت كرده اند و هم در برابر این توهین آشكار.
«... در صحن كلیسا مستر هریس نامی را كه بزرگخانة فراموشان بود و بنده را به دو مرتبه از مراتب مزبور رسانیده بود مرا دیده مذكور ساخت كه یك هفته دیگر عازم ایران هستید و فردا فراموشخانه باز است اگر فردا شب به آنجا خود را رسانیدی مرتبة اوستادی را به تو میدهم و اگرنه ناقص به ایران میروی ـ خواستم زیاده در خصوص رفتن گفتگو كنم فرصت نشد...»
نایبالسلطنه عباس میرزا پسر فتحعلیشاه در دوران حاكمیت خود بر تبریز، شش نفر را روانه انگلستان كرد. این شش نفر عبارت بودند از: میرزا صالح شیرازی، میرزا جعفر مهندس، میرزا جعفر طبیب، میرزا رضا (مترجم فارسی ناپلئون بناپارت)، محمدعلی شاگرد قورخانه و میرزا حاجی بابا كه خود در لندن مشغول تحصیل علم طب بوده است.
در میان این عده، میرزا صالح شیرازی، به خط خود سفرنامهای نوشته كه از روز حركت كردن از تبریز به همراه كلنل «میجر دارسی» به سوی روسیه و از آنجا به انگلستان تا روز بازگشت به استانبول و سپس ورود به ایران را روز به روز یادداشت كرده است. وی در این سفرنامه، تاریخ روابط روس و فرنگستان و شمهای از تاریخ ناپلئون و حمله به روسیه و حریق مسكو و غیره تا ایام توقف او در جزیرة سنت هلن برشتة تحریر كشیده است.
داستان تحصیل او و پنج تن از شاگردان ایرانی در لندن و اشكالات عجیب و غریبی كه در راه پیشرفت كار ایشان بوجود میآمده است، براستی داستان غم فزائی است كه تا كسی نخواند نتواند باور داشت.
میرزاصالح مذكور در ضمن داستان خود بوسیلة بعض رجال خیراندیش وارد در انجمن فراماسونها میشود، و خود در دو جای سفرنامة خود كه به خط اوست باین موضوع تصریح كرده به تاریخ پنجشنبة بیستم رجب مطابق سیزدهم ماه مه 1233 هجری قمری مینویسد:
«... چون مدتها بود كه خواهش دخول مجمع فراموشان را داشته فرصتی دست نمیداد تا اینكه مسترپارس، استاد اول فراموشان را دیده كه داخل به محفل آنها شده باشم و قرارداد روزی را نمودند كه در آنجا روم... روز 20 رجب مطابق 13 می به همراه مستر پارس و «دارسی» داخل به فراموشخانه گردیده شام خورده در ساعت یازده مراجعت كردم. زیاده ازین درین باب نگارش آن جایز نیست...»
باز در وقایع چهارشنبة 1323 (13 نوامبر 1818) مینویسد:
«... در صحن كلیسا مستر هریس نامی را كه بزرگخانة فراموشان بود و بنده را به دو مرتبه از مراتب مزبور رسانیده بود مرا دیده مذكور ساخت كه یك هفته دیگر عازم ایران هستید و فردا فراموشخانه باز است اگر فردا شب به آنجا خود را رسانیدی مرتبة اوستادی را به تو میدهم و اگرنه ناقص به ایران میروی ـ خواستم زیاده در خصوص رفتن گفتگو كنم فرصت نشد...»
«... روز پنجشنبه مطابق چهارم نوامبر هنگام صبح از مهمانخانة مزبور سوار شده دو ساعت از ظهر گذشته وارد به لندن گردید و چون روزی بود كه بنده بایست داخل به فراموشخانه شود، یك ساعت بعد از آن كه در سه ساعت از ظهر گذشته باشد داخل به فراموش خانه شده و هفت ساعت از ظهر گذشته بعد از شام از فراموش خانه بیرون رفتم...»
پس در این صورت میرزا صالح نخستین كسی است كه از ایرانیان وارد این جمعیت شده و به قراری كه نوشتهاند همو اول كسی است كه مطبعة حروفی وارد ایران كرده و خود او هم در سفرنامهاش اشاره به فرا گرفتن طریقة چاپ و مركب سازی كرده و از خریداری اسباب و ابزار كار چاپ هم ذكری میكند.
و همواست كه به عقیدة پروفسور براون در عهد محمد شاه نخستین روزنامة فارسی دایر كرده است و شنیدهام كه اولین لژماسونی را هم او در ایران راه انداخته است.
(ماهنامه یغما جلد سوم (سال 1329) چاپ اسفند 1362)
یكی از معروفترین اومانیستهای قرن 14، آقای پیكور دلامیراندولا است كه در سال 1489توسط پاپ اینوسنت هشتم بهعنوان مروج عقاید بدعت گذارانه محكوم گردید. او در كتاب خود «نتیجهگیری فلسفی كابالیست و الهیات» نوشته بود: «در جهان چیزی بالاتر از ستایش بشر وجود ندارد.»
ماه گذشته (90/01/21) آیتالله مصباح یزدی از شكلگیری فراماسونی در كشور در قالب جدید خبر داد و تلنگری فكری به اذهان نخبگان و مردم وارد ساخت. البته ایشان از مدتی پیش در جلسات خصوصی درباره وقوع چنین پدیده خطرناكی هشدار میداد. اكنون پرسش این است كه آیا آیتالله مصباح برای چنین ادعایی به سند مهمی دست یافته یا از رگههای فكری این جریان، چنین خطری را احساس كرده و درباره شكلگیری مجدد آن هشدار داده است؟ بیتردید دانشمندان بابصیرت همانند پزشك حاذق كه از آثار ظاهری به نوع بیماری پی میبرند، بهراحتی میتوانند با مشاهده علایم، نوع انحراف را شناسایی كرده در پی درمان آن برآیند. كسانی كه با مبانی و آموزههای فراماسونری آشنا باشند، هنگام برخورد با سخنان و نوشتههای فرد معلوم الحال دولت متوجه میشوند كه این گونه حرفها از سر تصادف نیست بلكه طبق برنامه و با محاسبات دقیقی به پیش میرود. ما در این تحلیل ابتدا به اصول و مبانی فراماسونها میپردازیم و سپس با ذكر بخشهایی از سخنان رحیم مشایی و برخی جریانات با كاركرد مشابه، تطبیق آن را به قضاوت شما خوانندگان محترم وامیگذاریم.
1. مبانی و مواضع فراماسونها:
اومانیسم و انسانگرایی
یكی از اصول فراماسونری، اومانیسم و انسانگرایی است. از نظر فراماسونها اصالت با انسان است و باید انسان به جای خدا بنشیند؛ آن چه باید ما در صدد تحقق آن باشیم خواست و اراده انسان است و بس!
یكی از معروفترین اومانیستهای قرن 14، آقای پیكور دلامیراندولا است كه در سال 1489توسط پاپ اینوسنت هشتم بهعنوان مروج عقاید بدعت گذارانه محكوم گردید. او در كتاب خود «نتیجهگیری فلسفی كابالیست و الهیات» نوشته بود: «در جهان چیزی بالاتر از ستایش بشر وجود ندارد.» (یحیی هارون، مبانی فراماسونری، ص70)
امروزه ماسونها عقاید بدعتگذارانه میراندولا را بسیار بیپردهتر بیان میكنند. بهعنوان نمونه، در یك جزوه محلی ماسونی آمده است: «جوامع ابتدایی ضعیف بودند و به خاطر این صفت به نیروها و پدیدههای اطرافشان مقام ربوبیت میدادند. اما ماسونری تنها به انسان چنین مقامی میدهد.»(همان)
مانلی. پی. هال در كتاب «كلید گمشده فراماسونری» مینویسد: انسان خدایی در حال شكلگیری است و همانگونه كه در اسطورههای تمثیلی مصر باستان آمده است، بر روی چرخ كوزهگری، در حال قالبگیری است. هنگامی كه نور او به درخشش در میآید تا همه چیز را حفظ كند و ارتقاء بخشد، او به تاج سهگانة خدایی دست مییابد و به جماعت اساتید فراماسون، همانهایی كه در لباسهای آبی و طلایی خود به دنبال تاریكی شب با نور سهگانه لژ ماسونی هستند ملحق میگردد. راه استاد اعظم شدن (استاد اعظم لژ فراماسونری) این است كه اعتقاد به خدا و این حقیقت كه انسان بنده اوست كاملا رد شود. ( همان)
جی دی باك در كتاب «فراماسونری اسرارآمیز» تصریح میكنند: «تنها خدایی كه فراماسونری قبول دارد انسان است... بنابراین انسان تنها خدای موجود است.» (همان) در همین راستا مجله ماسون ترك طی تحلیلی، فراماسونری را یك دین اومانیست معرفی كرده مینویسد: در واقع فراماسونری یك نوع مذهب بلكه یك دین اومانیست است و دین جعلی به ستایش انسان سفارش میكند نه خدا.
«ما همیشه اذعان میكنیم كه بالاترین كمال مطلوب فراماسونری در عقاید اومانیزم قرار دارد. ( همان، به نقل از مجله ماسون ترك) تفكر انسان محور و اومانیستی در فراماسونری به حدی پر رنگ است كه آنها به جای عشق به خدا و كار برای او، عشق به انسان را ترویج میكنند. یحیی هارون در این باره مینویسد « ماسونها اعتقاد دارند همه كارها باید فقط به خاطر انسانیت انجام گیرد نه رضای خدا. "او سپس با نقل مطلبی از كتاب لژ تركیه مینویسد: «اساس اخلاق ماسونی عشق به انسانیت است و خوب بودن به خاطر خواستهای در آینده، منفعت، پاداش و بهشت، از روی ترس از دیگری، عرف دینی یا سیاسی، نیروهای ناشناخته ماوراء طبیعی... را كاملا مردود میداند. تنها از خوب بودن به خاطر عشق به خانواده، كشور، انسانها و انسانیت حمایت و تمجید میكند. این یكی از مهمترین اهداف تكامل فراماسونری است. عشق به مردم و خوب بودن بدون انتظار پاداش، رسیدن به این سطح، تحول عظیمی است. "(همان، ص 73) یحیی هارون در كتاب خود هدف نهایی ماسونها را تخریب دین و نابودی آن ذكر میكند و اظهار میدارد: "هدف نهایی ماسونری این است كه میخواهند دین را بهطور كامل تخریب كرده، جهانی اومانیست براساس تقدس انسانیت ایجاد كنند.
آنها میخواهند نظم نوینی براساس غفلت بنا كنند كه در آن مردم، خدایی كه آنها را آفریده انكار كنند و به خود مقام ربوبیت بدهند. این هدف و فلسفه وجودی ماسونری است. نشریه ماسونی آینه این وضعیت را «معبد عقاید» نام نهاده است. (همان، ص 82) در همین راستا ماسونها میخواهند از تمام جهان معبدی بسازند. اما معبد مورد نظر آنها معبد دین واقعی نیست بلكه معبد اومانیزم است و رؤیای آنها جهانی است كه در آن انسانیت پرستش شود؛ مردم بهطور كامل از دین حقیقی روی بگردانند و فلسفه اولوسیونیت تنها فلسفه حقیقی قلمداد گردد. در نوشتههای ماسونی مراسم عجیب و غریب كه به این منظور طراحی شده، چنین توصیف گردیده است. «امروز یك دین جهانی متولد میشود، به آرامی میتواند شعور را به معنای واقعی كلمه ارضا كند... به موازات دین جهانی، اخلاقیاتی متناسب با این جهانبینی ایجاد خواهد شد... چنین دینی انسانها را در جهان متحد خواهد ساخت. این دین فراماسونری است. این دین از طریق قلبها منتقل خواهد شد... (همان، ص 191) در این جریان كه اومانیزم پابه پای تفكر الحادی به پیش میرود " فراماسونها همانند بیانیه سال 1933 اومانیستها، معتقدند كه خداپرستی سنتی بهویژه ایمان به خدایی كه شنونده دعا است و به مردم زندگی میدهد و از آنها مراقبت میكند، میفهمد و قادر است و كاری برای آنها انجام میدهد یك اعتقاد ثابت نشده و از مد افتاده است " سپس بر اساس این اعتقاد میگویند: "ما بهعنوان ضد خداپرستی، از انسان شروع می-كنیم نه از خدا. از طبیعت نه از ملكوت. " (همان، ص 62) روند ماسون شدن و پرستش انسان و نشاندن آن به جای خدا در لژهای فراماسونری این گونه انجام میشود: "یك فراماسون قبل از ورود به تشكیلات فراماسونری میآموزد كه باید نسبت به دین و مذهب بیاعتنا باشد. سپس با تأكید بر مذهب، مفهومی اومانیست از تعالیم فرماسونری به فرد ارائه میشود. در آیین درجه شاگردی، استاد لژ از ناظر اول لژ میپرسد: «برادر ناظر اول چرا ما خود را بنّای آزاد مینامیم؟» ناظر اول: «زیرا چون آزادگان در ساختن بنای عظیم كار میكنیم.»استاد لژ: «چه نوع بنایی؟» ناظر اول: «نیاكان ما آن را معبد سلیمان مینامیدند و منظورشان معبد انسانیت بوده است.» استاد لژ: «برادر ناظر دوم چه سنگی در این بنا به كار میبریم؟» ناظر دوم: «سنگ بنای ما انسان است.» استاد لژ: چه ملاتی لازم است تا این سنگهای معبد را به هم متصل سازیم؟» ناظر دوم: «ملاط بنای معبد تابناك انسانی و برادری همگانی است (دكتر موسی نجفی و دكتر موسی فقیه حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص 551 به نقل از مكتبهای فراماسونری، ص 27 28). " استاد لژ خطاب به اعضاء میگوید: " مساعی جمعیت ما وقف راه انسانیت است. وظیفه ما این است كه تمام صفات عالیه انسانی رادر خود نیرومند سازیم »(همان، به نقل از همان كتاب ص 37) در درجات اول و دوم ضمن تاكید بر مفهوم انسانیت، به فرد تاكید میشود كه میبایستی خود را از قید و بند عقاید خرافی رها سازد. پس از گرفتن التزام از داوطلب، وی را وارد حلقه برادری نموده، خطاب به او اظهار میدارد: " این حلقه برادری كه ملاحظه كردید، زنجیر بزرگ برادری جهانی را تشكیل میدهد و مردانی را از هر ملت و كشور و مذهب در هر مقام به هم متصل میسازد. به هر نقطه جهان بروید نام برادری به گوش شما خواهد رسید و همه جا دست برادری مهیای پذیرفتن و معاضدت شما خواهد بود. (همان، به نقل از همان، ص 46)
"در سیر درجه سوم مجدداً در گفت و گوی استاد لژ و ناظر لژ، این سؤال مطرح میشود كه چرا ما خود را بنّای آزاد مینامیم؟ ناظر لژ پاسخ میدهد: «برای آن كه خود را از قید افكار و عقاید باطل رها كردهایم و بنای بزرگ بشریت را برپا میسازیم.( همان، به نقل از مكتبهای فراماسونری، ص 77)
بررسی برخی دیدگاهها و سخنان رحیم مشایی نسبت به انسان و برجسته كردن آن میتواند برای مخاطبان دست كم سوال برانگیز باشد. بهعنوان نمونه در نطقهای چند ساله اخیر وی نیز همواره شعار انسان گرایی موج میزند؛ هرچند او تلاش میكند آن را در قالب مباحث عرفانی در هم آمیزد ولی این نوع نگاه به نگاه اومانیستی بسیار نزدیك است. در تاریخ معاصر ایران تركیب فراماسونری و آداب آن با تصوف توسط ظهیر الدوله جانشین صفی علیشاه قطب فرقه نعمت اللهی در تهران نمونه تاریخی درچنین رویكردی است. مشایی در باره انسان تا این اندازه غلو میكند كه میگوید: "انسان بزرگتر از جهان است، هیچ نقطهای از عالم نیست كه به انسان مربوط نباشد، هیچ نقطه از عالم نیست كه در آن منظوری از انسان وجود نداشته باشد. امروز ما جزء كوچكی از جهان هستیم. " (سایت شخصی مشایی،30 مرداد87) جالب است كه وی از یك طرف انسان را از همه جهان بزرگتر میداند و از سوی دیگر در جمله بعد، انسان را جزئی كوچكی از جهان میشمارد! و سپس در ادامه میگوید: "انسان متعلق به همه عالم است و همه عالم متعلق به انسان است. "او در چارچوب تفكر شبه اومانیستی، دین را فرع انسان دانسته میگوید: "میگویند صفبندی مؤمن و كافر وجود دارد این صفبندی وقتی اصالت دارد كه فرصتها را برای انتخاب انسانها فراهم بیاورید و انسانها به مفهوم واقعی آزادی انتخاب خود را انجام دهند.
این كه مسلمانها بگویند كار ما درست است و بقیه اشتباه میگویند، یعنی 5/5 میلیارد انسان را از دایره انسانیت خارج كنیم. "او انسان بودن را اصل و مقدم بر دین و مكتب اسلام میداند.
مشایی بر اساس اصالت انسان میگوید: "بعد از آن كه این انسانها گرد هم آمدند، تازه خدا هم معنا پیدا میكند. ظرفیت انسانی باید شكل بگیرد تا ما سخن از خدا بگوییم. انسان كه شناخته نشده باشد، كه شناخته نشده است كی خدا قابل شناسایی است؟ عظمت خدا وقتی قابل شناسایی است كه عظمت انسان شناخته شده باشد.... باید همه ابعاد وجود انسان را بشناسیم. بدون شناخت جهان كی میتوانیم انسان را بشناسیم؟ انسان 2000 سال پیش كجا؟ انسان امروز كجا؟ (همان) وی سپس بر همین اساس میگوید: "هر انسانی صرف نظر از همه مشخصاتی كه مربوط به اوست باید یكسان دیده بشود. جامعه آینده بشری متعلق به همگان است. هر مشرب فكری، هر مذهب فكری، هر مسلكی، هر منطقی، هر دینی، هر چه كه در دنیا وجود دارد و دارای صبغه فكری است، آرم و نشان فكری دارد و پیام فكری دارد. تنها در صورتی كه بتواند جامعه جهانی را با هم ببیند و همه انسانها را محترم بشمارد این آینده از آن اوست، در این آینده (چون آینده از آن مردم است) هیچ جامعهای در آینده برتر از دیگران نیست، هیچ كسی. در آینده كشور معنا ندارد، نژاد معنا ندارد و آینده، آینده آنهاست. " (همان) مشایی سرانجام میگوید: "بدون واهمه میگوییم: جهان آینده متعلق به همه انسانها است. هر منطقی كه بین انسانها فرق بگذارد محكوم به شكست است. هر منطقی كه به خط كشی بین انسان – جمله استراتژیك است- هر منطقی كه به خط كشی بین انسانها بینجامد منطقی است كه در آینده خریدار ندارد. "
هر منطقی كه بتواند در آینده نزدیك ادبیاتی داشته باشد كه 3 عنصر آدم، خدا و جهان را با هم تنظیم كند از نظر آیین و مكتب، آینده از آن اوست.وی در آخرین پرده، انسان را در جانشینی خدا قرار داده میگوید: "ماموریت انسان بر روی زمین این است كه جانشین خدا باشد، به جای خدا تصمیم بگیرد و به جای خدا اراده كند " (سایت عصر ایران، مرداد )
در پایان توجه به این نكته لازم است كه گرچه از پارهای این گونه حرفهای بعضا شبه عارفانه از سوی برخی عرفا نیز شنیده میشود ولی ممكن است از آن افق دید تا حدودی آن را قابل توجیه دانست ولی طرح این گونه مباحث در اردوگاه فراماسونها نیز قابل تامل جدی است كه برخی از آنها را در فوق ملاحظه نمودید؛ بنابر این داشتن برخی از این گونه تعابیر در میان عرفا به معنای نادیده گرفتن آنها در ادبیات فراماسون هانیست. باید از قراین و شواهد سخنان شخصی كه این گونه حرفها را مطرح میكند حقیقت آن را شناخت و نوع آن را تشخیص داد. اكنون سوال این است كه آقای مشایی با طرح شعارهای دیگری نیز كه در باره دین و عدم لزوم تبلیغ آن و ضرورت ترویج ملی گرایی و همسان بودن ادیان و هم افزایی انسانها در سخنانش مطرح است آیا محققین را نسبت به مواضعش دچار تردید نمیكند ؟
در باره شكل گیری فراماسونری و نفوذ آن در جامعه اسلامی ایران، لازم است ابتدا مبانی فراماسونری را بهخوبی بشناسیم و سپس با نشان دادن كدهایی از جریان شبه ماسونی نفوذی و تطبیق آن بر مبانی ماسونها، این مدعا را ثابت كنیم و سپس در صدد چاره جویی بر آییم
شاره:
مدتهاست جریانی انحرافی در دولت نفوذ كرده و هر از چندی با بیان مطالب غیر كارشناسانه، فضای جامعه را دچار تنش و اضطراب میكند. در باره نوع گفتمان و علل پرداختن به این گونه مسایل، دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است. عدهای آن را محصول شهرت طلبی و برخی ورود غیر متخصص در حوزه كارشناسی ذكر كردهاند ولی حقیقت مطلب آن است كه آیت ا... مصباح آن را دریافت و نسبت به خطر شكلگیری آن هشدار داد: " امروزه در دورن جامعه ما تشكیلاتی فراماسونری در حال شكل گرفتن است، و همانطور كه در دوران مشروطه، فراماسونری با شعار قرآن و اسلام پیش آمد، امروز نیز فراماسونری با شعارهای انقلاب و اسلام جلوه میكند و تحت پوشش آن حرف خود را بیان میكند، یعنی قالب را حفظ و محتوا را عوض میكند. " (پایگاه اطلاع رسانی آثار آیت ا... مصباح یزدی، 24/01/1390)
در باره شكل گیری فراماسونری و نفوذ آن در جامعه اسلامی ایران، لازم است ابتدا مبانی فراماسونری را بهخوبی بشناسیم و سپس با نشان دادن كدهایی از جریان شبه ماسونی نفوذی و تطبیق آن بر مبانی ماسونها، این مدعا را ثابت كنیم و سپس در صدد چاره جویی بر آییم. مبانی فراماسونری عبارتند از اومانیسم و انسان گرایی، ناسیونالیزم و ملی گرایی، كثرت گرایی دینی و پلورالیزم، دین زدایی و دین ستیزی. در قسمت قبل درباره اومانیزم و انسان گرایی مطالبی را تقدیم خوانندگان كردیم. در این بخش به باستانگرایی كه یكی دیگر از مبانی ماسونها است میپردازیم.
2. ناسیونالیزم و باستان گرایی
==================
مهمترین رسالت فراماسونها رهایی بشر از دین است، به طوری كه آنان " مهمترین تكلیف لژ بزرگ انگلستان را دین رهایی laisme دانستهاند؛ زیرا با قیود مذهبی، اهداف ماسونی هرگز پیش نخواهد رفت " (كتاب صبح، محمد خاتمی، ص22) ماسونهای انگلیسی با استناد به ماده 17 موافقتنامه سپتامبر 1929 میگویند: "در لژها نباید به هیچ وجه راجع به مسایل مذهبی و سیاسی صحبت شود " (همان، ص24) در این راستا فراماسونها به جای دین و ارزشهای دینی، گرایشهای قومیتی و ملی گرایانه مینشانند تا بتوانند تا حدودی خلأ دین را برای اعضای خود جبران كنند. دكتر موسی حقانی، نویسنده و محقق ارجمند، در كتاب خود بر این نكته تاكید میكند كه " ترویج ناسیونالیزم مبتنی برعصمت (شوونیسم) در كنار مذهبزدایی و غرب گرایی از دیگر اقدامات ماسونها بود.احیای باستانگرایی و تاریخ پیش از اسلام هدف مشترك وزارت مستعمرات بریتانیا و سازمان فراماسونری در ایران و سایر كشورهای اسلامی بود. این حركت در تاریخ معاصر از آخوندزاده، ملكم خان، آقاخان كرمانی و... آغاز شد و دیگر فراماسونها نظیر فروغی و پیرنیا آن را پی گرفتند. هدف این جریان معرفی اسلام بهعنوان عاملی مخرب در تاریخ ایران و عنوان نمودن این مطلب بود كه تاریخ ایران پیش از اسلام، درخشان تر از ایران بعد از اسلام است. برای اثبات این فرضیه موهوم تاریخی، تمام قلمها به كار افتاد و آثاری نظیر كتابنامه خسروان اثر جلالالدین میرزا از شاگردان ملكم و آخوندزاده كه در تمجید پادشاه ایران پیش از اسلام و به فارسی سره نوشته شده بود، نمایشنامه عشق و مردانگی اثر ابوالحسن فروغی كه در تمجید ایران باستان به رشته تحریر درآمده بود. از پرویز تا چنگیز اثر تقی زاده، ایران باستان حسین پیرنیا، فرهنگ پهلوی اثر پرویز ناقل خانلری و... به رشته تحریر درآمد. وجه مشترك تمامی این آثار، بزرگنمایی آثار حكومتهای پیش از اسلام، در ایران میباشد و تأسف خوردن بر سقوط دولت ساسانی به دست مسلمین. حكومت پهلوی كه اساس آن را فراماسونها پیریزی كرده بودند، نیز دقیقاً در همین راستا حركت میكرد. با نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، وی قذاق بیسواد و قلدری را در حد و ردیف شاهان ساسانی و هخامنشی قرار داد. بعد از آن تمام شعرا و نویسندگان وابسته، پهلوی را وارث تاج و تخت كیان معرفی كردند و نشریات مختلف به ترویج این امر پرداختند و مقالات متعددی در خصوص مهرپرستی و زردشتی گری توسط اعضای لژ مهر و دیگر نویسندگان آن نوشته میشد....این روند نه تنها در جامعه بلكه در لژها نیز به نحو شدیدی دنبال میشد.(تاریخ تحولات سیاسی ایران، موسی حقانی و موسی نجفی، به نقل از مجله مهر، سال اول، شماره اول ص3 و شماره 12 7)
جریان فراماسونری ابتدا بر ارزشهای ملی گرایانه آب و خاك و خون و نژاد و باستان گرایی تاكید میورزد ولی در این مرحله توقف نمیكند؛ زیرا هدف آنها بسی بالاتر از ناسیونالیزم و ملی گرایی كشوری و منطقهای است و چه بسا در دراز مدت همین ملیگرایی افراطی محلی و منطقهای نیز موی دماغ آنها گردد. از این رو با طرح تفسیر جدیدی از ناسیونالیزم سعی میكنند آن را به میدانی سوق دهند كه با فرهنگ پذیری غربی و ذوب شدن در فرهنگ واحد جهانی كه همان فرهنگ فراماسونری و به عبارت دیگر همان اومانیزم و انسان گرایی به جای خداگرایی است سازگار باشد. در همین راستا محمود هومن، فرمانروای شورای عالی ایران، ضمن ارائه نگاهی فلسفی و اعتقادی از سلطنت، از ناسیونالیزم كه او آن را میهن پرستی یا پاتریوتیسم مینامد، به نوعی وحدت فرهنگی یا كاسموپولیتیسم (حكومت جهانی) میرسد. وی ضمن رد نظراتی كه میهن را به خاك، نژاد، زبان و... محدود میكند، میگوید: "... میهن جایی است كه من در آن جا تربیت یافتهام و در آن جا اخلاق انسانی و تاریخ یك دسته از انسانها با یكدیگر هماهنگ شده است. اخلاق انسانی مفهومی كلی است و درباره همه انسانها درست است. اخلاق ایرانی با اخلاق یونانی تفاوت ندارد ولی تاریخ ما با تاریخ او تفاوت دارد و این جزئی بودن تاریخ دسته معینی از مردم است كه مفهوم كلی اخلاق انسانی را محدود و تبیین میكند و باعث میشود كه میهن مفهومی معین و محدود گردد. " ( تاریخ تحولات سیاسی ایران به نقل از اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ..... گفتار بزرگ فرمانروای آیین اسكاتی در جشن طریقت 1351، ص 6) برای شكل گیری چنین اتحادی یعنی شكل گیری ناسیونالیزم جهانی و نشاندن انسان به جای خدا، " وی پیشنهاد میكند كه ملتها به جای بزرگنمایی نقاط منفی تاریخ خود كه شامل جنگها و نظایر آن میشود، به نكات انسانی تاریخ خود تكیه كنند كه موجب وحدت ملتها میشود. این نكته اساس طرح حكومت جهانی ماسون میباشد كه از آن به كاسموپولیتیسم تعبیر میشود. " (مبانی فراماسونری، ص 206) با بیان این نكته، راز برخورد دوگانه ماسونها با مسأله ناسیونالیزم به دست میآید. در آثار مكتوب و موضع گیریهای ماسونها میبینیم آن جا كه مسأله اسلام مطرح میشود، تكیه آنان بر ناسیونالیسم شوونیستی است و برتری عجم بر عرب مطرح میشود و آن جا كه از سایر كشورها و ادیان به ویژه سلطة غرب و یهودیان سخن به میان میآید، تكیه آنها بر فرهنگ جهانی و انسانی و كاسموپولیتیزم پر رنگ و جدی میشود. " و صدالبته این مقدمهای است برای حكومت جهانی یهودیان و ماسونها كه به نحوی جدی و آشكار توسط جمعیت طرفداران حكومت متحده جهانی و شیعه ایرانی آن جمعیت ایرانی طرفدار حكومت متحده جهانی تعقیب میشد. این جمعیت كه وابسته به سازمان جهانی فراماسونری است، با مخفی نمودن این وابستگی و روی آوردن به فعالیتهای آشكار سیاسی، سعی در ایجاد حكومتی جهانی دارد كه احكام آن ضمانت اجرایی داشته باشد. " (همان) جریان فراماسونری در كشور سال هاست كه به دنبال اجرایی كردن این نوع تفكر بوده است. پیش از انقلاب اسلامی ایران و در زمان رژیم پهلوی نیز این نوع تفكر فعال بود و رژیم پهلوی كه محصول فعالیت جریان فراماسونری در كشور به شمار میآمد، با تمام ابزار و امكانات در صدد اجرایی كردن ناسیونالیسم ایرانی و سپس تشكیل حكومت جهانی از این سنخ بود. در همین راستا بهای آزادی دكتر شریعتی از زندان، نوشتن سلسله مقالاتی قرار داده میشود كه در آن به جای اسلام، بر ملیت ایرانی تاكید شود. وی به دنبال آزادی از زندان، با نوشتن سلسله مقالاتی در كیهان با نام "بازگشت به خویشتن " به ترویج ملی گرایی و ناسیونالیزم پرداخت و از حمله اسلام به ایران كه موجب مسلمان شدن ایرانیها شد، به "حمله تازیان به ایران " تعبیر كرد! شهید مطهری در بخشی از نامه دردمندانه اش خطاب به حضرت امام(ره) در باره این سری مقالات مینویسد: " درباره ملیت ایرانی قطعا تاكنون احدی از ملیت ایرانی به این خوبی و مستند به یك فلسفه امروز پسند دفاع نكرده است. شایسته است نام آن را "فلسفه رستاخیز " بگذاریم. " منظور حزب رستاخیز است كه محمد رضا شاه آن را حزب رسمی دولتی اعلام كرده بود و همه موظف بودند كه در آن عضو شوند، شهید مطهری خلاصهای از مقالات دكتر شریعتی را این گونه برای امام توضیح میدهد: " خلاصه این مقالات كه یك كتاب میشود، این بود كه ملاك ملیت، خون و نژاد كه امروز محكوم است، نیست؛ ملاك ملیت، فرهنگ است و فرهنگ به حكم این كه زاده تاریخ است نه چیز دیگر، در ملتهای مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم كه فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است؛ ما ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داریم كه ملاك شخصیت وجودی ما و من واقعی ما و خویشتن اصلی ماست، ولی در طول تاریخ حوادثی پیش آمد كه خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه كند ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی خود بازگشتیم، " ایشان سپس به سه جریانی كه شریعتی آنها را از بین برنده "خود واقعی " ملت ایران معرفی كرده، اشاره میكند و مینویسد: شریعتی میگوید آن سه جریان عبارت بود از حمله اسكندر، حمله عرب، حمله مغول، در این میان وی بیش از همه درباره حمله عرب بحث كرده و نهضت شعوبیگری را تقدیس كرده است، آنگاه گفته است اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ؛ اسلام نیامده كه فرهنگ ما را عوض و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلكه تعدد فرهنگها را به رسمیت میشناسد همان طوریكه تعدد نژادی را یك واقعیت میداند؛ آیه كریمه "اِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ اُنثی وَ جَعَلناكُم شُعوباً وَ قَبائِلَ... " ناظر به این است كه اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی كه اولی ساخته طبیعت است و دومی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد؛ ادعا كرده است كه ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدوئولوژی ما، لهذا ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است.
شهید مطهری میافزاید: این بیان عملا و ضمنا، نه صریحا فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انكار كرده است و صریحا شخصیتهایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیرالدین و ملاصدار را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ اینها ادامه فرهنگ ایرانی است.
همانگونه كه ملاحظه میكنید، شریعتی در این مقالات از ناسیونالیزم خون و نژاد گذشته و با جدا سازی فرهنگ از ایدئولوژی سعی كرده است فرهنگ را معلول تاریخ یك ملت معرفی كند و به عبارتی وانمود كند كه این تاریخ است كه فرهنگ را میسازد نه مكتب! همان كه فراماسونها بر آن تصریح میكردند. زمانی كه فرهنگ معلول تاریخ شود، میتوان با نادیده گرفتن نقاط منفی تاریخ خود كه شامل جنگها و نظایر آن میشود، به نكات انسانی تاریخ خود تكیه كرد و موجب وحدت ملتها شد! و این نكته، اساس طرح حكومت جهانی ماسون میباشد كه از آن به كاسموپولیتیسم تعبیر میشود و در سطور پیشین به آن اشاره شد.
ب. تطبیق آرای جریان انحرافی و نفوذی در دولت بر این اصل ماسونها
=======================================
تطبیق نظریات جریان انحرافی با آرای ماسونها، یك روش كاملا مستند و علمی است. مشایی در همایش ایرانیان خارج از كشور؛ بر روی همان اصول ملیگرایانه گام برمیدارد و مكتب ایران را به جای مكتب اسلام نشانده، میگوید: "من اصرار دارم برمكتب ایران، بعضیها ممكن است بر من خرده بگیرند كه تو چرا نمیگویی مكتب اسلام، مكتب اسلام دریافتهای متنوعی از آن وجود دارد. دریافت ناب از حقیقت ایمان و حقیقت توحید و حقیقت اسلام مكتب ایران است؛ باید از این پس ما مكتب ایران را به دنیا معرفی كنیم "(سایت شورای عالی ایرانیان،14/5/89) وی پس از آن كه علما و بزرگانی از جمله آیت ا... مصباح درباره این اظهارات غیر اصولی و منحرف موضع گرفته و گفتند " كسانی كه بیشرمانه شعار مكتب ایران را میدهند خودی نیستند " درصدد توجیه و تأویل سخنان خود بر آمده، میگوید: "این حرف من (مكتب ایرانی) حرف جدیدی نبود، بلكه حرف امام است. امروز حرفهای مختلفی در دنیا به نام اسلام زده میشود آیا ما قبول داریم؟ بلكه اسلامی را قبول داریم كه در ایران مستقر است. " (سایت استقامت) رئیس جمهور نیز در ادامه به كمك وی میآید و میگوید: منظور آقای مشایی، مكتب اسلام ناب محمدی است كه امروز كانون آن ایران است.
ولی مرور زمان نشان داد كه این توجیهات، به دلیل ترس از افكار عمومی است و گر نه وی به همان مكتب ایران اعتقاد دارد. شاهد آن، اظهارات و عملكرد وی پس از این اظهار نظر است.
مباحث جاری کشور، نیازمند تحلیل است؛ زیرا از بعضی آقایانی که انتظار نمی رفت اعمالی سر زده که به هیچ وجه درست نمی باشد. توجه به دو جمله از «صدای آمریکا» و «بی.بی.سی»، اهمیت درست نبودن این رفتارها را نشان میدهد:
صدای آمریکا: «احمدی نژاد علیه ولایت فقیه با جنبش سبز هم صدا است.»
بی.بی.سی: «مقبولیت و محبوبیت رهبر از احمدی نژاد است در صورت ادامه ی دعوا، احمدی نژاد برنده ی بازی است.»
این نکات بسیار مهم است و ما خودیها می بایست، به هوش باشیم. مقام معظم رهبری در تعبیر زیبایی فرمودند: «دشمنان مثل گرگاند»؛ گرگ اگر بتواند حمله می کند و اگر نتوانست منتظر می ماند تا یک حیوان و یا گوسفند زخمی اندک خراشی ببیند و دیگر نتواند حرکت کند، آنگاه حمله ی خود را آغاز می کند. دشمنان نیز منتظر فرصت اند، خیلی باید به هوش باشیم.
سؤال اینجاست، اقدام اخیر رییس جمهور محترم چرا رخ داد و چرا ادامه پیدا کرد؟ کاری که آقای احمدی نژاد انجام داد، قابل توجیه نیست. رهبر معظم انقلاب فرمودند: «تا من زندهام نمیگذارم که در مسیر حرکت مردم انحرافی به وجود بیاید.» انحراف در کجاست؟ معظم له چه خطری را احساس کرده اند؟ تمام تحلیل بنده در این نقطه است، انحراف کار کجاست. در اینجا به گوشه ای از مباحث اعتقادی و تئوریک اشاره می کنیم. ابتدا ذکر دو نکته، لازم و ضروری به نظر میرسد.
نگرانی آیتالله مصباح
مقام معظم رهبری در بازدیدی که از منزل «آیتالله مصباح یزدی» داشتند، فرمودند: «بنده به سهم خودم قدر آقای مصباح را م دانم، واقعاً می دانم که ایشان در کشور و برای اسلام چه وزنهای هستند و حقاً و انصافاً خیلی نادر نظیر آقای مصباح ممکن است، وجود داشته باشد.» این تعبیر خیلی بلند است، سه جهت در ایشان جمع است؛ علم، بصیرت به معنای حقیقی کلمه و صفا.
آیتالله مصباح، در 21 فروردین ماه در جمعی، بحثی پیرامون حقوق زن را مطرح کردند و در آنجا جمله ای را فرمودند. ایشان، می فرمایند: «اگر روزی مسؤولینی بر سر کار آیند که در ابدی بودن احکام اسلام تشکیک کنند همانگونه ای که در دورهای چنین شد (دوره ی اصلاحات)، اساس اسلام زیر سؤال می رود و جایی برای بحثهایی مانند حقوق زن در اسلام و غیره باقی نمی ماند. امروزه در درون جامعه ی ما تشکیلاتی فراماسونری در حال شکل گرفتن است. (این نکته بسیار مهم است. چراکه مقام معظم رهبری فرمودند عمق دیده های آقای مصباح، بی نظیر است) و همانطور که در دوران مشروطه، فراماسونری با شعار قرآن و اسلام پیش آمد امروز نیز فراماسونری با شعار قرآن و اسلام جلوه می کند و تحت پوشش آن حرف خود را بیان می کند یعنی قالب را حفظ و محتوا را عوض میکند. اگر تنبلی کنیم، زمانی از خواب غفلت بیدار می شویم که تیرگی فتنه همه جا را فراگرفته است و می بینیم همان کسانی فتنه را آغاز کرده اند که خود پرورش داده ایم. این عزل و نصبها از کجا در می آید. این حرفهای ملی گرایانه و مکتب ایرانی، آن هم در زمانی که نهضت اسلامی در جهان اسلام در حال شکل گیری است. حال که کشورهای منطقه به اسم اسلام، برخواسته اند ما شعار مکتب ایرانی، می دهیم. شعار ملی گرایی برای چیست؟ ملی گرایی و دم زدن از مکتب ایرانی با چه انگیزهای صورت می گیرد؟
این حرفهای ملی گرایانه و مکتب ایرانی، آن هم در زمانی که نهضت اسلامی در جهان اسلام در حال شکل گیری است، از کجا در می آید؟ کشورهای منطقه به اسم اسلام، برخواسته اند ما شعار مکتب ایرانی، می دهیم!
همان کسانی که از اصحاب رسول الله(صلی الله علیه وآله) بودند پس از رحلت ایشان، حضرت علی(علیه السلام) را خانه نشین کردند و بنیامیه که با نام اسلام بر سر کار آمده بود، کاری کرد که بر سر منابر به لعن علی(علیه السلام) می پرداختند و مجاهدان و یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز، اعتراضی نکردند پس اگر برخی از یاران امام روزی در مقابل امام ایستادند، همانگونه که سران فتنه ی گذشته نیز چنین کردند، جای تعجب نخواهد داشت. برخی از کسانی که امروز دم از رهبری میزنند و از یاران رهبری هستند اگر فردا فتنه ی بزرگتری را به وجود آورند، جای تعجب ندارد. خطری که امروز احساس می کنم شدیدترین خطری است که تاکنون اسلام را تهدید کرده است.»
این خطر چیست؟ مقام معظم رهبری، چه انحرافی را احساس کردند که فرمودند: «تا من زنده ام جلوی این انحراف را خواهم گرفت؟» آیتالله مصباح هم از تشکیلات فراماسونری سخن می گویند، منظورشان کیست؟ شخص احمدی نژاد؟ نه! منظور اطرافیان وی هستند، مانند همین آقای مشّایی.
بنده، افکار آقای مشّایی و کارهای ایشان را کمی باز و بررسی می نمایم تا ببینیم به فراماسونری چه ارتباطی پیدا می کند. اینکه آیتالله مصباح، برخورد تندی میکند، به این معنی نیست که اینها در فراماسونری کارت عضویت دارند و ...
بهتر است، نگاهی به زندگی نامه ی «آقای مشایی» داشته باشیم. [در ویکیپدیا]در مورد زندگی نامه ی ایشان آمدهاست که وی آدم کوچکی نیست و برعکس، بسیار بزرگ است. سابقه ی بسیار محکمی دارد. از 15 سالگی سخنران شهرشان بوده است. در زمان انقلاب با 18 سال سن، بیانهه ای امام(ره) را ایشان می خواندند، سخنرانیهای جدی نیز داشته است. بعد از انقلاب نیز در اطلاعات سپاه رامسر مشغول به کار می شود ... با آقای احمدی نژاد زمانی که وی فرماندار شهرستان خوی بود در شورای تأمین شهر، آشنا می گردد. آشنایی این دو، نزدیک به 30 سال است....وی فرد فوق العاده قوی ایست. زمانی که احمدی نژاد به شهرداری تهران می رود، ایشان را نیز با خود به آنجا می برد. آقای مشایی در دولت نهم، رییس سازمان ایرانگردی و جهانگردی و میراث فرهنگی بود. به مدت 20 سال، تا سال 88 نیز به عنوان مدیر مسؤول ماهنام ی «سروه» مشغول به فعالیت بوده که نشریه ای بین المللی است.ایشان در دولت نهم 7،8 تا شغل داشتند برعهده داشتند و بعضی از آنها به دولت دهم نیز منتقل شد، در دولت دهم هم 17،18 تا شغل دارند.
چرا باید معاون اول رییس جمهور این همه اختیار داشته باشد؟ شاید خود رییس جمهور این همه اختیار نداشته باشد، زیرا همه ی اینها را به آقای مشایی سپرده است.
نگاهی به افکار آقای مشایی
در این بخش، به گوشهای از افکار آقای مشایی میپردازیم:
این بحث بسیار جای گله، ترس و واهمه دارد که ایشان از وقتی که وارد دولت شده، پیوسته برای رهبری هزینه درست می کند و رهبری مجبور می گردد به نوعی در کارها، دخالت نمایند. به چند نمونه از این هزینه ها اشاره می کنیم و سپس گوشهای از افکار او را توضیح می دهیم.
مورد اول؛ در سال 85 یعنی یک سال پس از حضور ایشان در دولت نهم ـ که ایشان رییس سازمان گردشگری بودند ـ به ترکیه سفر کرده و در آن جلسه ی رقص، شرکت می نمایند. فیلم این جلسه، حدود یک ساعت است و 13 دقیقه ی آن، به انواع رقصها اختصاص دارد. ایشان از خود چنین دفاع می کند که این فیلم، مونتاژ شده است. این ماجرا در کشور سر و صدا ایجاد می کند، مجلس درگیر می شود.«سعید ابوطالب» اعلام می کند این فیلم را یک شرکت ترکیه ای کامل پخش کرده است و چیزی از آن مونتاژ نیست.
مورد دوم؛ اظهار نظر آقای مشایی در مورد اسراییل است. ایشان می گوید: «مردم اسراییل، دوست ما هستند.»؛ 200 نماینده ی مجلس، در مورد اظهار نظر ایشان موضع گرفته و اعلام می نمایند که او همواره برای کشور مسأله درست می کند. دانشجویان اعتراض می کنند و مقابل سازمان ایرانگردی و جهانگردی در تهران تحصن می نمایند و بالاخره رهبری مجبور می شود در نماز جمعه، به این مسأله ورود پیدا کرده و اوضاع را سر و سامان دهند. متأسفانه، آقای مشایی در این موضوع نیز عذرخواهی نکردند.
در یک جلسه ی خصوصی به آقای احمدی نژاد گفتم از شما گله داریم که این حرفها را می زنید. ایشان گفت: «حرف آقای مشایی درست بود، ما فقط به احترام رهبری حرفی نزدیم چون امام قائل است به این حرفی که ما می گوییم.»
خرابیهایی که در آقای احمدی نژاد مشاهده می شود از آقای مشایی است وگرنه خود رییس جمهور، انسان سالمی است. خطری که باعث شد مقام معظم رهبری در مورد خودشان بگویند: «این حقیر» این مطلب است؛ آقای احمدی نژاد از شما انتظار نمی رفت در اعتراض به حکم رهبری، خانه نشینی کنید!
مورد سوم؛ چند ماه قبل از انتخابات سال 88، ایشان سازمان حج و زیارت را به سازمان میراث فرهنگی و گردشگری ملحق می نمایند. آقای ری شهری می گویند: «بنده استعفا می دهم.» در نهایت رهبری برای چندمین بار وارد میدان شده و این موضوع نیز ختم به خیر می گردد.
مجدد در افتتاحیه ی همایش «فرصتهای سرمایه گذاری در صنعت گردشگری ایران» و قبل از مراسم قرائت قرآن، چند خانم با لباس محلی دف زنان قرآن را حمل و تحویل قاری نمودند. آیات عظام مکارم شیرازی و صافی گلپایگانی در این باره، موضع گیری می نمایند و به جای اینکه آقای مشایی استعفا دهند به احترام ایشان، معاون وی استعفا می دهد.
امثال هوشنگ امیراحمدی یا آقای «نوری زاده» آشکارا اعلام می دارند، 30 سال است که ما می خواهیم بگوییم ملی گرایی، ملی گرایی؛ ولی نمیگذارند و همواره اسلام، اسلام، اسلام سر میدهند!
ایشان در موارد گوناگون از «هوشنگ امیراحمدی» دعوت می کند. جای سؤال است که چرا با دشمن ترین دشمنان، دوست هستید؟ هوشنگ امیراحمدی یا آقای «نوری زاده» آشکارا اعلام می دارد، 30 سال است که ما می خواهیم بگوییم ملی گرایی، ملی گرایی؛ ولی نمی گذارند و همواره اسلام، اسلام، اسلام سر می دهند. یک نفر که توانسته به جو، غا لب شود، مشایی است که ملی گرایی را ترویج می دهد. زمانی که روزنامه ی کیهان ارتباط وی با امیر احمدی را لو می دهد، ایشان می گوید من شکایت می کنم و اگر کیهان را محکوم نکردم، من مسلمان نیستم. روزنامه ی کیهان هم تبرئه شد. ایشان هم (انشاءالله) مسلمان است!
شاخصه ها و ویژگیهای فراماسونری
به نظر آیتالله مصباح، افکاری که توسط این شخص(مشایی) ترویج می شود، افکار فراماسونری است. سؤال، آیا آیت الله مصباح اطلاعاتی است؟ از کجا فهمیده که ایشان در تشکیلات فراماسونری هستند و کارت فراماسونری دارد؟
جواب این که؛ فراماسونری ابعاد گوناگونی دارد. یک بعد آن سیاسی است که شما داخل آن حزب می شوید و کارت عضویت می گیرید، اما بعد عظیم و بزرگتر آن، فکری است. باید دید فکری که فراماسونرها پخش می کنند، چیست؟ شاخصه های فراماسونری عبارت است: «اومانیسم، سکولاریسم، پلورالیزم، ملیگرایی، باستانگرایی»، آنها قانون اساسی هم نوشته اند و سه شعار اصلی دارند: «برادری، برابری و آزادی»
لازم نیست شخص خود حتماً بداند؛ گاه ندانسته در آن دام گرفتار می شود. لازم نیست کسی بداند که آقای مشایی ثبت نام کرده است یا نه. تمام صحبتهای آقای مشایی پر از این تعابیر است. فراماسونری از دو کلمه ی «فری» + «ماسونری» (Free + masonry) تشکیل شده است. «فری» (Free) به معنای آزاد است و «ماسونر» (Masonry) به معنای بنّا است. بعضیها سابقه اش را به حضرت آدم می رسانند! یکی از محققین برجسته ی کشور که بحث فراماسونری را به ما ارایه می داد، تعبیرات جالبی داشت و می گفت اینها برای اینکه بگویند ما جهانی هستیم، می گویند اصلاً تمامی انبیا فراماسونر بودند و حتی حضرت آدم؛ البته اینها اسطوره سازی است.
گروهی از بنّاها در قرون وسطا بودند که کارهای هنری ساختمانها را آنها انجام می دادند. عدهای خاص که مهارت خود را به هرکسی، یاد نمی دادند و بین خودشان به صورت مرموز نگاه می داشتند لذا در فراماسونری یکی از آموزه ها، سرّی بودن کارهاست. زمان مشروطه در ایران وقتی شعبه ای زده می شد، نام آن لژ را فراموشخانه می گذاشتند، معنای آن این است که وقتی داخل آن شدید تمامی آموزه های دیگر را فراموش کنید. لذا خیلی از فرقه های انحرافی، داخل این دام قرار دارند، مثل این که فراماسونری یک دریا است؛ این تشکیلات اصول کلی نیز دارد؛ «برادری، برابری و آزادی» به ظاهر، هیچ کجای این سه اصل کلی بد نیست. برادری بد است یا برابری و یا آزادی بد است؟
آزادی به چه معنا است؟ برابری دارید یعنی چه؟ فراماسونرها با همه برادرند حتی با کسانی که به جدّ از اسلام دفاع می کنند. فراماسونرها به خود حق می دهند که شیخ فضل الله را در زمان مشروطه بر دار ببرند. می دانید که حکم قتل شیخ فضل الله را یک آخوند، به نام «شیخ ابراهیم زنجانی»، صادر کرد که فراماسونر بود. شاید سؤال شود که فراماسونری به لحاظ نظری از چه زمان آغاز شد؟
آغاز به کار این گروه، به سال 1717 یا 1712 میلادی برمی گردد. پشتیبان این جریان یهودی های سرمایه دار و بسیار قوی هستند و افکارشان را جهانی می کنند. بیشترین همت آنها، نخبه گرایی است. پهلوی اول که آمد، 50 تا از اعضای کلیدی کابینه ی دولت، فراماسونر بودند. از جمله «محمدعلی فروغی»، نویسنده ی کتاب «سیر حکمت در اروپا» که فراماسونر است. «میرزا ملکم» و «تقی زاده»، همه فراماسونر بودند. «سیدجمالالدین اسدآبادی» وارد فراماسونری می شود و با افتخار به فراموش خانه می رود و عکس می گیرد، لباس آنها را می پوشد. (عالمی به این بزرگی و همت، بصیرت که نداشته باشد گول این شعارها را می خورد که عمق و ته این مسأله، خیلی خطرناک است) این موارد، همیشه دانسته نیست، گاه ندانسته شعاری را مطرح می کنیم که شعار آنهاست.
نخبه گرایی، یکی از اساسی ترین کارهای این گروه است. بیشتر رییس جمهورهای آمریکا، فراماسونر بودند. «اوباما»، فراماسونر است. بسیاری از دانشمندان نیز، فراماسونر هستند. «داروین» خود می گوید که من فراماسونر هستم. قرار بود چه کار هایی بکنند؟ قرار بود دنیا را بگیرند. وگرنه لابد «کریستوف کلمب» حتماً قصد خدمت داشت و رفتند آمریکا را گرفتند و به اقوام آنجا هم خدمت کردهاند، منتهی خدمت کردن، گاهی کشتن آدمهاست؟! رفتند آمریکا را گرفتند و فقط آدم کشتند؟! از فوتبالیستها «دیوید بکام» سال گذشته اعلام کرد، من فراماسونر هستم.
نخبه گرایی در میان اندیشمندان داخلی ما نیز یکی، دو تا، ده تا و صدتا نیست؛ در زمان مشروطه، متأسفانه اولین گروهی که به خارج سفر می کند به ویژه از طریق سیاست سفیر ایران، به انگلستان می روند و اول بسم الله فراماسونر می شوند و پس از بازگشت به ایران، شاه و اطرافیان خود را فرماسونر می کنند.
در مقابل مشروطه چه کسی ایستاده بود؟ کدام شاه بود؟ یکی از کسانی که مقابل فراماسونری به طور جدی ایستاد «محمدعلی شاه» بود؛ آنها به قدری زیبا و هوشمندانه برخورد کردندکه محمدعلی شاه شخصی مخالف آزادی و مستبد مشهور شد؛ همچنین شیخ فضل الله را نیز طرفدار استبداد معرفی کردند. شیخ فضل الله فهمیده بود که مشکل کجاست. (بسیار ناراحت کننده است که مرحوم آخوند خراسانی با آن عظمت، به این موضوع توجه نکرده و از شیخ فضل الله انتقاد می کند.) شیخ فضل الله، سرش به دار آویخته می شود و ماجرا به جایی می رسد که خانوادهی آخوند خراسانی ، دستیار و خبرچین رضا شاه پهلوی می شود. زمانی که رضاخان داعیه ی شاهی دارد مرحوم آقای «بروجردی» و یک عالم دیگر می خواهند بیایند به ایران و کاری بکنند که رضاشاه نیاید، چون ایشان را هم فراماسونریها آوردند. یکی از پسران مرحوم آخوند خراسانی به رضا شاه پهلوی نامه می دهد که جلوی این دو نفر را بگیرید. در انتها، مرحوم آخوند خراسانی متوجه می شود و «تقی زاده» را تکفیر می کند و پس از اینکه کار از کار گذشت، تصمیم می گیرد به ایران بیاید. ببیند ایران چه خبر است. اینها چه حرفهایی است که زده می شود، ایشان در راه می میرند و هنوز نیز مرگ او در تاریخ مشکوک است.
ماسونرها چه میگویند؟
باید ببینیم فراماسونرها چه حرفهایی را مطرح می کنند تا بفهمیم در داخل چه خبر است. در اینجا برخی از حرفهای آنها را طرح می کنیم. یکی از این حرفها، اومانیسم است. اومانیسم به معنای انسان خدایی است، همه چیز انسان است. مطالبی از کتاب «مبانی فراماسونری» تألیف یحیی هارون ،(صفحه ی 71) نقل می کنم: «تنها خدایی که فراماسونری قبول دارد، انسان است؛ بنابراین انسان تنها خدای موجود است. در واقع فراماسونری یک نوع مذهب است بلکه یک دین اومانیست است، ما همیشه اذعان می کنیم که بالاترین کمال مطلوب فراماسونری در عقاید اومانیزم قرار دارد.»
«تنها خدایی که فراماسونری قبول دارد، انسان است؛ بنابراین انسان تنها خدای موجود است. در واقع فراماسونری یک نوع مذهب است بلکه یک دین اومانیست است، ما همیشه اذعان می کنیم که بالاترین کمال مطلوب فراماسونری در عقاید اومانیزم قرار دارد».
شعار اصلی ماسونری طبق (صفحه ی 84) همان کتاب، این مطلب است: «امروز در اکثر مناطق غرب، ماسونری پیروز گردیده است. علیرغم انتقادهای عدهای بی انصاف و دور از منطق، ادعایش بر اجتماع حاکم گشته و بدین وسیله موجب گسترش مفاهیم آزادی، برابری و برادری در میان مردم شده است.» برابری و برادری که آنها می گویند. شعار انقلاب فرانسه این سه کلمه بود، اعلامیه ی استقلال آمریکا بر اساس این شعارها نوشته شده است.
مواظب باشید در شعارها و گزینش شعارها، نگوییم حالا از دموکراسی بگوییم چه اشکالی دارد؟ اشکال دارد. مگر واژههای خود ما بد است؟ یکی از کارهای دشمن این است که واژههای ما را عوض کند؛ شهروند، شهروندان. چرا نمی گوییم امت اسلامی؟ واژه هایی که قرآن به ما یاد داده کنار گذاشته ایم، واژه سازی هایی که دین برای ما آورده، کنار نهادهایم.
شعار دیگرشان میهن پرستی و ایرانی گری است. مجدد در مبانی کتاب فراماسونری (صفحه های 588-590) می خوانیم: « فرماندهی شورای عالی ایران ضمن نگاهی فلسفی و اعتقادی از سلطنت از ناسیونالیسم که وی آن را میهنپرستی یا پاتریوتیسم می نامد به نوعی به وحدت فرهنگی یا حکومت جهانی می رسد. وی با ارایه ی تعریفی از میهن، نظراتی که میهمن را به خاک، نژاد و زبان محدود می کند، رد می نماید.» . حال این مطلب را با تعابیر زیر مقایسه کنیم:«هرجا عشق است ایران است، هرجا پاکی است، ایران همان جاست. اخلاق ایرانی با اخلاق یونانی تفاوت ندارد.» این جمله ی برای کیست؟ برای مشایی.
در کتاب «مبانی فراماسونری»، مؤلف «موسی فقیه حقانی»، ص 206 در مورد اصول فراماسونری آمده است: «احیای باستان گرایی و تاریخ پیش از اسلام».
آقای مشایی شما به چه حقی این کار را انجام دادید؟ پس از فتنه ی 88 که سفیر انگلستان بیشترین خیانت را به کشور در این فتنه روا داشته بود رفتند و از او منشور کوروش را گدایی کردند. با عزت و احترام گردن کج کردند و سفیر هم موافقت فرمودند که این منشور را از موزه ی انگلستان بردارند بیاورند چند ماهی (پنج، شش ماه) با افتخار اینجا باشد. می گویند که این منشور باید بین المللی شود.
آیا نباید درباره ی حقوق و سیاست بین الملل، نامه ی 52 حضرت امیر(علیه السلام) به مالک اشتر، بین المللی شود؟ کوروش کیست که باید بین المللی گردد؟ کوروش کجا، امام علی(علیه السلام) کجا. کار را تا آنجا پیش بردند که مجسمه ی کوروش را در کاسه ی احمدی نژاد گذاشتند و احمدی نژاد چفیه ی بسیجی را گردن آن مجسمه انداخت.
چرا نوروزگرایی؟ چرا اکنون؟ به چه دلیل زمانی که کشورهای منطقه در این شرایط هستند و مقام معظم رهبری فرمودند معلوم نیست ما عید داشته باشیم، جشن نوروزگرایی گرفتید؟ بالاتر از آن، از قاتل مسلمین یعنی «ملک عبدالله» دعوت کردید. چه کسی چنین اجازهای به شما داده است؟ شما اصلاً جنبشها و خیزشهای منطقه را اسلامی می دانید؟ آیا شما همان تحلیل مقام معظم رهبری را دارید؟
انحراف بسیار جدی است، باید هوشیار و بیدار بود. وقتی اعتراض می شود می گویند مراد از مکتب ایرانی، مکتب اسلام است. چرا اول نگفتید مکتب اسلام؟ دوران اصلاحات یادمان است که آقای خاتمی می گفت اگر دین در مقابل آزادی بایستد، محکوم به شکست است. بعد که اعتراض می شد، می گفت منظور بنده از آزادی، آزادی دینی است. جای سؤال است که چرا اول همین حرف را نم یزنید و دوم؛ این دروغ است، آزادی دینی که مقابل دین نمی ایستد یا زمانی که دکتر سروش حرفهای خود را در قبض و بست می زد و علما اعتراض می کردند، می گفت علما حرف مرا نفهمیده اند. چرا اول نمی گویید؟ اگر مراد از مکتب ایرانی مکتب اسلام است بگو مکتب اسلام، چرا نمی گویی؟
نه این نیست. حضرت امیر(علیه السلام) می فرمایند: «کسی که دروغ می گوید، توجیه دروغش هم یک دروغ است!»
می گویند قرائت ما قرائت ایرانی از اسلام و قرائتی دیگر است، این که ضربه ای بدتر است. ما باید بگوییم اسلامی که ایران معرفی می کند، چه عواقبی دارد؟ وهابیها هم اکنون چه می گویند؟ مگر نمی گویند ما مشرک هستیم.
از سوی دیگر اگر ما بگوییم اسلامی که ما معرفی می کنیم، صحیح است، آنها نیز بگویند اسلامی که ما معرفی می کنیم، درست است. امارات نیز یک اسلام دیگر معرفی کند؛ بحرین و مصر هم یک اسلام دیگر معرفی کنند، کل کشورهای اسلامی تکه تکه می شوند، دشمن همین را می خواهد. امام خمینی(ره) هیچ وقت چنین حرفی نم یزد.
آیا دشمن، کانال ماهوارهای و تبلیغاتی کم دارد؟ چرا این خیزشهای اسلامی، اتفاق افتاد؟ اسلام اینگونه می توانست کار کند. ما بگوییم اسلام ما، آنها هم می گویند اسلام ما؛ این بحث پیش میآید که چرا اسلام تو؟ تازه اگر می گویی اسلام ما پس چرا می گویی اسلام ایرانی؟
فراماسونرها در مورد خدا، در مورد اصالت ماده و ... چه می گویند؟ آنها ملائکه، وحی و نبوت را قبول ندارند. البته یواش یواش پیش می آیند. دکتر سروش اول می گفت فهم ما از قرآن ارزش ندارد، قرآن ارزش دارد. فهم من و تو چه ارزشی دارد؟ تا سال 76 که گفت خود قرآن هم ارزش ندارد. وی اول می گفت علما از چه ترسیدهاند؟ من گفتم فهم علما ارزش ندارد. من با دین چه کار دارم، دین باید باشد، پیامبر را که باید داشت، همه معصوم اند، بعد جلوتر آمد. الان هم آقای مشایی یواش یواش پیش می رود. به خدا قسم، جریان این هفته (خانه نشینی احمدی نژاد) خیلی به نفع نظام تمام شد. جریان آقای مشایی دست خودشان را خیلی زود رو کردند وگرنه تا آخرش هم فضا باز نمی شد و نمی توانستیم این حرفها را بزنیم.
این تحلیل بنده است که مقام معظم رهبری منتظر فرصتی بود که گلوی ماری را که دارد از دل این شیشه بیرون می زند، بگیرد. معظم له فرمودند: «جلوی انحراف را خواهم گرفت.»
یکی از ویژگیهای فراماسونرها استفاده از مفاهیم لغزنده برای آن جامعه است تا بتوانند برای خودشان همیشه راه فرار داشته باشند. هرج و مرج در تعابیر دینی برای اینکه حساسیت در مخاطب ایجاد نشود. پس فراماسونری بعد فکری دارد، مطالبی که بیان شد، گوشهای از مبانی فکری و اصول فراماسونری بود.(*)
ادامه دارد....
*دکتر سید محمود نبویان، عضو هیأت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
بسم الله الرحمن الرحیم
تلمود به عنوان یكی از منابع مهم،تفسیری از تعالیم،عقاید،آداب و احكام یهودیت است كه همواره مرجع یهودیان در تمام اعصار بوده و هست.این كتاب از دو بخش میشناه(متن اصلی)وگمارا(شرح متن اصلی)تشكیل شده است.میشناه بین سالهای 190 تا 200 پس از میلاد،یعنی حدود یك قرن پس از ویران شدن هیكل توسط تیتوس رومی بوسیله یهودا هاناسی جمع آوریشد.گمارا نیز دو نوع است گمارای اورشلیم كه در سال 400 و گمارای بابل كه در سال 500جمع آوری و تدوین شد.(1)
صرفنظر از مباحثی كه مربوط به شكل تلمود میشود و اتفاقا اطلاع از آن هم ضروری است،در این مقال میخواهیم به محتوای تلمود به عنوان منبعی كه عامل بسیاری از كینهتوزیها ونفرتها شده،نظری هر چند مختصر بیافكنیم تا شاید ریشه مهم و اساسی یهود ستیزی در بعداعتقادی آن را دریابیم.
در سال 1888 میلادی مطبوعات(مجله)مینروه(2)روایت جالبی را از یك مطلبمربوط به نتایج حاصل از فعالیتهای یك كمیته تحقیق كه در سال 1240 میلادیبه دستور سن لویی پادشاه فرانسه تشكیل شده بود چاپ كرد كه هرگز مورد ابطالقرار نگرفت.پادشاه وقت فرانسه خواسته بود بداند كه چرا یهودیان تا آن حد درفرانسه منفور هستند؟بدین منظور وی یك دادگاه سلطنتی به ریاست شخصخویش افتتاح كرد.كتاب تلمود،توسط یك نفر یهودی مسیحی شده كه زبان عبریرا خوب سخن میگفت،در معرض قضاوت دادگاه قرار گرفت.برای روشن شدناصالت و اعتبار متون دینی تلمود،دادگاه از جچیل،خاخام پاریس به همراه دوخاخام دیگر به نامهای یهودا سموئیل،و ژاكوب كه دومی از خطبای مشهور فرانسه واسپانیا بود،دعوت به عمل آورد تا در جلسات شركت كنند.پادشاه منصف فرانسهسعی كرد تا بیشتری تمهیدات را تدارك ببیند كه خاخامهای نام برده بتوانند بهراحتی از تلمود دفاع كنند و اصالت و اعتبار متون تلمودی را در محضر جلسه اثباتنمایند.علی رغم همه اینها،دادگاه اجبارا به این نتیجه رسید كه قوانین تلمودیمخالف و بلكه منافی و ناسازگار با هر گونه نظم اجتماعی است،و این مطلب منحصربه جوامع مسیحی نبود،بلكه در مورد هر اجتماع غیر یهودی مصداق داشت.در اثرهمین تحقیقات بود كه آن دادگاه بدین نتیجه رسید كه تلمود نه تنها مكررا مریممقدس را مورد اهانت قرار میداد،بلكه حتی شك به وجود میآورد كه حضرتعیسی علیه السلام از یك مادر باكره به دنیا آمده است و جسارت را تا جایی پیش میبرد كهمیگفت عیسی علیه السلام فرزند سربازی به نام پاندارا و زنی بدكاره بود.مسیحیان وقتیشنیدند كه خاخامهای دعوت شده رأی بر صحت این سخنان ترجمه شده از روی تلمود میدهند شگفت زده شدند.سن لویی،پادشاه فرانسه،در اثر رأی نهایی ایندادگاه تحقیق و تفحص،فرمان داد كه كتاب تلمود را به كلی بسوزانند.(3)
با شنیدن این روایت یقینا،كنجكاوی برای اطلاع از محتوای تلمود بیشتر خواهد شد و این كه چطور ممكن است از متون دینی یك قوم همچون یهودیت،نفرت برون تراود و اقوام و امم دیگر را از خود براند.مسلما در ابتدا باید بدانیم كه دیدگاه یهودیان در خصوص اقوام و ملل دیگر چیست و چطور شده است كه غیر یهودیان نسبت به یهودیان دارای این تنفر شدید هستند.
جنتیل(4)یا گوئیم(5)واژگانی هستند كه میتوان معنای غیر یهودی و یا بیگانه را بدان اطلاق نمود و این واژه از لغات محوری در ایجاد این تنفر است.یهودیان در فرهنگ و عقیده منحرف از شریعت حضرت موسی علیه السلام،بجای اینكه خود را معتقد به دین موسوی بدانند،خود را از نژاد و خون یهودی میدانند.مقدم بودن نژاد بر دین و مذهب در این قوم باعث شده است كه آنان هیچ كس را به دین خود دعوت نكنند،و كسی را یهودی بدانند كه مادری یهودی داشته باشد.از همین رو«در موارد متعددی واژههای كلی از قبیل«همانند تو»،«بیگانه»،یا حتی«انسان»بهمعنایی انحصار طلبانه و قوم گرایانه گرفته شدهاند.»(6)
در این دایره هر كسی كه دارای نژادی غیر یهودی باشد به وی جنتیل یا گوئیم گفته میشود و همین واژه كافی است تا كوهی از تبعیضات نژادی ناروا،در لفافهای از احكام مذهبی علیه غیر یهودیان به عنوان حیوانات انسان نما بار شود.كه در این فرصت كوتاه فهرستوار بدان نظری مجمل خواهیم داشت.
1-اسرائیل شاهاك میگوید:
مقامات هلاخایی بر سر این ملاحظه كه واژه«بیگانگان»(GENTILS)در این دیدگاه به همگی غیر یهودیان اشاره دارد به توافق رسیدهاند.(7)
2-به نوشته كتاب هاتانیا،كتاب مقدس جنبش هابادی از شاخههای قوی هاسیدیسم،غیر یهودیان مخلوقات شیطان هستند كه مطلقا هیچ چیز نیكویی نزد آنان یافت نمیشود.تفاوت كیفی میان یهودیان و غیر یهودیان از مرحله جنینی وجود دارد.(8)
3-بنابر حكم تلمود نجات یك غیر یهودی افتاده در چاه جایز نمیباشد.و اما نیز او را در چاه بیشتر فرو بردن نیز نباید.(9)
4-در جنگ زمانی كه لشكریان ما به یك یورش نهایی دست میزنند.«هلاخا به آنها اجازه و فرمان میدهد كه حتی از غیر نظامیان خوب كشتار كنند،یعنی غیر نظامیانی كه خود را چنینجلوه میدهند»(10)
5-«یك یهودی تعبدگرا از همان اوان جوانی در چهارچوب مطالعات مقدس خویشمیآموزد كه بیگانگان با سگان قابل مقایسه هستند،كه از آنها به نیكی یاد كردن گناه است.»(11)
6-«نكته پذیرفته شده این است كه در فریب بیگانگان به جای مداوای آنان هیچ چیز قابل سرزنش نیست،اگر این كار خصومتی را بر نمیانگیزد»(12)
7-دكتر مجاز نیست كه یك روز سبت(13)[برای نجات یك بیگانه]با درشكه جابجا شود.مگر اینكه آوردن عذر و بهانه غیر ممكن گردد.»(14)
8-«حتی در برابر دستمزد نباید به یك زن غیر یهودی كه روز سبت در حال زایمان است یاری رساند.از خصومت نیز نباید بیمی به دل راه داد.حتی زمانی كه با چنین كمكی بیحرمتی به سبت در كار نباشد.»(15)
9-«اگر دیده شود كه یك كشتی كه یهودیانی را حمل میكند،در خطر است،وظیفه هر كسی است كه سبت را بخاطر نجات او نقض نماید.با این وجود بنابر تفسیری از خاخام عاكیوا ایگر (متوفی به سال 1873)،این قاعده فقط زمانی اعتبار دارد كه بدانند كه یهودیان در عرشه كشتی هستند.اما اگر از هویت مسافران چیزی دانسته نباشد،[سبت]نباید نقض گردد.زیرا كه بیشتر
آدمهای دنیا از زمره بیگانگان و غیر یهودیان هستند.بدین ترتیب از آنجا كه احتمال بسیار كمی وجود دارد كه كسی از مسافران یهودی باشد،باید گذاشت كه غرق شوند.»(16)
10-یك طبیب یهودی نباید یك بیمار غیر یهودی را مداوا نماید.ابن میمون كه خود یك طبیب مشهور بود،در این زمینه بسیار صراحت دارد و میگوید:«پس بدانید و آگاه باشید كه مداوای یك بیگانه حتی در برابر دستمزد ممنوع است.[...]با این وجود اگر از او هراس دارید یا این كه از خصومت او میترسید او را در برابر دستمزد مداوا كنید.(17)اما ممنوع است كه این كاربیاجرت انجام گیرد»(18)
11-یك یهودی نباید از شرابی بنوشد كه یك بیگانه-سهمی-هر چه باشد-در ساختن آنداشته است.از آن مهمتر،شراب در یك بطری باز،حتی اگر كاملا توسط یهودیان ساخته شده باشد،به محض آن كه بیگانهای بطری را لمس كند یا دستش را از فراز سر آن بگذراند به یكی ازمحرمات بدل میگردد.»(19)
12-«همچنین مجموعهای از قواعد وجود دارند كه ستایش بیگانگان(20)و اعمالشان را به هرنحو ممنوع میسازند.»(21)
13-«یهودی مومن كه از برابر گورستانی میگذرد،باید ورد لعنت بر زبان آورد اگر مردگان بیگانهاند.و ورد رحمت اگر گورستان یهودیان در میان است»(22)
14-«تلموذ بر یهودیی كه از نزدیك مسكنی كه غیر یهودیان در آن سكونت دارند میگذرد مقرر میدارد كه از خداوند ویرانی آن خانه را طلب نماید و اگر این خانه ویران است،خداوند را به خاطر انتقامجوییش شكرگزاری كند.»(23)
15-«تلموذ و تمامی مقامات خاخامی قدیمی نه تنها صاحب شیء گمشده یك بیگانه را مجاز میشمارند،بلكه قاطعانه باز گرداندن آن را ممنوع مینمایند»(24).
16-«بنابر دانشنامه تلموذی آن كس كه با زن یك بیگانه روابط جسمانی دارد،مستوجب مجازات مرگ نیست.»(25)
17-«نمیتوان روابط جنسی میان یك مرد یهودی و یك زن غیر یهودی را زنا توصیف كرد.بنا بر تلموذ،چنین روابطی از گناه حیوانیت ناشی میگردند.(به همین دلیل،در كل فرض میشودكه بیگانگان پدرشان معلوم نیست»(26)
18-«بیگانگان كه(طبق هلاخا)دروغگویان مادرزاد هستند،گواهیشان در برابر یك دادگاه خاخامی هیچ ارزشی ندارد.در این زمینه موقعیت آنان همانند زنان،بردگان و صغیران یهودی است؛در عمل حتی بدتر است.»(27)
19-«تلموذ هر نوع هبهای را به یك بیگانه اكیدا ممنوع مینماید.»(28)
20-«شولهان عاروخ به صراحت بسیار میگوید.دزدی كیفی(همراه با خشونت)اكیدا ممنوع است اگر قربانی یهودی باشد.اما همان عمل چون به دست یك یهودی،به زیان بیگانهای انجام گردد به راستی ممنوع نیست.مگر در اوضاع و احوال خاصی،مثلا زمانی كه بیگانگان تحت فرمانروایی ما نیستند»؛اما مجاز است«وقتی كه آنان تحت فرمانروایی ما هستند».(29)
با رویت 20 بند مذكور كه بنا بر نظر افرادی همچون پوپر،به یك تجدید نظر صادقانه در فكر یهودی نسبت به غیر یهودی نیاز است.(30)تصویری از چهره یهود در ذهن متبادر میشود كه ممكن است در بعضی از موارد با واقعیات تطابق نداشته باشد.اسرائیل شاهاك یهودی در كتاب خود به این استثنائات نیز توجه میدهد و خاطرنشان میسازد كه رعایت همین استثناء در
بسیاری از موارد ضامن بقای یهودیت در تمام اعصار بوده است و آن هم به دو دلیل:
1-احكام سخت علیه غیر یهودیان تنها در صورتی معلق میماند كه سودی بیشتر از اعمال احكام،نصیب یهودیان شود.این اصل را میتوان در كتاب«تاریخ یهود،مذهب یهود»به عینه مشاهده كرد.
لوئیس مارشالكو در تأیید نظر مذكور در كتاب«فاتحین جهانی»میگوید:
یكی دیگر از حربههای بینهایت موثر یك نفر یهودی،توانمندی وی،مانند یك فرد دمدمی مزاج و متلون،در پذیرش رنگ محیط پیرامون خویش است.نام برده در فرانسه،مجارستان،انگلستان و یا هر جای دیگری كه باشد،در زمینه محیط بومی آنجا ادغام میشود.اما علیرغم این كه وی در انگلستان همانند یك جنتلمن(آقای)انگلیسی و در آمریكا نیز مانند یك یانكی واقعی به نظر میآید،این مطلب صرفا نقاب دروغینی بیش نیست و كاری حساب شده برای دفاع از منافع خویش و همچنین كسب پیروزی است.(31)
2-در صورتی كه خطری متوجه یهودیان شود و خصومت غیر یهودیان را علیه یهودیان برانگیزد،حكم تلمودی معلق میماند.
و به همین دلایل و با رعایت همین استثنائات است كه مثلا در آمریكا شاهد،حمایت عدهای یهودی سرشناس همچون آبراهام هشل از نهضت مارتین لوتر كینگ هستیم.در حالیكه چگونه میتوان با حمایت از سیاهان از حقوق فلسطینیان حتی حقوق فردی اولیهشان به این سادگی گذشت.(32)در واقع«منافع خاص یهودیان[به عنوان تنها انگیزه]به همان گونه كه برای كمونیستهایی كه همین سیاهان را حمایت میكردند،هدف یك«بهره برداری»سیاسی از جماعت آفریقایی-آمریكایی بود،در مورد یهودیان،بنابر این بود كه حمایت كور از اصل سیاست اسرائیل در خاورمیانه به دست آورند.»(33)
الرحیم
ظهور مجدد افرادی مانند راسپوتین در میان ملت هایی که راسپوتین را نشناسند و راه مقابله با امثال آن را ندانند ، امری آسان و قریب الوقوع است .پس تنها راه جلوگیری از ظهور چنین افرادی که مظهر زوال و نابودی جامعه می باشند ، رسیدن به فهم و درک تاریخی است .
تاریخ زندگی بشریت مملو از وجود خادمین و خائنین زیادی است ، که هر یک چهره ای دگرگون را برای جامعه انسانی (در عصر خود ) رقم زده اند .
در طول تاریخ حْب نسبت به خادمین و بغض نسبت به خائنین ، امری جدی و از سر فطرت وجودی انسان بوده است ، چرا که انسان ها به صورت فطری خدمت را خوب می دانند ، از این رو افرادی را که به هر نحو ، به هم نوعان و جامعه خود خدمت می کردند را دوست می داشتند ، و از سوی دیگر ، افرادی را که زمینه افول بشریت را فراهم می کردند را دشمن می داشتند و نسبت به آنها ابراز انزجار می کردند .
می دانیم که بررسی ابعاد زندگی خادمان ، کاری فراگیر است ، پس بهتر است افرادی به بررسی زندگی و ابعاد شخصیتی خائنان بپردازند ، تا از این طریق زوایای پنهان تاریخ بشری روشن شود .
البته در این بررسی ها ، باید نگاهمان را گسترده کنیم ، و فقط از منظر خودمان به خائنین نگاه نکنیم ، و گاهی هم خود را جای آنها بگذاریم و ببینیم به واقع هدف اصلی آنها خیانت بوده ، و یا اینکه به اشتباه راهی را می رفته اند ، که منجر به خسارت به نظام اجتماعی خاص ، و یا حکومتی و یا ملتی می شده ؛ البته می توان گفت افرادی که به اشتباه به خیانت کشیده شده اند ، افرادی معدود هستند ، و در اکثر مواقع افراد به عمد به خیانت دست می زنند .
وقتی ما با دید صحیح به زندگی خائنان می نگریم ، تفاوت افرادی همچون تالیران ( از رجال مشهور فرانسوی عصر ناپلئون ) را که به وضوح اذعان می کند که : برایش سکه های طلا ارزش دارند ، نه عکس لویی و یا ناپلئون که روی آن حک شده ، با افراد دیگری که به اشتباه به خیانت کشیده شده اند را در می یابیم .
وقتی ما به تورق اوراق مرقوم تاریخ می پردازیم ، به چهره ای خاص و مرموز بر می خوریم که در عصر کنونی ، با گذشت چندین سال از زمان حیات وی ، هنوز راز هایی مکتوم بر لوح وجودی اش حک شده است .
این شخص « گریگوری ایفوموویچ راسپوتین » می باشد .
راسپوتین کشیشی کم سواد بود ، که اگر چه تحصیلات مناسب مذهبی نداشت ، اما هوش سرشاری در تاثیر گذاری بر اطرافیان داشت ، و این تاثیر گذاری تا آنجا پیش می رود که گفته می شود راسپوتین از هیپنوتیزم و یا جادو برای کنترل مخاطبین خود استفاده می کرده است .
راسپوتین زادگاه کوچک خود را در روسیه ، برای سفری بی هدف ترک کرد ؛ زمانی که او وارد سنت پترزبورگ شد ، به کلیسای شهر وارد شد ، و ادعا کرد که مریم مقدس او را لمس کرده و صاحب « معنویت » شده است .
کشیش کلیسا ، به سوی او آمد و او را لمس کرد و به ناگاه در مقابل او زانو زد و از مردم حاضر در کلیسا خواست که از راسپوتین طلب شفاعت کنند و مردم چنین کردند !!
از سوی دیگر در دربار تزار روسیه ، پسر و جانشین تزار ، یعنی «الکسی» ، به بیماری سختی مبتلا شده بود ، و پزشکان از درمان وی عاجر بودند ؛ تعداد معدودی از سران دربار از وضعیت الکسی مطلع بودند .کشیش کلیسای سنت پترزبورگ هم از ماجرای بیماری ولیعهد باخبر بود ، او راسپوتین را به دربار معرفی کرد .
راسپوتین به دربار فراخوانده شد ، و ملکه او را کنار بستر پسر بیمار خود برد ، راسپوتین کنار « الکسی » نشست و پس از لمس وی مشغول بیان ورد های خاصی شد ، ناگهان حال الکسی بهبود یافت ، این مسئله موجب شگفتی ملکه و اطرافیان شد !
از آن پس، هر زمان که درباریان و یا ملکه به راسپوتین نیاز پیدا می کردند ، به دربار فراخوانده می شد ، اما مهارت راسپوتین در پیشگویی ها و اعمال خاص وی در درمان بیمارانْ و بر آوردن نیاز های ماورایی افراد ، کم کم کار را به جایی رساند که راسپوتین به یکی از همراهان و ملازمان خاص ملکه تبدیل شد و حتی ملکه برای وی قصری مجلل اختصاص داد .
اینک دیگر راسپوتین قدیس دربار تزاری روسیه شده بود ، اگر چه برخی از اشراف درباری به او شک داشتند و از اعمال او ناراحت می شدند ، اما سایه حمایت ملکه از راسپوتین ، آنچنان سنگین و سهمگین بود که کسی جرات نمی کرد علیه او حرفی بزند و یا اقدامی کند .
یکی از نکات جالب و قابل تامل در شخصیت راسپوتین ، علاقه زاید الوصف او در معاشرت با بانوان می باشد . او علاقه زیادی به تعامل و هم صحبتی با زنان درباری داشت و با روی گشاده به امور ماورایی آنها (از جمله بررسی خیانت احتمالی همسرانشان به آنها)می پرداخت ؛ این حرکات صمیمانه راسپوتین با زنان درباری ، گاه موجب به وجود آمد شایعات زیادی می شد که این مسئله خشم رجال درباری را افزون می کرد !
راسپوتین با روح کاریزمای خود و یا با مهارت هیپنوتیزم و یا جادو ، بر افکار ملکه مسلط شده بود ، و بر تصمیم گیری های او تاثیر می گذاشت ، و این امر ، در زمانی که تزار روسیه برای فرماندهی جنگ به جبهه ها رفته بود و امور کشور به دست ملکه افتاده بود ، بسیار مهم تر می نمود ، چرا که اینک تصمیم گیری های ملکه که تحت نفوذ راسپوتین بود بر کل امپراتوری تزاری روسیه تاثیر می گذاشت ؛ و راسپوتین با چهره ی متدین ماب خود و رخسار خاضعانه خود ، تمامی اهداف و امیال خود را پیش می برد . تصمیم گیری های غلط ملکه که زیر سایه آموزه های راسپوتین گرفته می شد ، کشور روسیه را به سوی افول وحشتناکی هدایت می کرد و این مسئله اگر چه از دید ملکه که کورکورانه به فرامین مرشد خود ( راسپوتین ) گوش می کرد ، به دور بود ، اما اشراف دربار روسیه را به شدت نگران کرده بود .
اما چرا راسپوتین که اکثریت پیشگویی هایش درست بود و کارهایی خارق العاده از او دیده شده بود ، در این برحه حساس جنگ ، که کشور نیاز شدیدی به هدایت درست داشت ، تصمیم گیری های غلطی را به ملکه تلقین می کرد ؟
عده ای بر آنند که راسپوتین از سوی دولت های غربی تربیت شده بود ، تا به دربار تزاری روسیه نفوذ کند و پس از جلب اطمینان از سران دربار ، امور را بدست گرفته و موجبات زوال و نابودی امپراتوری تزاری روسیه را فراهم کند.
اما گروهی دیگر معتقد اند که راسپوتین از طبقه پایین جامعه بود ، و زمانی که توانست در صدر امور قرار بگیرید ، سعی کرد تا انتقام خود را از اشرافیت تزاری بستاند !
باید دانست که این دو فرضیه و یا موارد دیگری که در مورد اهداف راسپوتین گفته شده ، همه و همه تنها در حد گمان و فرضیه است ، و کلیت زندگی راسپوتین همانند ماجرای قتل وی ، در هاله ای از ابهام پیچیده شده است .
آنچه برای اهل تاریخ مهم است ، عبرت گیری از تاریخ است تا مصداق « هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان » باشیم .
چرا که عبرت گیری از تاریخ گذشته ، موجب هدایت ما در راه آینده می شود .
تاریخ تکرار می شود ، و خوشبخت آن قوم و ملتی هستند که علاوه بر شناخت تاریخ خود ، تاریخ دیگر ملل را هم بشناسند ، تا مبادا غفلتا در دامی نیفتند که مدتی قبل ملتی به آن دچار شده!
پس توصیه می شود که تاریخ بخوانیم و بشناسیم تاریخ سازان را و شرح زندگی و اعمال آنها را ، و به دقت در احوال آنها کنکاش کنیم.
ظهور مجدد افرادی مانند راسپوتین در میان ملت هایی که راسپوتین را نشناسند و راه مقابله با امثال آن را ندانند ، امری آسان و قریب الوقوع است .
پس تنها راه جلوگیری از ظهور چنین افرادی که مظهر زوال و نابودی جامعه می باشند ، رسیدن به فهم و درک تاریخی است .
پژوهشگران بر این عقیدهاند كه آغاز شیطانپرستی به قرن یكم میلادی باز میگردد. در این زمان «گنوسیها»،1 شیطان را در قدرت و عظمت، همتای خداوند میدانستند.
اندیشة شیطانپرستی و تقدیس شیطان، در شماری از ادیان كهن آمده است و برخی از ادیان، خدایان متعدّدی داشتند كه آن خدایان نمایندةشر بودند. بهعنوان مثال در تمدّن كهن مصر، الهة «سیت» یا «شیث» به كلمة satan؛ یعنی شیطان به عنوان نمایندة نیروی شر، نزدیك است و مصریها برای در امان ماندن از شرّ او، قربانیهای زیادی تقدیم آن میكردند.
شیطانپرستی، یكی از مظاهر انحطاط اجتماعی، اخلاقی و دینی به شمار میآید و این پدیده نشانة دوری انسان از فطرتی است كه خداوند مردم را با آن آفریده و سرشته است؛ زیرا گروههای شیطانپرست از عبادت خداوند روی برتافته و شروع به پرستش شیطان و تقدیس آن مینمایند. ما در این پژوهش كه در مورد شیطانپرستی است، میخواهیم به این نكته اشاره كنیم كه هدف ما، آشنایی با برخی از گروههای جوانان است كه كمكم شروع به پیدایش در جوامع اسلامی ما نموده و شیطانپرست خوانده میشوند و تحتتأثیر افكار و ادیانی قرار گرفتهاند كه در غرب گس?رش و رواج یافته است.
پژوهشگران بر این عقیدهاند كه آغاز شیطانپرستی به قرن یكم میلادی باز میگردد. در این زمان «گنوسیها»،1 شیطان را در قدرت و عظمت، همتای خداوند میدانستند.
اندیشة شیطانپرستی و تقدیس شیطان، در شماری از ادیان كهن آمده است و برخی از ادیان، خدایان متعدّدی داشتند كه آن خدایان نمایندةشر بودند. بهعنوان مثال در تمدّن كهن مصر، الهة «سیت» یا «شیث» به كلمة satan؛ یعنی شیطان به عنوان نمایندة نیروی شر، نزدیك است و مصریها برای در امان ماندن از شرّ او، قربانیهای زیادی تقدیم آن میكردند. در تمدّن هندی نیز شیطان، نقش زیادی در زندگی دینی مردم داشته است، آنها شیطان را «راكشا» مینامیدند. یونانیها نیز شیطان را « دی ات بولس» (D it - Boles)؛ یعنی معترض، میخواندند. در كشورهای آسیای دور، شیاطین شب را میپرستیدند و كم كم تاریكی، نماد شر شد و نور، نماد نیكی و خیر. در «بابل» و آشور، اسطورهها در مورد درگیری خدایان خیر و شر سخن میگویند و در تمدّن آفریقا، هنوز هم جادوی «وودو» كه تنها جادوی رسمی در جهان است، نوعی تقدیس شیطان و راه به دست آوردن قدرتهای خارقالعادّه از طریق آن برای تسلّط بر برخی مردم به شمار میآید.2
1. آنها اعتقاد دارند كه ـ نعوذبالله ـ خداوند هنگامی كه شیطان از سجده كردن به آدم سرباز زد و او را از بهشت راند، به او ظلم كرده است و به همین دلیل شیطانپرستان، شیطان را شایستة تقدیر میدانند و او را نماد قدرت و اصرار به شمار میآورند. آنها همچنین شیطان را قدرت بزرگ میدانند، قدرتی كه در بشری را در زندگی به حركت درمیآورد.
2. آزاد گذاشتن عنان نفس برای انجام اعمال جنسی و شهوتپرستی و مصرف موادّ مخدّر و مشروبات الكلی. در توصیههای این گروه آمده است كه عنان نفس خود را آزاد بگذار و در لذّت غوطهور شو و از شیطان پیروی كن، زیرا او دستورهای سخت به تو نمیدهد و فقط خواستههای تو را برآورده میسازد و تو را زنده و پویا میسازد. تراولی، به پیروان خود میگفت: هر چقدر میخواهی رابطة جنسی برقرار كن، هرطور میخواهی و با هركس كه تمایل داری. دیگران باید تسلیم تو شوند.
3. آنها معمولاً لباسهای سیاه میپوشند و موهای خود را بلند نگه میدارند و تصویر صلیب شكسته یا ستارة شش ضلعی را بر سینه و دست خود خالكوبی میكنند. آنها از گردنبند سیاه كه نقش ستارة پنج ضلعی را دارد و در وسط آن سه شیطان با دو شاخ پیچیده به سمت پشت وجود دارد، استفاده میكنند.
4. آنها ترجیح میدهند كه مراسم خود را در اماكن متروكه یا دور از مردم عادی انجام دهند و عموماً بر دیوارهای محلّ برگزاری مراسم خود، اشكالی ترسناك مانند تصویر مار و جمجمه یا اشكال عجیب و غریب تركیب حیوانات مختلف ترسیم میكنند.
5. آنها در جلسات و مراسم خود، موسیقی پر سر و صدای راك (Hard Rock) پخش كرده و مطالبی به شكل ترانهها كه از مرگ و خودكشی ستایش میكند، میخوانند. آنها در مراسمهای خود در استفاده از مشروبات الكلی و موادّ مخدّر زیادهروی میكنند و در این حالات، گاهی به چشیدن خون میپردازند. آنها معمولاً برای این كار یك گربه یا سگ یا خروس را میكشند و عموماً آنها حیوانات سیاه را انتخاب میكنند و در حالی كه آن حیوان زنده است، آن را تكّه پاره میكنند و خون آن را به بدن خود میمالند.
6. برخی از آنها دست به خودكشی میزنند؛ زیرا از نظر آنان، آزادی و خودكشی حقّ آنان است و میگویند: انسان آزاد است كه هرچه میخواهد، بخورد و هرچه میخواهد، بپوشد و هروقت كه دلش میخواهد،بمیرد. خودكشی از نظر آنان انتقال به جهان خوشبختی و رقص است و بسیار شبیه به یكی از ایستگاههایی است كه انسان آن را میپیماید.27
7. نبش قبر و بیرون آوردن اجساد مردگان. آنها در این حال بالای جسدی كه آن را در آوردهاند، به رقص و پایكوبی میپردازند. آنها در مورد این كار میگویند: آنها این كار را انجام میدهند تا سنگدل و قسی القلب شوند و عدم را با جان و دل احساس كنند و آن را تمرینی برای قتل میدانند،بدون آنكه هیچ احساس گناهی كنند و خم به ابرو بیاورند.
8. آنها اخلاق را ضعف و مایة حمایت از ضعیفان میدانند، آنها میخواهند كه اساس روابط مردم با هم سودجویی و لذّتطلبی باشد و اخلاقیات را مانع بزرگی در این راه میدانند و آن را عامل حركت و پیشرفت به شمار نمیآورند.
این نُه وصیت از جمله اصول و پایههای این فرقة منحرف است:
1. عنان نفست را آزاد بگذار و در لذّتها غوطهور شو؛
2. از شیطان پیروی كن، زیرا او تنها دستورهایی به تو میدهد كه با طینت تو سازگار است و هستی تو را سرشار از زندگی و پویایی میكند؛
3. شیطان، نماد حكمت آلوده و نماد زندگی اصیل است، بنابراین خودت را با افكار دروغین و سرابها فریب نده؛
4. افكار شیطان محسوس، ملموس و قابل دیدن است و طعم دارد و عمل به آن باعث شفای تمام بیماریهای جسمی و روانی است؛
5. نباید عاشق شد؛ زیرا عشق،ضعف و خواری و پستی است؛
6. شیطان، نماد دلسوزی و شفقت برای كسانی است كه شایستگی آن را دارند و به جای تباه كردن خود و عاشق دیگران شدن، باید عاشق شیطان شد؛
7. حقّت را از دیگران بگیر،هر كس به تو یك سیلی زد، با تمام قدرت با مشت بر همه جای بدن او بكوب و به او ضربه بزن؛
8. همسایهات را دوست نداشته باش و با او همانند اشخاص غریبه و عادی دیگر رفتار كن؛
9. ازدواج نكن، بچّهدار نشو، از اینكه ابزار و وسیلة بیولوژیك برای ادامة نسل و زندگی انسانها باشی، حذر كن، فقط برای خودت باش.28
آنتوان لاوی ، كسی است كه نامش با شیطان پرستی امروزی گره خورده ؛ چرا كه او كلیسای شیطان را در آمریكا راه اندازی كرده است و بر اساس روایت های مختلف ، انسان عجیب و متوهمی بوده است
آنتوان لاوی كلیسایش را با هیچ و پوچ و تنها بر اساس حرف ها و موعظه هایش ساخت و توانست پیروان و فریب خورده ای هم برای خودش دست و پا كند ؛ تا جایی كه در زمان مرگش ادعای داشتن هزار پیرو را داشت ؛ عددی كه با وجود تبلیغات و هیاهوی او و فرقه اش ، چندان هم زیاد به نظر نمی رسید . اما پایه گذار كلیسای شیطان سرگذشت عجیب و غریبی دارد كه از شدت دروغگویی و اختلالات شخصیتی او حكایت می كند .
اما آنتوان لاوی قبل از اینكه كلیسای شیطان را راه بیندازد و این موعظه های عجیب و غریب را بكند كه بود و چه چیزی او را به این سمت و سو كشاند ؟ در این باره اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد و البته با خودتان فكر نكنید مثل سرگذشت همه آدم های معروف و مشهور . نه ! یكی از دلایل اصلی این همه روایت های متفاوت و عجیب و غیر قابل باور درباره زندگی این شخص در حقیقت خود اوست كه دو زندگینامه - بیوگرافی - متفاوت درباره خودش نوشته ؛ انگار كه خودش هم درباره زندگی ای كه گذرانده شك داشته است . یكی از زندگینامه هایی كه آنتوان در سن 44 سالگی و در سال 1974 نوشته " انتقام جویی شیطان " نام دارد . این نوشته پر است از موارد عجیب و فهرستی از كارهای او در لباس یك گرگ گمشده . زندگینامه دیگر او " رازهای زندگی شیطان " است كه در سال 1990 نوشته شده ؛ یعنی زمانی كه لوی 60 ساله بوده . این زندگینامه نوشته ای خیالی است از زبان زنی به نام بلانچ بارتر كه زمانی با آنتوان لاوی رابطه نامشروع داشته است . لوی علاوه بر این دو زندگینامه ای كه برای خودش نوشت ، مدام به حرف ها و ادعاهایش در دهه های مختلف زندگی اش اضافه می كرد . جالب اینكه قضیه به همین جا ختم نمی شد و مخالفان لوی هم افسانه ها و افتراها و وقایع عجیب و غریب دیگری را به زندگی او اضافه می كردند كه خواه ناخواه او را عجیب تر از آنچه بود نشان می داد . آنچه در ادامه می آید از میان همه آن اطلاعاتی انتخاب شده كه به نظر نزدیك تر به واقعیت زندگی او بوده اند .
كودكی پراز جن وافسانه
آنتوان شاندور لوی در آوریل 1930به دنیاآمد .پدر ومادرش اورا "هووارداستانتون لوی " نام گذاشتند . اومتولد ایالت ایلی نویز بود اما در سانفرانسیسكو بزرگ شد . پدرش بنگاه معاملات املاك داشت . آنها خانه ای بزرگ ومجلل درجای خوبی از شهر داشتند . لوی این خانه را سال های سال داشت واین خانه محلی برای استراحت او بود . شجره نامه خانوادگی كه از او وجود دارد می گوید مادربزرگ او - سسیل لوبا پریمو كولتن - یك كولی اهل ترانسیلوانیا بوده ،كسی كه درون كودكی لوی را پركرده بود از داستان هایی درباره دیوها وجن ها وافسانه های پریان .یك داستان محتمل دیگر هم وجود دارد كه می گوید : "كمی بعد از جنگ جهانی دوم عموی آنتوان او را كه پسری 15 ساله بوده با خود به آلمان می برد ؛ به جایی كه فیلم هایی درباره مراسم مذهبی شیطان پرستی به نمایش در می آید و لوی ادعا می كند كتاب مراسم ربانی شیطان را كه درسال 1972 نوشته تحت تاثیر این فضا وفیلم نوشته اما گفته های دخترش "زینا "این حرف لوی را - با ارائه مداركی ازعدم حضور پدرش در آن زمان در آلمان - نقض می كند !
جوانی با توهم های بی پایان
لوی در یك شرایط كاملا معمولی و متوسط یك زندگی آمریكایی بزرگ شد . خانواده او هیچ علاقه ای به خرافات و زندگی غیر عادی از خودشان نشان نمی داند واین تنها خود لوی بود كه خیلی زود این گرایش های عجیب را پیدا كرد . آنتوان لاوی در جوانی مدام شغلش را عوض می كرد . او زمانی را به كارهای هنری می گذراند مثل موسیقی و عكا سی وحتی مدتی به هیپنوتیزم و كاركردن روی پدیده های روحی مشغول شد . اما حقیقت این است كه لوی همیشه درباره گذشته اش و حتی شغل هایی هم كه داشته اغراق می كرد .تاجایی كه شاید در منابع دیگری درباره او بخوانید كه حتی در سیر ك هم كار می كرده یا عكاس جنایی بوده و .... لوی می گوید در سال 1947 - وقتی تنها 17 سال داشته - از خانه فرار می كند و به سیرك معروف " سلایدبتی " كه كار اصلی شان تربیت شیر بوده می پیوندد ؛ چیزی كه هیچ وقت به تایید نرسید و حتی در آرشیوهای این مربی معروف شیرها دیده نشد كه از پسری 17 ساله نام برده شود كه در سیرك كار می كرده . حتی كار كردن در اداره پلیس را هم كه او ادعا می كند مربوط به سالهای 1950 بوده ، هیچ مدركی تایید نمی كند و تمام این حرف ها دروغ و داستان پردازی بوده است . اما یك حقیقت تایید شده در این میان وجود دارد و آن هم این است كه او یك موزیسین شناخته شده بوده ؛ اما هیچ وقت این كار را جدی نگرفت . لوی یاد گیری موسیقی را از پنج سالگی شروع كرد ؛ در 15 سالگی مدرسه را به خاطر نواختن ساز " اوبوا " به همراه اركستر سانفرانسیسكو بالت ترك كرد . آنتوان جوان ترین عضو این گروه بود و باز هم جالب است بدانیم این هم ادعایی بیش نیست ؛ چرا كه دخترش ( زینا ) باز هم با یاد آوری تاریخ می گوید كه در آن زمان اصلا چنین اركستری وجود نداشت ! یك قصه دیگر هم هست كه می گوید او در سال 1948 نوازنده ارگ بوده آن هم در تئاتر مایان بورلسكو لس آنجلس ؛ جایی كه او بازیگر مورد علاقه اش - مرلین مونرو _ را می بیند ؛ لوی ادعای داشتن یادگارهای متعددی از مرلین مونرو دارد كه این قضیه را هم همسرش رد می كند .
حلقه جادوگری تشكیل می شود
زمانی كه این آقای توهم با كارول - همسر اولش - ازدواج می كند ، كسب و كار درست و حسابی ای نداشته و در یك كافه نوازندگی می كرده ؛ برای نزدیك به 30 دلار در هفته به علاوه پول چای . تا جایی كه شواهد نسبتا واقعی نشان می دهند این تنها كار ثابت آقای كلیسای شیطان در این سال ها بوده . زندگی و سرگذشت اولیه لوی نشان می دهد
او همیشه به دنبال رمز و راز و وهم و خیال بوده و نمی خواسته ساكت و آرام و بی حاشیه باشد و همیشه نقشی عجیب را بازی كند ؛ در لوی یك جاه طلبی اهریمنی بی حد و حصر وجود داشت . تا اینكه در سال 1950 او یك گروه جادوگری به نام " حلقه جادو " را راه اندازی كرد ؛ البته امكان دارد كه اوایل این گروه تنها یك عضو داشته و آن هم لوی بوده . اعضای حلقه جادو در زیرزمین خانه یك فیلمساز به نام كنت انگر جمع می شدند ؛ كسی كه یك آرشیو از فیلم های شیطانی داشت . لوی در این زیرزمین درباره جادوگرهای قدیمی و نهضت جدید جادوگری در انگلستان زیر نظر جرالدگاردنر سخنرانی می كرد . البته "حلقه جادو " بیشتر یك گروه اجتماعی كوچك مخفی بود تا یك شبكه جدی جادوگری ؛ ولی چیزی نگذشت كه این گروه آرام تبدیل شد به یك گروه كثیف و سیاه جادوگری و این همان چیزی بود كه لوی از دنیا می خواست ؛ مخفیكاری و رمز و راز !
اسقف كلیسا ی شیطان
اواسط سال 1960 بود ؛ یعنی سال هایی كه به نوعی انفجار آزادی در غرب محسوب می شد و این انفجار سهمی را هم نصیب لوی كرد . او با استفاده از این اوضاع توانست عقاید شخصی اش را درباره جادو و جادوگری ابراز كند و حتی از همین راه سر و سامانی به زندگی اش بدهد كه از نظر مادی وضعیت مطلوبی نداشت . لوی كه سال ها بود زندگی خود و همسرش را با نوازندگی و اقامت مجانی در خانه پدری می گذراند با استفاده از تئوی هایش در " حلقه جادوگری " و برگزاری كارگاه های گروهی جادو در خانه اش توانست درآمدش را خیلی بالا ببرد . تا این زمان فعالیت های لوی به صورت شخصی و گروهی دنبال می شد و جنبه شناخته شده ای برای همه نداشت تا اینكه در تابستان 1966 یك روزنامه پرده از فعالیت های لوی برداشت و جالب این بود كه او را تحت عنوان " پدر كلیسای شیطانی " معرفی كرد ؛ نامی كه گمان می رود اساس و پایه ایده شیطان پرستی را گذاشت ؛ چیزی كه تا آن زمان شاید خود لوی هم به آن فكر نكرده بود . شاید همین لقب ، باعث شد كه آنتوان لاوی كلیسای شخصی اش را در 30 آوریل 1966 افتتاح كرده و خودش را هم به عنوان اسقف اعظم كلیسا معرفی كند . یك روایت دیگر هم می گوید لوی مجبور بوده خودش را به عنوان پدر اعظم كلیسا معرفی كند چون نتوانسته كسی را پیدا كند كه بتواند شعائر مذهبی و ترسناك را در كلیسا اجرا كند .
انجیل سیاه
اما بمبی كه با انفجارش خیلی ها را متوجه كلیسای شیطان و آنتوان لاوی كرد . در دو مرحله عمل كرد ؛ اولین مرحله زمانی بود كه یكی از شخصیت های طراز اول جامعه با یك روزنامه نگار در این محل با هم ازدواج كردند ـ جودیت كیس و جوروزنتال ـ و مرحله بعدی مراسم غسل تعمید شیطانی دختر لوی بود . زینا كه آن زمان سه سال و نیمه بود در این كلیسا غسل شد . از روابط خیالی و البته گاه واقعی كه آنتوان لاوی آنها را مدعی می شد كه بگذریم ، می رسیم به انجیل شیطانی او ! كتاب لوی به چهار قسمت بر مبنای چهار عنصر حیاتی بنا شده بود : " آب و باد و آتش و خاك . " بعضی ها البته می گویند لوی این كتاب را از روی كتابی به نام " قدرت ، حقیقت دارد " نوشته " راگنار ردبرد " در سال 1896 نوشته و به نوعی سرقت ادبی كرده ؛ اما دخترش زینا كه بیشتر مواقع ادعاهای پدرش را زیر سوال می برد ، این موضوع را رد می كند و می گوید : " من نمی توانم این دو كتاب را با هم مقایسه كنم چون اصلا كتابی را كه شما می گویید تا به حال ندیده ام . " زندگی و كارهایی كه لوی در این سال ها انجام داده نشان می دهد بیشترین لذت او از همه این حرف ها و كارها و ادعاهای عجیب و غریب و دفاع از شیطان برای این بوده كه لوی می خواسته خودش را هر چه بیشتر به معرض نمایش خصوصا در رسانه ها بگذارد ؛ مثلا در یكی از مصاحبه هایی كه با منتقد معروف ـ جری كارول ـ بعد از یك شام در سال 1986 انجام داده در مقابل سوال او " آیا واقعا به كارها و گفته هایش اعتقاد دارد ؟ " تنها شانه هایش را بالا می اندازد و می گوید : " این فقط یك نوع زندگی است . " البته این را هم اضافه كنیم كه لوی بیشتر مواقع با خبرنگارها و در مصاحبه هایش سر این موضوع كه طرفدارانش یك عده احمق گول خورده هستند ؛ درگیر می شده !
مكتب شیطان
از سال های آغازین این فرقه كه گذشت ، لوی به این فكر افتاد كه به فعالیت هایشان چهره ای مجاز بدهد ؛ چرا كه تا پیش از این گروهشان در بین مردم یا بدنام بود یا پذیرفته نشده . لوی برای گرفتن این مجوز شروع كرد به تبلیغ این تفكر توسط طرفدارانش كه " باید از رسم و رسوم های اخلاقی و هر چیزی كه آزادی ما را می گیرد رها شد . " نقطه تمركز آنها هم بیشتر روی مسائل جنسی بود تا جایی كه می گفتند : " ما نباید از كارهای غیر عرف و غیر اخلاقی جنسیمان خجالت بكشیم بلكه این دیگران هستند كه باید دست از موعظه و سركوفت بردارند . " لوی می گفت : " ما هر آنچه از دنیا می خواهیم باید به دست بیاوریم حتی شده با حیله و زور ! " ظاهرا خودش هم باورش شده بود كه با آزاد گذاشتن خواسته های تجاوز كارانه روحی هر فرد می توان به یك آزادی مطلق رسید . در اصل لوی شیطان را به عنوان یك اغواگر انسان نمی دید بلكه از نظر او شیطان یك راه میان بر برای رسیدن به خواسته ها و هوس های شخصی بود و در اصل این شیطان بود كه خدمتگزاری آنها را می كرد . " كلیسای شیطان " هم در اصل تبدیل شد به یك شغل خانوادگی برای لوی ها ؛ برای آنتوان لاوی ؛ همسر دومش و دو دخترش كه یكی از همسر اولش بود و دیگری از همسر دومش . لوی سه دهه از زندگی اش را صرف این مكان كرد . او مصاحبه های بسیار زیادی را طی این سال ها انجام داد . او تنها محض سرگرمی موسیقی را دنبال كرد و اغلب از پنجره خانه سیاهش نوای ارگی سوزناك شنیده می شد . آنتوان لاوی چندین آلبوم موسیقی هم منتشر كرد كه نام یكی از آنها بود : " شیطان جشن می گیرد . " او همچنین نوشتن كتاب درباره شیطان را هیچ وقت ترك نكرد ؛ تا جایی كه امروز پنج كتاب در این باره دارد كه مهم ترین آنها " انجیل شیطانی " و " شعائر مذهبی شیطانی " است . آنتوان دو كتاب هم به نام " یادداشت های شیطان " و " جادوی شیطان " دارد . سرانجام آنتوان لاوی ـ مرد سیاهپوش با سر تراشیده و ذهنی پر از توهم و خیال و جادو ـ در اكتبر سال 1997 در 67 سالگی به انتهای خط زندگی كثیفش رسید ؛ علت مرگش را حمله قلبی اعلام كردند . خانواده اش اما زمان مرگ او را عمدا دو روز بعد اعلام كردند ؛ یعنی در آخرین شب ماه اكتبر كه جشن معروف هالوین برگزار می شود . جسد او سوزانده و خاكسترش بین هواداران ساده لوحش تقسیم شد .
در ادامه قسمت اول احمد الحسن یمانی کیست ؟ مواردی را بررسی کردیم در این قسمت به ادامه این مبحث خواهیم پرداخت
ارزیابی سند ودلالت احادیث مورد ادعای جریان یمانی
اینک، لازم است تک تک احادیث مذکور را از نظر سند و دلالت بررسی نموده ، ودر نهایت ارتباط مدّعای جریان یمانی را با آن احادیث کشف کنیم .
ـ حدیث اول : شیخ صدوق در کتاب کمال الدین وتمام النعمة می نویسد :
« حدّثنا علیّ بن أحمد بن محمد بن عمران الدّقاق قال : حدّثنا محمد بن أبی عبدالله الکوفیّ قال : حدثنا موسی بن عمران النّخعی ، عن عمّه الحسین بن یزید النوفلیّ ، عن علیّ بن أبی حمزة ، عن أبی بصیر قال : قلت للصّادق جعفر بن محمد یا ابن رسول الله إنّی سمعت من ابیک (ع) انّه قال : یکون بعد القائم اثنا عشر مهدیّاً فقال : انّما قال : اثنا عشر مهدیّاً ولم یقل : اثنا عشر اماماً ، ولکنهم قوم من شیعتنا یدعون النّاس الی موالاتنا ومعرفة حقّنا » .
حدیث فوق از نظر سند ضعیف است . زیرا در طریق آن اوّلاً : علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق است، که از نظر علمای رجال مجهول می باشد . وثانیاً علی ابن ابی حمزه است ، که به عنوان کذّاب ( دروغگو ) ومتّهم توصیف شده ، و کسی بود که مذهب انحرافی واقفیّه را تأسیس نمود . طریق شیخ طوسی وشیخ صدوق به او هم ضعیف است .
از نظر دلالت ، خلاصه حدیث مزبور این است ، که بعد از شهادت امام زمان (عج) دوازده نفر از شیعیان که به خاطر هدایتی که دارند مهدی نامیده می شوند، و نه از ائمه هستند ، ونه از اولاد آنان ، مردم را به سوی ولایت و معرفت حقّ اهل بیت دعوت میکنند. واین چه ارتباطی با امروز دارد که هنوز امام زمان (عج) ظهور نکرده است ؟!
(ادعای خنده دار جریان یمانی : نقشه هوایی منطقه ی آتش فشان ایسلند – نمایش نام احمد)
۲ـ شیخ طوسی در کتاب الغیبة می نویسد :
« أخبرنا جماعة ، عن أبی عبدالله الحسین بن علیّ بن سفیان البزوفریّ ، عن علیّ بن سنان الموصلیّ العدل ، عن علیّ بن الحسین ، عن أحمد بن محمّد بن خلیل ، عن جعفر بن أحمد المصریّ ، عن عمّه الحسن بن علیّ ، عن ابیه ، عن أبی عبدالله جعفر بن محمّد ، عن أبیه الحسین الزّکی الشهید ، عن ابیه امیرالمؤمنین (ع) قال : قال رسول الله(ص)فی اللیلة التی کانت فیها وفاته ـ لعلیّ (ع) یا أبا الحسن احضر صحیفةً ودواة ، فأملا رسول الله(ص)وصیته حتّی انتهی إلی هذا الموضع فقال : یا علیّ سیکون بعدی اثنا عشر اماماً ومن بعدهم اثنا عشر مهدیّاً ، فأنت یا علیّ اوّل الاثنی عشر الإمام . سمّاک الله تعالی فی سمائه علیّاً المرتضی وامیرالمؤمنین والصّدیق الاکبر والفاروق الاعظم والمأمون والمهدی ، فلا تصح هذه الأسماء لأحد غیرک ، یا علیّ أنت وصییّ علی اهل بیتی حیّهم ومیّتهم ، وعلی نسائی فمن ثبّتها لقیتنی غداً ، ومن طلّقتها فأنا برئ منها ، لم ترنی ولم أرها فی عرصة القیامة ، وأنت خلیفتی علی أمتّی من بعدی ، فاذا حضرتک الوفاة فسلّمها الی ابنی الحسن البرّ الوصول ، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنی الحسین الشهید الزکیّ المقتول ، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنه سیّد العابدین ذی الثفنات علیّ ، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنه محمد الباقر ، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنه جعفر الصّادق فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنه موسی الکاظم ، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنه علیّ الرضا ، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنه محمد الثقة التقی ، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنه علیّ النّاصح ، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها إلی ابنه الحسن الفاضل ، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنه محمد المستحفظ من آل محمد ، فذلک اثنا عشر اماماً ، ثم یکون من بعده اثنا عشر مهدیّاً ، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنه اوّل المقربّین . له ثلاثة اسامی اسم کاسمی واسم أبی وهو عبدالله وأحمد و الأسم الثالث المهدیّ هو اول المؤمنین » .
این حدیث نیز از نظر سند ضعیف است . زیرا علیّ بن سنان الموصلیّ العدل در طریق حدیث است ، که او مجهول می باشد . درباره برخی از راویان دیگر این حدیث هم جای اشکال است . از نظر دلالت آشکارا دلالت می کند که بعد از پیامبر اکرم(ص)دوازده امام معصوم می آیند . اولین آن ها امیرالمؤمنین (ع) و آخرین آن ها امام زمان (عج) است . بعد از وفات امام زمان (عج) دوازده نفر آدم هدایت یافته (مهدی) میآیند که اولین آن ها ، بنا بر تعبیر روایت ( اوّل مقرّبین ) ، فرزند امام زمان خواهد بود . وی دارای سه نام خواهد بود . یکی احمد ( هم نام پیامبر(ص)، دیگری عبدالله ( نام پدر پیامبر (ص)) و سومی مهدیّ است .
این حدیث با حدیث قبلی از نظر انتساب مهدیین تعارض دارد . زیرا حدیث شیخ صدوق بر این مسأله تأکید دارد که آن ها از شیعیان اند ، که ظاهر آن این است که از خود اهل بیت واولاد آن ها نیستند . در حالی که حدیث کتاب الغیبة بر این معنی صراحت دارد که اولین آن ها فرزند امام زمان است ، ولی در هر حال ، دو حدیث بر این معنی دلالت می کنند ، که این دوازده نفر بعد از شهادت امام زمان خواهند آمد نه قبل از او ! پس هیچ ارتباطی با مدّعیان زمان ما ندارند .
۳ـ شیخ طوسی در جای دیگر کتاب الغیبة آورده است :
« محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیریّ عن ابیه ، عن محمد بن عبدالحمید ومحمّد بن عیسی ، عن محمّد بن الفضیل ، عن أبی حمزة ، عن أبی عبدالله (ع) فی حدیث طویل ـ « أنه قال : یا أبا حمزة إنّ منّا بعد القائم أحد عشر مهدیّاً من ولد الحسین » .
حدیث فوق هم نیز از نظر سند ضعیف است . زیرا برخی از راویان آن از نظر علمای رجال از این قرار است : محمد بن عبدالحمید مجهول است . محمد بن عیسی مشترک بین ثقه و مجهول و تشخیص آن دو مشکل است . محمد بن فضیل هم مجهول است.
ابن حمزه مشترک بین ابی حمزه ثمالی که ثقه ، وابی حمزه بطائنی که ضعیف وکذّاب وفتنه گر می باشد.
از نظر دلالت هم بر این معنی دلالت می کند ، که بعد از امام زمان (عج) یازده انسان هدایت یافته ( مهدی ) که همگی از فرزندان امام حسین (ع) می باشند ، می آیند . این حدیث با دو حدیث قبلی از نظر تعداد آن ها تعارض دارد . زیرا آن دو بر دوازده نفر ، اما این یکی بر یازده نفر تأکید دارد . وبه هر صورت ارتباط با زمان کنونی ندارد زیرا به دوران پس از ظهور امام ووفات او ناظر است.
۴ـ شیخ حسن بن سلیمان ( متوفای ۸۰۲ ) در کتاب مختصر بصائر الدّرجات ( سعد بن عبدالله اشعری ) آورده است:
« ممّا رواه السید علیّ بن عبدالحمید باسناده عن الصّادق (ع) أنّ منّا بعد القائم (عج) اثنا عشر مهدیّاً من ولد الحسین (ع) ».
سند این حدیث معلوم نیست . زیرا مؤلف مختصر البصائر آن را از سیّد علی بن عبدالحمید متوفای ۷۶۰ ﻫ به اسنادی که آن سید نقل کرده ، روایت نموده است . اسناد مذکور که در دسترس ما نیست ، تا بدانیم همه آن ها ثقه هستند یا غیر ثقه . بنابراین سخن قطعی درباره سند حدیث ممکن نیست . از نظر دلالت همانند حدیث قبلی است ، الّا این که این حدیث بر دوازده مهدی تأکید میکند در حالی که قبلی بر یازده مهدی ! ودر هر صورت سخن از دوران پس از ظهور امام زمان ووفات آن حضرت به میان آورده وهیچ ربطی به امروز که هنوز امام زمان ظهور نفرموده است، ندارد.
( بخش مدعیان دروغین در انجمن مدعی دروغی )
بررسی کلّی همه احادیث مزبور
احادیث مزبور ، صرف نظر از وضعیت سندی آن ها که نوعاً ضعیف وغیر معتبر است ، از جهت دلالت به عنوان احادیثی شاذ و غیر قابل قبول تلقّی می شود . زیرا بنا بر احادیث مشهور ، بعد از شهادت امام زمان (عج) زمانی برای حکومت معمولی ومتعارف صالحان نمی ماند . طبق احادیث مسلّم شیعه ، بعد از شهادت امام زمان (عج) دوره رجعت است . پس از آن قیامت کبری اتفاق می افتد . لذا برخی از علمای شیعه احادیث مزبور را بر فرض صحّت بر دوران رجعت حمل نمودهاند . پس مقصود از دوازده یا یازده مهدی همان ائمه هدی:میباشد ، که بعد از ظهور امام زمان و شهادت آن حضرت ، جهت انتقام گرفتن از قاتلانشان ، آن هم به مدت کوتاه ( چهل روز ) قیام می کنند.
شیخ مفید در آخر کتاب الارشاد ، پیرامون احادیث مذکور می فرماید : « ولیس بعد دولة القائم (عج) لأحد دولة إلّا ما جاءت به الروایة من قیام ولده إن شاء الله ذلک ، ولم یرد به علی القطع والثبات ، واکثر الروایات انّه لن یمضی مهدی الأمة الّا قبل القیامة بأربعین یوماً ، یکون فیها الفرج ( الهرج ) و علامات خروج الاموات وقیام السّاعة للحساب والجزاء »؛ بعد از دولت حضرت قائم (عج) برای کسی دولتی تشکیل نمی شود . مگر آن چه این روایت بر آن دلالت می کند ، که فرزند ( فرزندان ) او اگر خدا بخواهد قیام می کند . البته این روایت به صورت قطعی ثابت نیست.
اکثر روایات بر این معنی دلالت می کند ، که حضرت مهدی (عج) نمی رود ، مگر چهل روز قبل از قیام قیامت که در آن فرج ( و بنا بر روایت بحار هرج ومرج ) صورت می گیرد ، و علائم خروج اموات وقیام قیامت برای حساب وکتاب آشکار می شود.
علّامه مجلسی پس از نقل اخبار مذکور در بحار الانوار ، « باب خلفاء المهدی و اولاده » ، درباره دلالت وتأویل آن احادیث می نویسد: هذه الاخبار مخالفة للمشهور . وطریق التأویل أحد وجهین: الاوّل : ان یکون المراد بالاثنی عشر مهدیّاً النبی(ص)و سائر الائمة سوی القائم (عج) ، بان یکون ملکهم بعد القائم (عج).
و قد سبق ان الحسن بن سلیمان أوّلها بجمیع الأئمة ، وقال برجعة القائم بعد موته . وبه ایضاً یمکن الجمع بین بعض الأخبار المختلفة الّتی وردت فی مدّة ملکه. والثانی : أن یکون هؤلاء المهدیّون من اوصیاء القائم هادین للخلق فی زمن سائر الائمة الذین رجعوا لئلا یخلو الزّمان من حجّة ، وإن کان اوصیاء الانبیاء والائمة ایضاً حججاً والله تعالی أعلم » ؛ یعنی: « این اخبار مخالف مشهور است .
دو راه وجه جمع و تأویل روایات فوق
راه اوّل: این که مراد از دوازده مهدی « هدایت شده » همان پیامبر اکرم(ص)وسایر امامان به استثنای امام زمان(عج) است . به این معنی که ملک آن ها ( در هنگام رجعت ) بعد از امام زمان خواهد بود . قبل از این گذشت ، که جناب حسن بن سلیمان ( مؤلف مختصر البصائر ) آن حدیث را به همه ائمه ( دوازده گانه ) تأویل نموده وقائل به رجعت امام زمان بعد از وفات شده است . با این تأویل می توان بین برخی از اخبار مختلف که درباره مدّت ملک آن حضرت وارد شده است ، جمع کرد.
راه دوم : این است که آن دوازده مهدی از اوصیاء امام زمان (عج) ، هدایت گران خلق در زمان ائمه:در هنگامه رجعتند . زیرا زمان نمی تواند خالی از حجّت باشد ، اگر چه اوصیاء انبیاء :نیز حجج هستند والله اعلم ».
جریان یمانی با احادیث مزبور چه ارتباطی دارد ؟
احادیث مذکور ، چه این که صحیح باشند وچه ضعیف ، چه قابل قبول از نظر دلالت وچه غیر قابل قبول ، چه قابل تأویل به رجعت باشد ، چه غیر قابل تأویل ، هیچ ارتباطی با مدّعای جریان یمانی ندارد.
زیرا همه آن احادیث بر این مطلب اجماع دارند ، که قیام مهدییّن دوازده گانه یا یازده گانه بعد از ظهور ووفات امام زمان (عج) خواهد بود. هیچ یک از احادیث بر این معنی دلالت نمیکند ، که آنها یا برخی از آنها قبل از ظهور امام زمان (عج) میآیند . در حالی که احمد اسماعیل گاطع الصیمری ، که به دروغ مدّعی فرزندی ووصایت امام زمان (عج) است ، در حال حاضر که هنوز امام زمان ظهور نفرموده ، ادّعای قیام کرده وخود را اوّلین نفر از مهدییّن می نامد!
بنابراین ، مدّعای نامبرده هیچ پایه و مستندی از جهت احادیث ندارد . علاوه بر آن ، نام وصی خود ، فریاد می زند که بعد از مرگ مُوصی قیام به وظیفه می کند ، نه قبل از مرگ او . پس مدّعی جریان یمانی چه وصییّ است که قبل از ظهور ومرگ موصی مشغول به کار شده است !؟
تشکیلات و عملکرد جریان یمانی
در کنار رهبری جریان الیمانی که به عهده احمد اسماعیل گاطع معروف به احمد الحسن الموعود می باشد ، رهبری معنوی ، نظامی ورهبری سازمانی هم وجود داشته است . شیخ کاظم العقیلی مسئول شاخه نظامی ، عبدالرحیم ابومعاذ به عنوان مرشد و رهبری معنوی سازمان می باشد . معاون مؤسس این جریان شخصی به نام شیخ حیدر المنشداوی ( ابن ابو فعل ) از شاگردان شهید سید محمد صدر بود . المنشداوی در زمان صدام به ایران آمد و به ترویج این فکر پرداخت ، لذا توسط حکومت ایران دستگیر گردید ، و به مدت ۶ ماه در زندان به سر برد . بعد از سقوط صدّام به عراق بر گردانده شد ، و ادّعا نمود که وی وصی امامزمان (عبدالله بن الحسن القحطانی ) میباشد ، واز همه اموری که مردم از آن ها اطلاعی ندارند ، مطلع است ، حتی از محل قبر فاطمه(ص) مطلع می باشد . وی دفتری را در منطقه قدیم نجف در شارع الرسول (ص) افتتاح نمود ، وبه نشر افکار خود همّت گماشت . بعد از این اتفاقات ، مؤسس جریان با صدور بیانیه ای المنشداوی را تفسیق کرد.
لذا قاسم عبد حسن از عناصر سابق حزب بعث ، عباس خلف الچبیناوی از عناصر سازمان بدر ، عباس زوری عگله و هامل محیی حمود نیز به همراه المنشداوی از این جریان خارج شدند؛ شیخ حیدر المنشداوی پس از آن ، در بغداد توسط یک گروه مسلح کشته شد.
از طرفداران یمانی ، شخصی از بیت حمامی ، به نام سید حسن الحمامی ـ فرزند مرحوم سید محمد علی حمامی متوفای ۱۹۹۸ م از علمای معروف نجف ـ بود . این شخص که مرتبط با دستگاه بعثی ، عقده ای و ضدّ علمای دین بود ، به عنوان روحانی ارشد آن گروه فعالیت داشت . ومصداق آیه شریفه : ( انّه لیس من اهلک انّه عمل غیر صالح ) شد.
( ستاره داود، آرم جریان یمانی ! )
شعار جریان الیمانی یک ستاره اسرائیلی به نام داوود است . این ستاره ۶ ضلعی به عنوان آرم ودر کنار امضای احمد الحسن الیمانی قرار می گیرد ، وامضای او در برخی اعلامیه ها از این قرار است:
بقیّة آل محمد:، الرکن الشدید ، احمد الحسن وصی و رسول الامام المهدی (عج) الی الناس اجمعین ، المؤیّد بجبرئیل، المسدّد بمیکائیل ، المنصور باسرافیل ، ذریّة بعضها من بعض والله سمیع علیم » .
این ستاره شش ضلعی در زبان لاتین«پنتاگرام»نامیده میشود . صهیونیست ها از آن در پرچم خود به عنوان سمبل تسلّط بر جهان استفاده می کنند . فرقه یمانی در ابتدای کار از این ستاره به عنوان آرم و نماد جریان خود استفاده می کرده ، ولی بعدها برای جلوگیری از آبروریزی واثبات وابستگی آن ها به صهیونیسم ، این نماد را از تبلیغات خود حذف نمودند.
مدتی کوتاهی از عمر فرقه ای جدید به نام انصار یمانی میگذرد که از هر راهی برای ضربه به اصل شیعه استفاده میکند اما
خلاصه ای کوتاه :
فرقه ای منحرفه ای آمده است که که به عنوان انصار المهدی که خودشان را شیعه معرفی کرده اند ؛ درحال تبلیغ بیعت گرفتن از مردم با یمانی از طریق اینترنت و انواع مسنجر ها در تمام نقاط جهان هستند …
جریانی که تحت عنوان احمدالحسن الیمانی وصی و فرستاده امام زمان علیه السلام در اواخر سالهای حاکمیت صدام ملعون بروز کرد پس از سقوط اوبا کمک برخی از باقیمانده های رژیم بعث تشکیلات وسیعی را در مناطقی همچون نجف*کربلا*ناصریه وبصره به راه انداخته و مؤسس جریان شخصی به نام احمد اسماعیل گاطع از قبیله صیامر درحدود سال ۱۹۷۳میلادی درمنطقه ای بنام هویر از توابع زبیر از استان بصره متولد شد وی درسال ۱۹۹۹میلادی از دانشکده مهندسی نجف فارغ التحصیل شده و مدتی در حوزه شهید سید محمد صدر تلمذ نمود.ضمنا بنا بر نقل موثق برادر وی از نیروهای بعثی بود …
ادعاهای واهی احمد الحسن یمانی
این فرد با این که سید نیست ، و اصل و نسب او از طایفه « صیامر » معلوم و معروف است ، عمامه سیاه پوشید ، ودر مجامع عمومی ظاهر شد. از جمله ، با توجه به فیلمی که از او گرفته شده است ، بر بالای منبر در یک مسجدی، با لباس روحانی و عمامه سیاه سخنرانی ، وادّعاهای ضد ونقیض خودش را مطرح کرده است.
از لحن کلام او پیداست که سواد پایینی دارد، وسخن گفتن به عربی فصیح برای او مشکل است. در آن سخنرانی در عین این که تصریح می کند که هیچ ادّعایی ندارد، واو یک مرد ساده از یک روستای ساده ای است، در همان زمان ادّعا می کند که ، « من مایه رحمتم برای اسلام، بلکه برای اهل زمینم ، اهل بیت (ع) هر کجا بروم، همواره با من هستند وصریحاً می گویم که خدواند مرا برگزیده است؛ صاحب نفس مطمئنه به من متصل شده، وخود صاحب نفس مطمئنه شده ام. من می خواهم شیعیان را متحد کنم از عالم و عامی؛ من آمادگی دارم حقایق را برای همه روشن کنم ، وبه صورت سیاه وسفید نشان دهم. خدا نور است وکلام او نور است. در عین حال هیچ ادعایی هم ندارم ! »
( تصویر احمد اسماعیل گاطع )
مراحل مختلف بروز جریان یمانی
ادّعاهای واهی او در طی پیامی که از طریق سایت اینترنتی خود ، با خطاب به علماء حوزه های دینی در مورخه ۲۷ شوال ۱۴۲۴ هجری قمری فرستاده بود ، از این قرار است:
در مرحله اوّل : ادّعا میکند که ، امام زمان (عج) را در عالم خواب به صورت مکرّر در حرم سید محمد فرزند امام هادی (ع) دیده ، او را امر به زیارت عسکریین می کند . پس از آن موفق به دیدار آن حضرت در بیداری شده ، حضرت او را نسبت به انحرافات عملی و مالی حوزهها به خصوص حوزه نجف آگاه می کند، وتحت تربیت ویژه قرار میدهد!
در مرحله دوم : مدّعی است که ، او را امر به ورود به حوزه علمیه می کند ، ودر آن جا مأموریت به او داده که انحرافات حوزه را مطرح نماید!
در مرحله سوم : ادّعا می نماید که ، در ماه شعبان سال ۱۴۲۰ ﻫ . ق ( مصادف با ۱۳۷۸ ش)، امام زمان را برای دومین بار در حالت بیداری در کنار حرم امام حسین (ع) ملاقات کرده ، وبه دستور امام به نجف می رود ، ودعوت خود را علنی می سازد ، در این مرحله جمعی او را تکذیب می کنند؛ و او را به سحر و جنون و تسخیر اجنّه متهم می کند در پی آن به شهر خود باز می شود.
اعلان عمومی جریان یمانی پس از سقوط رژیم صدام حسین
بعد از سقوط صدام در ماه جمادی الثانی ۱۴۲۴ قمری ، احمد اسماعیل گاطع دعوت خود را علناً تکرار کرده، و تعدادی فریب حرف های او را می خورند . در ماه مبارک رمضان آن سال ادّعا میکند ، که از سوی امام زمان (ع) مأموریت یافته تا همه مردم زمین را مورد خطاب قرار دهد ، و آن ها را به قیام در راه حق بر علیه ظالمان دعوت کند!
وی در آن پیام تصریح می کند ، که من انتظار یاری علمای دین را ندارم . زیرا بسیاری از آنان با امام زمان (عج) با لسان وسنان جنگ خواهند کرد، چون با ظهور امام زمان (عج) بساط مرجعیت آنان درهم پیچیده می شود؛ ومقصود از اوثان واصنام ( بت ها ) همان علما هستند.
مغالطه عجیب در طرح برخی از روایات توسط یمانی
وی برای اثبات مدّعای خود به چند دلیل استناد می کند:
دلیل اول: خواب هایی که اشخاصی درباره او دیده اند ! و این علاوه بر خواب هایی که خود دیده بود!
دلیل دوم: اخبار از حوادث آینده مثل سقوط صدّام!
دلیل سوم: آمادگی برای مناظره با علمای اسلام ، یهود و مسیحت!
دلیل چهارم: آمادگی برای مباهله با علمای شیعه وسنی و یهودی ونصرانی!
بدیهی است که به اصطلاح ادلّه فوق صرف ادّعا است . خواب هم بر فرض صحّت حجّت شرعی نیست.
وی در پایان پیام خطاب به مردم عراق ، اینچنین می گوید: پدرم امام زمان (عج) را برای اهل زمین فرستاد ومن دعوتم را در بین شما آغاز کردم، در حالی که جبرئیل و میکائیل مرا تأیید و نصرت می دهند، من از شما طلب نصرت می کنم. اگر نصرتم دادید فبها ، والّا سابقه پدران شما روشن است. اگر مرا خذلان کنید، صبر خواهم کرد همان گونه که مسلم بن عقیل صبر نمود . من بزودی از میان شما خواهم رفت، ای باقیمانده های قاتلان حسین! اگر می خواستم، شمر و شبت این زمان را معرفی می کردم.
من اخبار شما را به پدرم محمد بن الحسن خواهم رساند؛ در آینده به همراه او، که جز شمشیر ، چیزی را به شما ارائه نخواهد داد، باز خواهم گشت .
وی در سایت اش با امضای سید احمد حسن وصی و رسول امام مهدی (عج) ، در مورخه ۲۱ / ربیع الثانی ۱۴۲۶ هجری قمری مصادف با ۹ / ۳ / ۱۳۸۴ شمسی به صورت سؤال وجواب پیامی را منتشر می کند . در آن پیام با این که مدعی فرزندی امام زمان (عج) و هاشمی بودن شده است ، یمانی بودن خود را این گونه توجیه می کند که : مکه از تهامه است وتهامه از یمن ، پس محمد وآل محمد(ص) همگی یمانی هستند!
از این رهگذر احادیثی را که درباره مدح یمانی ، واین که پرچم او پرچم هدایت است، وارد شده ، بر خود تطبیق می کند . در آن مصاحبه ادّعای عصمت هم می کند.
مدّعی جریان یمانی به احادیثی که علامه مجلسی در باب « خلفاء المهدی صلوات الله علیه واولاده وما یکون بعده » در ج ۵۳ بحار الانوار آورده است ، تمسّک می کند . طبق یکی از آن احادیث ، پیامبر(ص)به دوازده امام معصوم شیعه وصیت می کند ، وبعد از ذکر امام زمان(عج) می فرماید : « ثم یکون من بعده اثنا عشر مهدیّاً فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها الی ابنه اول المهدییّن … ».
مدّعی ادّعا می کند که او مصداق همان اوّل المهدیین و فرزند امام زمان (عج) است !در حالی که امام زمان هنوز نیامده وفوت نشده ، وصیّ او ظهور کرده است!
در پیام دیگری که طرفداران وی با امضای انصار المهدی ، در مورخه ۱۱ ماه رمضان ۱۴۲۷ ق ، از نجف خطاب به مقام معظم رهبری فرستاده اند ، چنین آمده است: « الی السید علی الخامنه ای! السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته … » در آن پیام از مقام معظم رهبری تقاضای قرائت این پیام ودادن جواب به آن را کرده . وادلّه حجیّت ادّعایی احمد بن الحسن را مطرح میسازند. از جمله همان حدیث وصیّت وخواب ها ومناظره ها و مباهله را مطرح می کنند.
واقعا خیلى جالب است، که با وجود چنین ویژگىهایى، نامشان را خدا مىگذارند و تاکنون هیچ یک از ادیان الهى متوجه نبودهاند، که تحت سیطره چه خداى بدجنسى قرار دارند و بإ؛ روى کار آمدن مکتب اکنکار ماهیت این چنین خداى بدطینتى براى بندگان روشن گردید.
هدف اصلى اکنکار، قادر ساختن روح بر ترک کالبد، سفر به دنیاى معنوى و رسیدن به هدف غایى آنامى لوک(۱) است. انامى لوک، نامى است براى سرزمین بدون نام، یا بهشت حقیقى؛ جایى که خدا »سوگماد«(۲) در آن بسر مىبرد.
برترین خدا نزد اکیستها(۳)، سوگماد است؛ زیرا همه تمام سرچشمه هستى و تمام عوالم هستى، از اعلى علیین گرفته تا عالم فیزیکى ، همگى نشانى از سوگماد هستند. و لذا بزرگترین افتخار ماهانتا، همکارى با سوگماد است.
سفر روح در اکنکار که مهم ترین مسئله است - وسیلهاى است براى رسیدن به سوگماد. اکیستها قائل به وجود دوازده طبقه و دوازده خدا هستند، که سوگماد از تمامى دوازده خدا بالاتر بوده و تمامى خدایان، تحت عنایت و قدرت او داراى قدرت مىباشند.
عالَم نزد اکیستها به دوازده بخش تقسیم مىشود، که اگر سوگماد در راس قطب مثبت عالم باشد، کَل نیرانجان(۴) راس قطب منفى عالم است. بنابراین، کَل نیرانجان در قطب منفى عالم بوده و حرکات و افعالش در مقابل سوگماد است.
در مکتب اکنکار، عالم پایین و تحتانى(فیزیکى، اثیرى، عِلى)، به معناى یک زندان عظیم است، که داراى سلولهاى بىشمارى بوده و زندانبان آن، کَل نیرانجان است. البته خانه حقیقى انسانها در جاى دیگرى است، که همان جهان سوگماد مىباشد. پال مىگوید: آن خدایى که همه پیروان ادیان ادعا مىکنند، خداى متعال است، همان قطب منفى عالم، که کل نیرانجان است.
نیروى منفى، تحت کنترل کل نیرانجان قرار دارد و او عملا جزئى از سلسله مراتب معنوى خدا مىباشد. او در قطب منفى آفرینش، در راس سه جهان مستقر شده و خالق جهانهاى مادى و معنوى(۵) است.
به عقیده پال، به همین دلیل، گروه بىشمارى از ریشىها(۶) معتقد بودند، که او خالق متعال است و بسیارى از مذهبیون امروزى، هنوز هم او را در مقام بالاترین و مقدس ترین جلوه الهى پذیرفته اند.(دفترچه معنوى/ص۱۱۱)
خداى فریب کار «کل نیرانجان»
اکیستها معتقدند: مادامى که ما در جهان ماده زندگى مىکنیم، باید با قدرت منفى سرو کار داشته باشیم و باید در تلاش خود براى آزادى معنوى با »کل نیرانجان« کنار بیاییم؛ زیرا وظیفه کل نیرانجان این است، که ما را تا هنگامىکه مىتواند در ارتباط با کارما در این جهان نگه دارد.
به عقیده آنها، کل نیرانجان وضع کننده این قوانین است؛ زیرا او خالق جهان مادى و پروردگار هر چیزى است، که درون آن قرار دارد. او پروردگارى است که تمامى پیامبران قدیم از او در انجیل یاد کرده اند. همچنین او »یهوه« یهودىها، خداى مسیحیان، براهم ودانتیستهاست. او عملا خداى تمام ادیان است.(اکنکار، کلید جهانهاى اسرار/ص۳۳۴)
به تعبیرى، اکیستها همه ادیان را به اعضاى بدن انسان (سر، دست، پا و چشم) تشبیه کرده و روح غالب و حاکم بر بدن را، جریان اک مىدانند. بنابراین آنها در تضاد با هیچ دینى نیستند، همه را تأیید مىکنند، اما مىگویند: عالم محدود به همین عالم معرفى شده نیست؛ زیرا تمام ادیان، پیامبران و فرستادگان، مربوط به طبقات پایین عالم اند، در صورتى که عالم، دوازده طبقه یا حلقه دارد و هر کدام و اصلى و لذا پیامبران، همگى از طرف کل نیرانجان آمده اند، که از پستترین خدایان است.
یا در جاى دیگر دین اسلام را هم اضافه کرده و مىگویند: او خدا، پروردگار انجیل، یهوه عبرىها و مسیحیان و الله محمدىها است، او [یهوه] براهم و دانیستها و عملا خداوند همه ادیان و مذاهب است. (سرزمینهاى دور / ص ۲۰۸)
۱. جایگاه کل نیرانجان
جایگاه کل نیرانجان یا جات(۷) نیرانجان، قطب منفى عالم مىباشد. کل نیرانجان، خدایى است داراى جا و مکان. با اینکه واقعا خدا بوده، ولى داراى مختصات مادى (جا و مکان) مىباشد.
گفته مىشود: شهر نور منزلگاه جات نیرانجان است و او در قصر مجلّلى درون کوه نور زندگى مىکند.(سرزمینهاى دور/ ص ۲۶)
اکیستها معتقدند: کل نیرانجان وظیفه خَلق و فرمانروایى قطب منفى عالم را بر عهده دارد. البته خدایان دیگرى در همین عوالم قطب منفى حضور دارند، که همگى زیر دست کَل هستند.
بسیارى از زیر دستان دیگر نبز در تحت فرمان او وجود دارند، لکن در میان همه قدرتهاى منفى، او صاحب عظیمترین آنهاست. دیگران در سمت نمایندگى و زیر دست او قرار دارند. آنها از اوامر او به همان نحوى تبعیت مىکنند، که او از مقامات بالاتر از خود [تبعیّت مىکند]. (سرزمینهاى دور/ ص ۲۰۵)
۲. توهین به ادیان
اکنکار با توهین به همه ادیان و توهم خواندن اعتقاد به خداى متعال، سعى در اثبات خداى برتر اکنکار، نسبت به دیگر ادیان الهى دارد.
اکیستها مىگویند: آن خداى واحدى که همه ادیان الهى قبول داشته و فکر مىکنند، که خداى متعال است، تنها کَل نیرانجان مىباشد، که با حیله و نیرنگ انسانها را به پرستش خویش مشغول داشته است.
گفته شد که نیرانجان، خداى قطب منفى است، که شامل چهار عالم تحتانى (فیزیکى، اثیرى، علّى، ذهنى) مىباشد، که البته هر کدام از این جهانها داراى خدا و پروردگارى خاص بوده و هر کدام به عنوان خداى زیر دست کَل نیرانجان انجام وظیفه مىکنند. به عنوان مثال، خداى طبقه دوم (اثیرى) که »بِرَهَم« است، خدایى است بس خودستا، که تمامى سعىاش در این است که همه را به پرستش خود وا دارد و در مقابل، اجر ناچیزى به بندگان مىدهد. او با استفاده از مایا(۸)، که قدرت توهم است، پیروانش را تحت کنترل نگه مىدارد. استفاده او از ذهن و دیگر کالبدهاى لطیف انسان، آنچنان زیرکانه و نامحسوس است که تقریبا هیچکس به شگردهاى مخفیانه این خداى جهان دوم و مافوق دنیاى خاکى پى نمىبرد.
واقعا خیلى جالب است، که با وجود چنین ویژگىهایى، نامشان را خدا مىگذارند و تاکنون هیچ یک از ادیان الهى متوجه نبودهاند، که تحت سیطره چه خداى بدجنسى قرار دارند و بإ؛ روى کار آمدن مکتب اکنکار ماهیت این چنین خداى بدطینتى براى بندگان روشن گردید. البته در نوشتههاى پال توئیچل، نسبت به این خداى قطب منفى، تناقض وجود دارد؛ زیرا وى گاهى خداى ادیان را خداى قطب منفى مىنامد - همانطور که اشاره شد - و گاهى در جایى، آنها را خداى قطب مثبت و سوگماد نامیده و از قول سوگماد مىگوید:
در میان همه اقوام، نامهاى بى شمارى دارم: ذات کیهان، رادها سوامى(۹) وجود تبارک، زارانا آکوانا(۱۰) وجود لایتناهى، اهورامزدا یا هرمز، ارباب خرد، پادشاه نور، الله، بودا، و بسیارى نامهاى دیگر. (دندان ببر/ص ۱۷۸)
۳. آیا کل نیرانجان همان خداى مسلمانان است؟
عجب آنکه، پال معتقد است: این خدا همان پروردگار مسلمانان است؛ خدایى که هم داراى فرزند است و هم داراى همسر؛ در صورتى که در آیین اسلام به فرموده خداوند تبارک تعالى، از اولین نکاتى که به بشر گوشزد مىشود و براساس آن خداوند متعال خویش را معرفى مىکند: »لم یلد و لم یولد«(۱۱) است؛ نه مىزاید و نه زاده شده است. یا آنکه مىفرماید: »قل هو الله احد«(۱۲)؛ بگو خدا یکتاست. و صدها آیه دیگر که نشان از یکتایى خداوند دارد.
حال سؤال این است که، چه مىشود که یکباره این خدا داراى فرزند و همسر شده و گفته مىشود، که این خداى داراى همسر و فرزند همان خداى مسلمانان است، در صورتى که همه ما مسلمانان اعتقاد داریم که خداى ما خداى یکتاست، خدایى که نه همتا دارد و نه فرزند و همسر. بنابراین، مکتب اکنکار براى اثبات خود، به دیگر ادیان الهى، به خصوص اسلام، تهتهاى ناروایى مىزند؛ زیرا آنها اول فرض را بر این مىگذارند که جهانهاى تحتانى تحت سیطره کَل نیرانجان است و سپس اذعان مىکنند که این خدا همان خداى مسلمانان با آن صفات کذایى است، و در مقابل، نقطه اوج خداوندى عالم را سو گماد مىدانند؛ خدایى که همه عالم را آفریده و از تمامى خدایان دیگر برتر است.
قبل از توضیح سوگماد، اولین تناقضى که به ذهن انسان مىرسد، وجود قدرت همین جناب سوگماد است؛ زیرا چطور مىشود که سوگماد پر قدرت باشد، ولى حیطه قدرتش بر کل نیرانجان و یا عالم تحتانى میسور نباشد؟ چطور مىشود که سوگماد آفریننده کلیه عوالم باشد، ولى قطب منفى عالم تحت سیطره او نباشد؟ چطور مىشود که خداى قطب منفى ضعیفترین خدا باشد، ولى در جنگ با سوگماد قدرتمند باشد و بتواند بندگان سوگماد را سالها تحت سیطره خویش درآورد؟ این چه خدایى است که قدرت کمک کردن به بندگانش را ندارد و تنها خود بندگان هستند که مىتوانند با سفر روح به خویش کمک کنند و خود را به خداى سوگماد برسانند.
۴. تناقض چند خدایى
از دیگر تناقضهاى این مکتب این است که، اکیستها با اینکه عالم را داراى چند خدا مىدانند، ولى در جاهایى چنین نقل مىکنند: توهم نشود که ما به چند خدا قائل هستیم، نه، بلکه ما تنها به یک خداى سوگماد قائل هستیم و دیگر خدایان را با اینکه خدادانیم، اما آنها در ذیل قدرت سوگماد وجود دارند.
جواب: در مطالب قبل اشاره شد که، کل نیرانجان داراى قدرت جنگ با سوگماد است. یا مثلاً در حال فریفتن بندگان خدا (سوگماد) است. یا آنکه سیطره قدرت کل نیرانجان، قطب منفى عالم (فیزیکى، اثیرى، علّى و ذهنى) است، که قدرت سوگماد در آن راهى ندارد و یا آن که کل نیرانجان خداى تمام ادیان اصولى، حتى اسلام خوانده شد که داراى پیامبر و فرستاده مىباشد.
حال سؤال این است که؛ چطور مىشود، چنین خداى قدرتمندى که به گفته خودشان سالهاست بشر را در جهانهاى تحتانى مشغول نگه داشته، همان سوگماد یا جزئى از سوگماد باشد؟
پس اگر کل نیرانجان جزء سوگماد است و تنها وجود، مختص به اوست، در این صورت، جنگ میان دو خدا معنایى ندارد و به همین دلیل نمىشود در مکتب اکنکار قائل به وجود یک خدا شد. بنابراین، باید گفت که اکیستها اعتقاد به خدایان متعدد داشته و گفته مىشود؛ هر خدا داراى قدرت منحصر به خویش مىباشد، ولى پال در جایى دیگر خدایان را تجلى سوگماد دانسته و مىگوید:
سوگماد یک نوع تمرکز فعالیت را بنا نهاد که از مرکز تمام هستى شروع شده و تا پایان قطب منفى ادامه دارد. هر یک از اینها عملا تجلى اى از خود اوست. (اکنکار کید جهانهاى اسرار/ ص ۳۳۱)
این گفته پال نیز تناقض پیدا مىکند با خود سوگماد؛ زیرا چطور مىشود، که آخرین تجلى سوگماد کل نیرانجان باشد، ولى با خود سوگماد در جنگ بوده، مخالف او عمل کند و سوگماد هم نتواند با او ستیزه نماید، در حالىکه کل نیرانجان علم به سوگماد داشته و مىداند که تجلى سوگماد است، اما او را نفى کرده و در فکر گریز از سیطره او مىباشد. البته این نوع تخطى کردن از خدا، در مورد بندگان امکان دارد، چون بندگان ضعف علم دارند و از روى نادانى دست به مخالفت با خدا مىزنند، ولى در مورد خدا و خداچهها چنین چیزى امکان ندارد و نمىشود فرض کرد که خود خدا با خدا مخالفت کند، این امکان ندارد؛ یعنى از منظر عقل ممکن نیست که کل نیرانجان، هم خدا باشد و هم مخالف با خدا باشد.
خداى خدایان «سوگماد»
پال، سوگماد را چنین تعریف مىکند:
بىشکل، همه جا حاضر و ناظر، غیر بشر، نامتعین و نامحدود، اقیانوس عشق و رحمت، که تمام زندگى از او جریان مى یابد. تمام راستىها، حقایق، اندیشهها، عشق، قدرت و تمام خدایان نواحى عالم، مظهر او هستند. او به هر شکلىکه در مراحل مختلف ایجاب کند در مىآید، ولى هیچیک از این اشکال تمامیت او را نشان نمىدهند؛ زیرا او همچنان بى شکل و غیر مشخص مىماند. او در همه عالم گسترده است؛ جوهر هستى، حیات کُل، خداى متعال، آنچه که اوست و کلیتى که در اوست.
لذا هیچ نامىنمى توان بر او نهاد، مگر نام شاعرانه و عرفانى خدا؛ شکل بى شکل که متضادى براى او وجود ندارد. هر چه مخالف در عرف باشد، در خود اوست. او دلیل بر این است که هیچ سفیدى بدون سیاهى وجود ندارد و هیچ شکلى جدا از خلأ در تصور نیاید.
او درونى دارد به نام نیر گونا(۱۳)، که چنین مىگوید: او فاقد چند و چون است و دربارهاش نمىتوان چیزى گفت و به چیزى اندیشید.
و تجلى بیرونى دارد بنام ساگونا(۱۴)، که نمىتوان حقیقت جاویدان را بر او نهاد، آگاهى و نشاط است.(واژه نامه اکنکار / ص ۲۳۳)
در پندار اکیستها، سوگماد آفریننده تمام عالمهاست، چه جهان تحتانى و چه فوقانى.
تمامى مراحل براى پرورش روح مهیا شده است، جهان تحتانى با اینکه ناقص است، ولى مقدمه اى است، براى صعود روح به سمت سوگماد. و لذا تنها تفاوت بین افرینش تمام شده و ناتمام خدا در این است، که خدا؛ (سوگماد)، جهانهاى پایان یافته تحتانى را به منظور مهیا کردن مکانى جهت پرورش روح تاسیس کرده است.
پس روح را از اقلیم آسمانى به زمین فرستاده، تا پس از تناسخات متعدد، روح در خلال تجربیاتش تزکیه شده و در نهایت به بهشت بر گردد.
۱. خداى شىء وار
درگذر از اعتقاد اکیستها به وجود خدایان متعدد، نگاهشان به ماهیت همین خدا، (سوگماد)؛ منحصر به فرد است. در کُل تصور آنها از خداوند تبارک و تعالى به دو گونه است: نگاه شىء وار و نگاه شخص وار.
در هر دو نگاه خداوند داراى قدرت است، ولى در نحوه ابراز قدرت متفاوت هستند؛ زیرا یکى قدرتمند و فعال است، ولى دیگرى در عین قدرت، اتوماتیک وار عمل مىکند. واضحتر آنکه، در نگاه شىء وار، خداوند داراى قدرت فرض شده است، ولى این اِبراز قدرت و خداوندى به مانند شىء یا کامپیوترى است که اتوماتیک وار اِعمال مىشود.
در نگاه شخص وار، خداوند تبارک و تعالى داراى قدرت است، ولى نه به مانند یک ماشین کوک شده یا محکوم به عملى مشخص؛ چرا که این خداوند در عین آنکه قدرتمند است، داراى احساس نیز هست؛ زیرا عفو مىکند، مىبخشد، دعاىبندگان را مىشنود، پاسخ مىدهد، رئوف است، داراى شخصیت است، پس قابل خطاب (تو) و (او) است. خداى شىء وار چون دیگر در موردش حب و بغض معنا ندارد، لذا دعا و طلب آمرزش هم معنا ندارد، پس شخصیت هم ندارد، بلکه شیئیت دارد، دیگر قابل خطاب شخص نیست، بلکه خطاب (آن)(۱۵) در مورد او صادق است. در مکتب اکنکار، عامدانه و از روى تعقل، خطاب (آن) به خداوند (سوگماد) مىشود:
[آن] صفت (سوگماد) حاکم مطلق است به همه، که قدیّسین مىباید با او همراهى کنند تا مأموریت خود را در رابطه با دادن دستور العملهاى لازم به توزاهاى دیگر به روش درست به انجام رسانند. (نسیمى از بهشت/ ص ۱۷۳)
تفاوت نگاه به خداوند تبارک و تعالى پیامهاى متعددى در بر دارد. در نگاه (شىء وار) دیگر پرستش خداوند معنایى ندارد و پرستش جایى معنا دارد که خداوند داراى شخصیت فرض شده باشد و خطاب قرار دادن او ثمره اى در بر داشته باشد.
۲. قلمرو الهى
میلیونها سال پیش، مقامى متعال به نام سوگماد وجود داشت که براى تمام نژادهاى بزرگ جهان شناخته شده بود. این مقام آنقدر قدرتمند بود که پرستش خویش را بعنوان خدا ممنوع مىکرد. [آن] صفتى بود که در جهانهاى ماوراء در دسترس بشر بسر مىبرد، اما اغلب در جهان مادّى پدیدار مىشد تا ثابت کند که هستى، زندهاى دارد. (نسیمى از بهشت/ ص ۱۷۳)
تمام تلاش مکتب اکنکار، همکار کردن انسانها با خداى برتر (سوگماد) است، در حالى که پرستش در این مسیر معنایى ندارد؛ زیرا براى همکار شدن، لازم نیست ستایش و پرستش صورت پذیرد، تنها با سفر روح و وارد شدن به جهان سوگماد مىتوان همکار او شد.
گفته مىشود: آدمى مىباید از میان همه این دورهها عبور کند، پیش از آنکه به درجه تصفیه رسیده و بتواند به جهان حقیقى سوگماد سفر کرده، همکار خدا شود و حکم رسالتش را در ابدیّت دریافت کند، تا با همه موجودات و عمدتاً با سایر آدمیان راه کمک و دستگیرى را پیش گیرد.(اک ویدیا/ ص ۹۰)
۳. نفى ارتباط خدا و بنده
این نوع نگاه »شىء وار« به خداوند در مکتب اکنکار، باعث نفى صحت ارتباط بین خداوند و بندگان در ادیان الهى مىشود، در صورتى که در ادیان الهى، به خصوص اسلام خداوند داراى شخصیت بوده و از این رو عبادت مىگردد. همچنین داراى اراده بوده و از این رو دعا را مستجاب مىکند.
در مورد خداى شىء وار، دیگر نماز و استغاثه معنا ندارد، ولى در مورد خداى شخص وار عبادت معنا دارد و در خود همین عبادت نیز آرامش وجود دارد.
اینکه گفته مىشود با صمیم قلب دعا کنید و در مستجاب شدنش شک نکنید. نشان از شخص وار بودن خالق دارد، خالق اگر شخص وار باشد، دعاى بنده را مىشنود و اجابت مىکند و این دعا خود باعث فراغت و سبکى روح مىگردد، که گویى انسان در مقام درد دل با خالقى که صداى او را مىشنود، به دعا پرداخته و روح خویش را سبک مىکند. ولى اگر چنین نباشد و خدا به صورت شىء وار تصور شود، دعا و درد دل در او راهى ندارد، پس اولین مشکل، خود خداوند است، این چه خدایى است که حتى نمىتوان با او صحبت کرد؛ خدایى که کوچکترین خواسته مرا نمىشنود و یا در مقام بر آورده کردنش بر نمىآید، خدا نیست. خدا آنست که به بندگانش کمک کند، صداى آنها را بشنود و آنها را یارىشان کند.
جمع بندى
براى آنها مشخص نشده که رابطه خداى سوگماد و کَل نیرانجان، با خداى ادیان اصولى چیست؟! اکیستها معتقدند که پیروان تمام ادیان اصولى تنها با کَل نیرانجان ارتباط داشته و رفع نیازهاى ایشان به دست کل نیرانجان صورت مىپذیرد، هر وقت کسى تصور کند که با خدا تماس برقرار کرده و درخواستى را که جنبه مادى دارد اجابت نموده است، باید این را بداند که این تماس با کل نیرانجان، خداى منفى و خالق جهانهاى تحتانى است، که در برخى موارد مىتواند در خواست آدمیان را اجابت کند.
گفته مىشود: این مسأله شگردى است براى فریب دادن شخص متقاضى؛ زیرا او مىباید در مقابل هر آنچه کسب کرده است، بهایش را بپردازد، حالا به هر ترتیبى که مىخواهد باشد. این قانون کارما یا قانون علت و معلول است. (اک ویدیا/ ص ۱۲۴)
اما در جاى دیگر پال دست از خدایى کَل نیرانجان، برداشته و او را شیطان مىخواند:
ستیز روز افزون میان قدرت کَل و قدرت اک در جهانهاى روانى، که زیر طبقه روح قرار دارند، همیشگى است. این ستیز نتیجه بین خوب و زشت است.
کَل بنا به مکتوبات مسیحیت و سایر ادیان، شیطان یا اهریمن است.
او سلطان قدرت منفى است، و بر تخت خویش تأسیس گشته تا براى روح موانعى را بیافریند، تا در نهایت موجب آبدیده شدن و تکامل وى در دورههاى تولّد و مرگ در چرخ هشتاد و چهار شود.
در پایان لازم مىدانم به این نکته اشاره کنم که با فرض وجود یک خدا، آن هم سوگماد یا کَل نیرانجان در مکتب اکنکار، اشکالات متعددى بر این خدا وارد است، که بیان شد.
و با فرض وجود چند خدا در کنار یکدیگر نیز، مشکلات متعددى بر آن وارد است که براساس حوصله این اوراق بدان اشاره شد، در حالى که اصلا فرض وجود دو خدا یا چند خدا با بداهت عقل سازگارى ندارد و نمىشود خدا را در ذهن خدا فرض کرد و سیطره حکمرانىاش را محدود نمود که به این مسأله هم اشاره شد. پس در هر دو صورت، چه تک خدایى و چه چند خدایى، اشکالهاى زیادى بر مکتب اکنکار وارد است.
بافومت موجودی است معماگونه و دارای سر بُز كه در نمونههای فراوانی از تاریخ علوم سرّی از آن یاد شده است . از شوالیههای معبد در قرون وسطی و فراماسونهای قرن نوزدهم تا جریانات نوین علوم سرّی ، بافومت همیشه مورد بحث بوده است . اما براستی بافومت زاییده كدام تفكر است و مهمتر از آن ، مصداق واقعی این چهره نمادین چیست؟ این مقاله نگاهی دارد به ریشههای بافومت ، مفهوم مبهم آن و نفوذ آن در فرهنگ عمومی .
در طول تاریخ علوم سرّی غرب اغلب به نام بافومت اسرارآمیز استناد میشود . علیرغم آنكه اكنون بافومت نام شناخته شدهای در قرن بیستم است ، میتوان اشاراتی از بافومت را در اسنادی قدیمی مربوط به قرن یازدهم یافت . امروزه ، این نماد با هر چیزی مربوط به علوم سرّی ، آیین جادوگری ، سحر ، شیطانپرستی و علم غیب درآمیخته است . بافومت معمولاً در فرهنگ عامه برای نشان دادن هر چیز رمز گونهای استفاده میشود.
معروفترین تصویر از بافومت را میتوان در كتاب "Dogme et Rituel de la Haunte Magie" نوشته «الیفاس لوی» یافت ، كتابی كه در سال 1897 نوشته شده و یك منبع كامل و متعارف در خصوص علوم سرّی امروز محسوب میشود . این موجود نمایانگر چیست؟ مفهوم نمادهائی که او را احاطه کرده اند چیست؟ و چرا اینقدر در علوم سرّی حائز اهمیت است؟ برای پاسخ به این سوالات میبایست اول به خاستگاه آن بنگریم . ابتدا به تاریخچه بافومت و چند نمونه از ارجاعات به بافومت در فرهنگ عامه نگاهی میاندازیم.
ریشه نام بافومت
نظریههای بسیاری در خصوص ریشههای نام بافومت وجود دارند . متداولترین تعریف ادعا میكند این نام تحریف نام «محمد» در زبان فرانسة قدیمی (كه به زبان لاتین اینگونه نوشته میشود "Mahomet" )است. در دوران جنگهای صلیبی ، شوالیههای معبد برای مدتی طولانیتر در كشورهای خاورمیانه ماندند و در آنجا با عرفان و تصوف عربی آشنا شدند . این ارتباط با تمدنهای شرقی اصول علوم سرّی غرب شامل فلسفة عرفان، كیمیاگری، كابالا و علوم ماورایی را برای آنها به ارمغان آورد . قرابت شوالیهها با مسلمانان كلیسا را بر آن داشت تا آنها را به جرم پرستش بتی به نام بافومت محكوم كنند ، بنابراین ارتباطی منطقی میان Baphomet و Mahomet وجود دارد . با این وجود نظریات دیگری نیز در این خصوص ارائه شده است.
الیفاس لوی یك جوینده علوم سرّی در فرانسه (یكی از عالمان علوم سرّی فرانسوی) كه تصویر مشهور بافومت را نقاشی كرده ، عقیده دارد نام بافومت از رمزگزاری كابالایی مشتق شده است:
"نام Baphomet ، كه بر اساس رمزگزاری كابالایی باید از جهت مخالف خوانده شود (از راست به چپ) متشكل از سه بخش اختصاری است: Tem ، ohp ، AB . Templi Ominium Hominum Pacts abbas ، كه بدین معنی است : مؤسس معبد صلح تمام انسانها".
ضمناً آركون دارال ، مؤسس و آموزگار مكتب صوفی و جادوگری استدلال میكند كه بافومت از لغت عربی «ابوفهیمه» به معنی «پدر فهم» گرفته شده است .
دكتر «هوگ اسكونفیلد» نیز كه اثر او در مورد «کتیبه های بحرالمیت» معروف است ، نظریه جالبتری را ارائه میدهد . اسكونفیلد كه نوعی حروف رمزی یهودی به نام "Atbash" را كه در ترجمه برخی از کتیبه های بحرالمیت استفاده میشد مورد مطالعه قرار داده بود ، ادعا میكند وقتی رمزگزاری را در مورد بافومت انجام میدهیم ، به لغت یونانی "Sophia" می رسیم كه به معنی «دانش» و نیز مترادف لغت «الهه» است!
ریشههای احتمالی تصویر بافومت
به نظر میرسد تصویر كنونی بافومت از چندین منبع باستانی ریشه میگیرد ، اما بیش از همه به خدایان مکاتب الحادی مربوط می شود . بافومت به تمامی خدایان در سراسر كره زمین، از جمله مصر، اروپای شمالی و هند شباهت دارد . در حقیقت بسیاری از افسانه های تمدنهای باستانی دربرگیرنده نوعی خدای شاخدار هستند . در تئوری جونگی (مربوط به نظریات و عقاید یك روانكاو سؤیسی به نام «كارل گوستاو جونگ») بافومت تاکید بر تجسم الگوی کهن خدای شاخدار است چون مفهوم خدای شاخدار عموماً در روان افراد وجود دارد . آیا سرنونس، بن، هاتور، شیطان (كه در مسیحیت به آن اشاره شده است) و بافومت دارای ریشه ای مشترك هستند؟ بعضی از ویژگی های آنان به طور چشمگیری با یكدیگر مشابهت دارد .
خدای وابسته به نژاد سلت ، سرنونس معمولاً با شاخ گوزن بر سر نشان داده میشود كه مانند تصویر بافومت «چهار زانو» نشسته است. اگر چه تاریخچه این خدا رازآلود باقی مانده است، اما معمولاً گفته میشود او خدای حاصلخیزی و طبیعت بوده است.
.
در بریتانیا، تجسم دیگری از سرنونس وجود دارد که هرن (Herne) نامیده میشود . خدای شاخدار عریانی که ویژگی نیمه انسان – نیمه حیوان بودن بافومت را به همراه تأكید بیشتر بر آلت تناسلی مذكر او داراست.
.
پن یک خدای مهم در یونان باستان به شمار می آمد . خدای طبیعت معمولاً با شاخهایی بر سر و نیم تنه پایین بز نشان داده میشد . پن مانند سرنونس آلت تناسلی مذكر را بسیار گرامی میدارد. خصیصههای حیوانی تجسم انگیزههای شهوانی و تولید مثل مرد است.
.
پاپ سیلوستر دوم و شیطان (1490). در مسیحیت، شیطان تشابه زیادی به خدایان مکاتب الحادی كه در بالا ذكر شد دارد ، زیرا آنان منشا الهام بخش برای این تصاویر هستند . ویژگیهایی كه توسط این خدایان مجسم شده است ، نمادی است از آنچه كلیسا شیطان میخواند.
.
كارت شیطان از سری كارتهای تاروت شهر مارسی (قرن پانزدهم). تصویر شیطان در این كارت به همراه بالها، شاخها، سینه ی عریان و علامت دست بدون شك در تجسم لوی از بافومت بسیار تأثیرگذار بوده است.
.
Robin Good – Fellow روح خبیث (یا همان جن) یك پری افسانهای است كه گفته میشود تجسم شخصیت ارواح زمینی است . او كه دارای خصایص بافومت و دیگر خدایان است در اینجا و در روی جلد یك كتاب مربوط به سال 1629 به همراه ساحران نشان داده شده است.
.
نقاشی گویا (Goya) در سال 1821 با عنوان «خدای بزرگ نیمه انسان – نیمه بز» یا «ساحران سبت». این نقاشی اجتماع ساحران را دور شیطان نیمه انسان – نیمه بز به تصویر كشیده است.
.
تصویری شبیه به بافومت در «كلیسای جامع نوتردام در پاریس» ، كه توسط شوالیههای معبد ساخته شد.
.
بافومت ، اثر لوی
تصویر نمایش داده شده از بافومت توسط لوی در كتاب او Dogmes st Rituels de la Haunte Magie (اصول و مراسم جادوی بزرگ) به نمای بصری «رسمی» از بافومت تبدیل شد . در سال 1861، این جوینده علوم سری فرانسوی در كتاب خود تصویری را آورد كه بعنوان مشهورترین تصویر از بافومت شناخته شد : یك بز بالدار انسان نما با سینه ای عریان و مشعلی بر روی سر میان دو شاخ او . این موجود تشابهات فراوانی به خدایانی دارد كه پیشتر ذكر شدند . همچنین این تصویر حاوی نمادهای رمز آلود دیگری نیز هست که به مفاهیم سرّی پنهان در بافومت مربوط می شود.
لوی در پیش گفتار كتاب خود میگوید:
"تصویر بزی که در ابتدای کتاب رسم شده است بر پیشانی خود یك ستاره پنج پر دارد كه رو به بالا است و نماد روشنی است، دستان او علامت علم غیب را نشان میدهد وضعیت استقرار دستان او از نمادهای علوم هرمسی و ماورائی الهام گرفته شده است. كه یكی رو به بالا به ماه سفید Chesed و دیگری رو به پایین به ماه سیاه Geburah اشاره میكند. این علامت نشان هماهنگی كامل میان عدالت و رحمت است. یكی از بازوهای او مذكر و دیگری مؤنث است، مانند کنراد دو جنسی، ما میبایست ویژگیهای او را با بز خود یكی كنیم چون آنها در اصل یكی هستند. مشعل بینش و آگاهی كه در میان شاخهای او میدرخشد، نور جادویی توازن جهانی است، و تجسم روحی که فراتر از جسم مادی قرار دارد. شعلهای كه علاوه بر وابستگی به جسم بر فراز آن میدرخشد. سر زشت حیوان حس ترس شدید گناهکار را متبادر می کند.كه اساساً عامل گناه مسئول آن است و باید منحصرا سزای عملش را ببیند. زیرا روح به دلیل ماهیت خود حسی ندارد و تنها زمانی كه صورت مادی پیدا کند رنج میكشد. عصایی كه به نوعی اندام تناسلی اوست نماد زندگی جاویدان، بدنی كه با پولك پوشیده شده نماد آب، نیم دایرة بالای سر او نماد جو (اتمسفر) و پرهای رو به بالا نماد سبكی و لطافت است. انسانیت به واسطه سینه ی عریان و بازوهای دو جنسی این ابوالهول علوم سرّی نشان داده میشود".
نکته : برای مطالعه در مورد ارتباط حالت قرارگیری دستهای بافومت و ستاره ی شش پر به مقاله ی "ستاره ی داود ، نحس یا مقدس؟" مراجعه کنید .
در نقاشی لوی ، بافومت تجسمی ست از اوج فرآیند كیمیاگیی – متحد شدن نیروهای مخالف برای پدید آوردن «نور بصیرت و آگاهی» - كه اساس جادوگری و در نهایت روشنگری است.
نگاهی دقیقتر به جزئیات این موضوع را آشكار میسازد که هر نماد بطور اجتناب ناپذیری با ضد خود به تعادل رسیده است . خود بافومت یك موجود دو جنسیتی است كه ویژگیهای هر دو جنس مؤنث و مذكر را دارا است : عصایی كه نمایانگر اندام تناسلی مردانه است و سینه ی مونث . مفهوم دو جنسی بودن در فلسفة علوم سرّی از اهمیت ویژهای برخوردار است ، چرا که به اعتقاد آیینهای الحادی نشانگر مرحله ی نهایی مسیریست که به «یكی شدن با خدا» می انجامد.
اندام تناسلی بافومت در اصل «عصای چاووش هرمس» است عصایی كه از دو مار در هم تنیده تشکیل شده است. این نماد باستانی برای قرنها نمایانگر علوم سری بوده است . عصای چاووش به گونهای مبهم نماد فعالیت چاكراها (هفت مركز انرژی در بدن بر اساس پزشكی سنتی هندی و یوگا) از ابتدای ستون فقرات تا غده صنوبری با استفاده از قدرت مارپیچ (بنابراین، مارگونه) یا بصیرت روحانی است.
عصای چاووش به عنوان نماد فعالیت چاكرا.
.
عصای چاوش امروزه به عنوان نماد پزشکی شهرت دارد .
.
نکته : قسمت بالایی عصای چاووش شباهت زیادی به نماد خورشید بالدار دارد . برای مطالعه ی بیشتر در زمینه ی نماد خورشید بالدار به مقاله ی "راز دو نماد پرکاربرد در جوامع مخفی" مراجعه کنید!
این به واقع علمی است كه تنها در خدمت كسانی قرار میگیرد كه این فلسفه و دین را پذیرفته و درك میكنند؛ و فرآیند آن تنها برای «اساتیدی» كه حاكمیت اراده و اختیار را در دست گرفتهاند، و بنابراین پادشاهان جهان مقدماتی لقب گرفتهاند قابل استفاده است : زیرا عامل اصلی عملكرد خورشید همان نیرویی است كه در نماد هرمس بر میز زمرّد بیان شد؛ این قدرت جادویی عالمگیر است؛ قدرت معنوی، آتشین و بر انگیزاننده؛ این همان od، بر طبق زبان عبری و نور بصیرت روحانی بر طبق دیگر زبانهاست.
از این رو بافومت نمادی از اکسیر كیمیایی است كه در آن نیروهای مجزا و مخالف در تعادل و توازن با یكدیگر در آمیختهاند تا بصیرت روحانی حاصل شود. این فرایند كیمیاگری در تصویر ارائه شده توسط لوی با عبارتهای "Solve = نرم" و "Coagula = سخت"بر روی بازوهای بافومت به تصویر كشیده شده است. گرچه این دو فرآیند نتایج متفاوتی را در بر میگیرند اما ذوب کردن(تبدیل جامد به مایع) و منجمد کردن(تبدیل مایع به جامد) دو مرحله متفاوت در كیمیاگری محسوب میشوند كه با هدف تبدیل سنگ به طلا، یا در معنای نمادین ، تبدیل انسان خاطی و كافر به انسان روشنیده است . این دو مرحله در روی بازو به جای تأكید بر ماهیت متفاوت خود به جهات متفاوت اشاره میكنند.
دستان بافومت «علامت علوم سری» را نشان میدهند كه یك نمایش عینی از اصل متعارف كیمیاگری «همانقدر که رو به بالا، رو به پایین» است . این حكم تمامی اصول و اهداف علوم سری را خلاصه میكنند كه در آنها عالم صغیر (بشر) همانند عالم كبیر (دنیا) است. پس درك یكی به معنای درك دیگری است. این اصل تناظر از لوح زمرّد هرمس ترسگیسوس نشات می گیرد كه در آن آمده است:
"آنچه در پایین است با آنچه در بالاست همخوانی دارد و آنچه در بالاست با آنچه در پایین است در توافق است برای نائل شدن به معجزه وحدت".
سلطه این نیروی زندگی، زندگی بصیرانه ، همان چیزی است كه جویندگان علوم سری امروز آنرا «جادوگری» میخوانند.
كارت جادوگری تاروت كه اصل متعارف علوم سری «همانقدر که رو به بالا، رو به پایین» را نشان می دهد.
"روش جادوگری - خواه سفید یا سیاه – به توانایی استاد برای كنترل نیروی زندگی دنیوی وابسته است – همان نیرویی كه لوی نماینده جادوی بزرگ یا بصیرت روحانی مینامد . با دستكاری این جوهر سیّال پدیدههای فلسفه ماوراء الطبیعه به وجود میآید . بز دو جنسه معروف مندس (Mendes) موجودی مركّب است كه نمایانگر این بصیرت روحانی است. این همان بافومت، خدایگان اسرارآمیز پیروانآیین جادوگری یعنی شوالیههای معبد است كه احتمالاً آن را به واسطه اعراب به دست آوردند".
هر یك از دستان بافومت به دو ماه در جهت مخالف اشاره میكند كه لوی آنها را chesed وGeburah مینامد دو مفهوم متفاوت كه از كابالا گرفته شده است . در درخت زندگی كابالاها، سفیروت (Sefirot)، Ghesed با «محبّت در حق دیگران» همراه است ، در حالی كه Geburah خودداری از میل شخصی برای ارزانی داشتن نیكی به دیگران هنگامی كه شخص دریافت كنندة آن بیارزش باشد یا احتمال سوء استفاده از آن نیكی وجود داشته باشد.» این دو مفهوم برخلاف یكدیگرند و مانند هر چیز دیگری در زندگی می بایست تعادل و توافق میان آنها برقرار باشد.
شاخص ترین ویژگی بافومت مسلماً سر بز اوست . این سر هیولا مانند نمایانگر طبیعت حیوانی و گناهكار ،تمایلات خودخواهانه و غرایز پست انسان است . برخلاف ذات معنوی انسان (كه بواسطی «نور الهی» در بالای سر نشان داده شده است) این جنبه حیوانی بخش مهم و ضروری ذات دو گانه بشر است كه از آن رو جنبههای حیوانی و روحانی میبایست از طریق هماهنگی با یکدیگر به وحدت برسند.
میتوان اینگونه استدلال نمود كه هیبت سراسر بیتناسب او کسانی را كه از مفهوم پنهانی این نماد آگاهی ندارند از خود میراند.
در جوامع مخفی
گرچه تصویر لوی از بافومت در سال 1861 مشهورترین است ، اما نام این بت بیش از هزار سال در جوامع مخفی و محافل پنهانی شنیده شده است . اولین اشاره به بافومت به عنوان بخشی از آیین سرّی به دورة شوالیههای معبد مربوط میشود.
شوالیههای معبد
تصویر بافومت در حالی كه سرپرستی یك آیین معبد را بر عهده دارد اثر لئوتاكسیل.
.
محققان علوم سری اهمیت بسیار بافومت در آداب و مراسم شوالیههای معبد را میپذیرند . اولین بار نام بافومت در سال 1098 در نامهای كه توسط یك جنگجوی صلیبی «آنسلم از ریبمونت» نوشته شده بود به میان آمد . در این نامه آمده است:
"پس از طلوع روز بعد، آنها با صدای بلند بافومت را میخواندند در حالیكه ما به آرامی در قلب خود خدا را میخواندیم؛ سپس ما حمله كردیم و همه آنها را به بیرون از دروازةه شهر راندیم".
در طول محاكمه شوالیههای معبد در سال 1307 و هنگام شكنجه و بازجویی از آن به دستور پادشاه فیلیپ چهارم فرانسه، نام بافومت چندین بار ذکر شد . علیرغم آنكه بعضی از شوالیههای معبد به كلی وجود آن را رد نمودند ، دیگر شوالیهها آن را به عنوان موجودی چند سر، یك گربه یا یك سر با سه صورت توصیف میكردند.
گرچه كتابهای پرفروش اغلب هرگونه ارتباط میان شوالیههای معبد و بافومت را رد و ادعا میكنند این ساخته ذهن كلیسا برای ترسناك نشان دادن آنهاست ، تقریباً تمام نویسندگان صاحب نام در زمینه علوم سری (كسانی كه كتابهایه را برای تازه واردان مینوشتند) به آن ارتباط اقرار میكنند. در حقیقت، این بت لقب « بافومت شوالیههای معبد» لقب گرفته بود.
"آیا واقعاً شوالیههای معبد بافومت را میپرستیدند؟ اساساً این رابطه نیرومند و مرموز چه بود كه دولت و كلیسا را بر آن داشت تا آن را مخفیانه از بین ببرند؟ به این آسانی قضاوت نكنید؛ آنها جنایت بزرگی را مرتكب شدهاند؛ آنهامخفیگاه دیرین شاگردان این مکتب را به کسانی که به آن اعتقاد ندارند نشان دادند. آنها دوباره جمع شده و میوه درخت دانش را تقسیم نمودهاند تا بتوانند اربابان جهان شوند. حكمه كه بر علیه آنها صادر شد بسیار سختتر و قدیمیتر از محكمه پادشاه یا پاپ است. خداوند خود در كتاب پیدایش (تورات) میگوید:
«روزی كه تو میوه آن درخت را بخوری خواهی مرد.»
بله، به اعتقاد محكم ما، اربابان بزرگ شوالیههای معبد بافومت را می پرستید، و از تازه واردان میخواستند او را بپرستند و بله، این در گذشته وجود داشته و ممكن است هنوز نیز اتفاق بیافتد، محافلی كه به ریاست این موجود برگزار میشود در حالی كه او بر تختی نشسته و مشعلی روشن در میان شاخهایش قرار گرفته است.
اما پرستندگان این نماد، آن گونه كه ما باور داریم، آن را نماد شیطان نمیدانند: بر عكس، آنها او را «پن، خدای مكاتب مدرن فلسفه، خدای مكتب سحرآمیز اسكندریه و پیروان فلسفة مرموز افلاطون، خدای لامارتین و ویكتور كازین، خدای اسپینوزا و افلاطون، خدای مكاتب عرفانی قدیم مینامند؛ مسیحی كه مخالف مقام كشیشی است.
صفت آخری كه به بز جادوی سیاه نسبت داده میشود دانشجویان ادیان کهن را كه با دورههای نمادگرایی و خط مشی (روش) دگرگونیهای متفاوت خواه در هند، مصر یا یهودیه به تعجب وا نمیدارد.
.
فراماسونری
كمی پس از انتشار تصویر لوی ، نویسنده و روزنامه نگار فرانسوی «لئو تاكسیل» با انتشار مجموعهای از جزوات و كتب٬ فراماسونری را به ایجاد لژهایی برای پرستش شیطان متهم كرد. در رأس آن اتهامات بافومت قرار داشت كه شی مورد پرستش ماسونها بود.
كتاب «اسرار فرماسونری» فراماسونها را به شیطان پرستی و پرستش بافومت متهم كرد. این اثر تاكسیل خشم كاتولیكها را برانگیخت. بر روی جلد این كتاب تصویری از یك مراسم ماسونی به ریاست بافومت نمایش داده شده است كه او در آن مورد پرستش قرار گرفته است.
تصویر ضد ماسونی اثر روزنامه نگار آبل كلارین دلاریو، 1894 .
در سال 1897 ، لئو تاكسیل پس از ایجاد جنبشی به دلیل افشاگری های خود در خصوص فراماسونری فرانسوی در یك كنفرانس خبری اعلام نمود كه بسیاری از افشاگریهای او فریبی بیش نبوده است. از آن پس این مجموعه اتفاقات به «حقه لئو تاكسیل» معروف شد. با این وجود، بعضی این احتمال را منطقی میدانند كه اعتراف تاكسیل ناگزیر به دلیل فرو نشاندن مناقشات بر علیه فراماسونری بوده است.
علت هر چه هست محتملترین ارتباط میان فراماسونری و بافومت به واسطه نمادگرایی است كه در آن این بت تبدیل به تمثیلی برای مفاهیم عمیق رمزی می شود.
نویسنده ماسونی «آلبرت پایك» معتقد است كه بافومت مورد پرستش نیست، بلكه نمادی است كه مفهوم آن تنها برای ردههای بالای ماسونها آشكار است.
"بی معنی است كه بخواهیم باور كنیم انسانهای روشنفكر بت هیولا مانندی به نام بافومت، یاشخصی به نام Mahomet را بعنوان پیامبریا خدا ٬به رسمیت بشناسند. نمادگرایی آنان قرنها پیش ایجاد شد تا آنچه را كه آشكارا بیان كردن آن خطرناك بود بپوشاند كه البته دیگران آن را به اشتباه برداشت كردند و دشمنانشان آنها را مشرك خواندند. گوسالة طلایی كه هارون (در واقع سامری) برای بنی اسرائیل ساخت گوسالهای نر با لایهای از برنز نبود اما كاروبیم دچار سؤ تفاهم شد. نماد عدّهای خردمند همیشه بتی است برای جمعی كه جاهلند. آنچه كه مسئولان عالیرتبه به واقع باور داشتند و آموختند تنها با اشارههایی برای اساتید در درجات بالای فراماسونری و نیز نمادهایی نشان داده شده است كه فقط برای اساتید قابل فهم هستند".
با همه ی این ادعا ها نمیتوان قدس حرف G را برای ماسونها نادیده گرفت! ماسونها خود مدعی هستند این حرف در واقع حرف اول کلمه ی خداست (god) و نه بز (Goat) . اما برای وجود تصویر ستاره ی پنچ پر معکوس حاوی تصویر سر بافومت در اکثر لژها چه جوابی دارند؟
حرف G در مرکز اصلی ترین نماد فراماسونری!
.
تصویری از داخل یک لژ ماسونی در ایالات متحده . تصویر حرف G و ستاره ی پنج پر معکوس کاملاً مشهود است!
.
آلیستر كراولی
«آلیستر كراولی» یك جوینده علوم سری حدوداً شش ماه پس از مرگ الیفاس لوی به دنیا آمد و معتقد بود روح لوی در جسم او حلول كرده است. تا اندازهای به همین دلیل او در انجمن مخفی OTO كه خود به شهرت رساند، به نام « بافومت» معروف شد.
تصویر امضا شده كراولی به عنوان بافومت.
این توضیح كراولی از ریشه شناسی نام « بافومت» در كتاب او با نام «اعترافات آلستر كراولی» نوشته شده در سال 1929 آمده است:
"من به مدت شش سال این نام را به عنوان شعار در انجمن OTO برگزیدم و همیشه تلاش كردم راه مناسبی برای نوشتن آن بیابم . میدانستم كه میبایست هشت حرف داشته باشد و تشابهات و تناسبات عددی و ادبی آن نیز باید به گونهای باشد كه بتواند مفهومی را كه پژوهشگران در مورد آن دریافته بودند برساند و مشكلاتی را كه باستان شناسان از رفع آنها در مانده بودند حل نماید ... یك نظریه در مورد این نام این است كه آن نمایانگر كلمات ؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟ به معنی غسل تعمید عقل و خرد است؛ دیگر آن كه، بافومت تحریفی است از عنوان «پدر میترا». نیازی نیست كه بگوییم پسوند "R" این نظریه را تقویت میكند. من كلمه را آنگونه كه جادوگران بیان میكنند جمع نمودم و به عدد 729 رسیدم. این عدد در هیچ یك از آثار كابالیستی من وجود نداشت و بنابراین برایم بیمعنی بود. با این وجود این عدد توان سوم عدد 9 بود. كلمة ؟؟؟؟ ، عنوان اسرارآمیزی كه مسیح به پیتر در مقام بنیان كلیسا اعطا نمود، دارای همین ارزش است. تاكنون جادو قابلیتهای مهمی را از خود نشان داده است! او مشكل ریشه شناسی را حل نمود و مشخص نمود چرا شوالیههای معبد این نام را برای بت خود برگزیدند. بافومت همان «پدر میترا»، سنگ مكعبی بود كه در گوشه معبد قرار داشت".
بافومت یك چهره مهّم در «تلما» (Thelema) ، سیستم پیچیدهای كه او در اوایل قرن بیستم بنیان نمود. كراولی در یكی از برجستهترین آثار خود "Magic, Liber ABA" ، كتاب چهارم، بافومت را یك خدای دوجنسی مینامد:
"شیطان وجود ندارد . این یك نام دروغین است كه برادران سیاه پوستمان برای ایجاد «اتحاد» در تفرق گنگ و جاهلانه خود ساختهاند. شیطانی كه دارای یگانگی باشد میتواند خدا باشد ...«شیطان» بطور تاریخی خدای هر کسی است هرچند که خود شخص دوست نداشته باشد.... این مار، «ابلیس»، دشمن انسان نیست، اما اوست كه خدایان را درمیان ما به وجود آورد و به خیر و شر آگاه است؛ او ما را به «شناخت خود» دعوت كرد و آغاز آنرا آموخت. او «شیطان» كتاب توث و تمثیل او بافومت است،موجودی دو جنسی كه تعبیری از مفهوم رمزآلود رسیدن به كمال را ارائه می کند ... پس او زندگی و عشق است. ترجمه ی این نماد به زبان عبری (عین)ayin است ، به معنای چشم، چرا كه او نور است و تصویر دایره البروج او «جدی» است، بز جهندهای كه نشانه آزادی است".
"Ecclesia Gnostica Catholica" بخش كلیسایی (O.T.O (Ordo Templi Orientis در محافل روحانی خود میخوانند : «و من به مار و شیر، راز رازها، بافومت اعتقاد دارم.» بافومت وحدت آشفتگی و سردرگمی، انرژی مؤنث و مذكر، اندام تناسلی مرد و رحم زن است.
.
كلیسای شیطان
اگر چه كلیسای شیطان «آنتون لاوی» اساساً یك انجمن مخفی نیست ، اما همچنان یك مجموعه ی راز آلود برجسته باقی مانده است . این سازمان كه در سال 1966 تأسیس شد «مهر بافومت» را به عنوان نشان رسمی خود برگزید.
مهر بافومت، نماد رسمی كلیسای شیطان، بز مندس در یك ستارة پنج پر وارونه است. این مهر احتمالاً به شدت تحت تأثیر تصویر «كلید جادوی سیاه» بوده است.
.
تصاویری از La Clef de al Magie Noire = کلید جادوی سیاه
به عقیده آنتون لاوی، شوالیههای معبد بافومت را به عنوان نمادی از شیطان میپرستیدند. بافومت حضور پررنگی در مناسك كلیسای شیطان دارد، چرا كه این نماد در بالای محراب (قربانگاه) قرار دارد.
در انجیل شیطانی (شیطان پرستی)، لاوی نماد بافومت را اینگونه توصیف میكند:
"نماد بافومت را شوالیههای معبد برای پرستش شیطان استفاده میكردند، در طول قرنها، این نماد نامهای متعددی به خود گرفته است. در میان آنها میتوان به «بز مندس»، «بز هزار جوان»، «بز سیاه»، «بز یهودا» و شاید مناسبترین آنها «بزقربانی» اشاره نمود.
بافومت نمایانگر قدرت تاریكی است كه با باروری زایشی بز در آمیخته است. ستاره پنج پر در نوع «اصیل» خود تصویر مردی را در پنج گوشه ستاره احاطه كرده است – سه گوشه در بالا و دو گوشه در پایین – كه نشان دهنده ماهیت روحانی انسان است. در شیطان پرستی این ستاره برای اینكه بتواند سر بز را در خود جای دهد وارونه نشان داده میشود – شاخهای بز كه نماد دوگانگی یا ثنویت است، به علامت دعوت به مبارزه رو به بالاست؛ سه گوشه وارونه دیگر، سه گانگی (تثلیث) را انكار میكند. اعداد عبری در اطراف این نماد كه ریشه در اصول جادوگری كابالا دارد كلمه "Leviathan" ، به معنی مار بزرگ آبهای عمیق یا همان شیطان است. این اعداد در پنج گوشه ستاره وارونه قرار دارند."
در فرهنگ عامه
ارجاعات به بافومت بیشتر به دلیل تأثیر آلیستر كراولی و آنتون لاوی بر فرهنگ عامه در سراسر فرهنگ عامه وجود دارد. در بعضی از موارد، مانند گروههای هوی متال، اشارات نسبتاً واضحتر و ابهام آورترند – این گروهها به هیچ وجه تأثیرپذیری از مكاتب علوم سری را بر تصورات خود پنهان نمی كنند و در واقع در بیشتر مواقع این تاثیر پذیری را نوعی افتخار میپندارند . تعدادی از آنها از این قرارند :
گروه موسیقی دت متال با نام کرگدن – جلد Zos kia Cultus
.
گروه موسیقی دت متال با نام قتل دالیای سیاه – جلد آلبوم مناسك
.
مریلن منسون – جلد آلبوم «سوپر استار ضد مسیح»
.
در روند اصلی فرهنگ سازی (“بصورت سازمان یافته”) اشارات بسیار مبهم و مخفی تر هستند. اشارات برای مخاطبان جوان وجود دارند . اما بسیاری آنها را نمیفهمند و تشخیص نمیدهند . اینها چند نمونهاند:
صحنهای از یك بازی آنلاین معروف به نام "Ragnarok"
.
جلد آلبوم « بافومت» اثر كیچی.
.
بافومت در پوستر " نمایشگاه و جشنواره بازی های رایانه ای تهران " .
.
تطابق جز به جز این بز با بافومت!
.
بسیاری دیگر از این ارجاعات پنهانی را فقط كسانی كه «چشم تیزبین» دارند میبینند.
.
نتیجه
بافومت خلق مركب نمادگرایی ادراک کیمیا از طریق اتحاد نیروهای مخالف است. جویندگان علوم سری معتقدند با دستیابی به نیروی زندگی می توان جادو و آگاهی حقیقی معنوی را تولید نمود. تصویر بافومت، اثر الیفاس لوی در برگیرنده چندین نماد بود كه به كوندالینی (Kundalini) – قدرت مارپیچ – اشاره می كند ، قدرتی كه در نهایت به فعال نمودن غده صنوبری كه به «چشم سوم» نیز معروف است، منجر میشود. بنابراین از دیدگاه علوم سرّی، بافومت نماد این فرآیند مخفی است.
با این وجود، در طول زمان این نماد بر چیزی بسیار بیشتر از مفهوم مخفی صرف خود دلالت داشته است. بافومت به واسطه مجادلات بسیار و با توجه به نوع دیدگاه به نماد خیر و شر در علوم سرّی مبدل شده است.
در واقع هدف نهائی نماد «بز قربانی» نماد جادوگری ، جادوی سیاه و شیطان پرستی است. شاید حقیقت هیولا مانند و بیتناسب بودن این نماد به نزدیک ساختن آن به مرتبه ای از بدی و رسوائی که از هیچ صدمه ای به ادیان سازمان یافته فروگذار نباشد٬ کمک کرده و در عین حال مخالفان این ادیان را بسوی خود جذب کند.
پس از قرنها مخفی کاری٬ نیرنگ٬ شعار و تبلیغات و اطلاعات نادرست در دو سوی این طیف آیا میتوانیم بدرستی سوال اصلی را كه این مقاله مطرح میكند پاسخ دهیم : « بافومت كیست؟» آیا نماد شیطان است یا خود دارای حقیقتی معنوی است؟ نماد خیر است یا شر؟ پاسخ در خود این نماد نهفته است: هر دو!
در افسانة مصری ، توت هرمس قدرت میانجیگری میان خیر و شر را داشت تا هیچ یك از این دو بر دیگری غلبه نكن د. بافومت حصول این تكلیف كیهانی را در یك مقیاس بسیار كوچكتر در خود داراست. زمانی كه تعادل كامل در سطح شخصی حاصل شود، یك تازه وارد به علوم سرّی میتواند یك دست را رو به آسمان و دیگری را رو به زمین برگرداند و این اصل متعارف كیمیایی را كه در طول هزاران سال تكرار شده است، اعلام نماید : «همانقدر که رو به بالا، رو به پایین».
یک نکته مهم درباره کبالا اینکه کابالیستها معتقد به خدای واحد نیستند، آنها اعتقاد دارند که آدم و حوا، هر دو خدا بودند (خدای نرینه و خدای مادینه)، لذا نسل آنها که طبق تورات تحریف شده ، یهودیان هستند، نیز خدا میباشند، بنابراین میتوان چنین در نظر گرفت که کابالیستها، یهودیان را خدا میدانند.
در هیاهوی رسانهای در سطح جهانی و تسلط صهیونیست بر رسانههای معتبر جهان، اشاعه و ترویج افکار کابالیستی به صورت گستردهای سازماندهی شده است، به طوری که ترویج افکار و تبلیغ نماد کابالا در آثار هنری به خصوص فیلمها و بازیهای رایانهای گواه روشنی از اقدام لابی اسرائیلی در عرصه بینالمللی است، ترویج فساد و فحشا در قالب کابالا راه مدیریت جهانی اسرائیل را هموار میسازد و این چیزی است که آنها به دنبالش هستند، چرا که مدیریت در محیط فساد به مراتب آسانتر است، لذا به منظور آشنایی بیشتر با فرقه «کابالا»، گفتوگویی با «حسین بابازاده مقدم» فعال فرهنگی و کارشناس فرق انحرافی و عرفانهای کاذب و مؤلف کتابهای «گنوسیزم»، «کابالا میستی سیزم عبرانی» و «با کاروان غالیان» انجام دادهایم که در پی میآید:
کابالا زاییده «شیطانپرستی مدرن» و «فیمینیسم» است
* در خصوص «کابالا» و تاریخچه آن توضیح بفرمایید؟
ـ در تلفظ عبری «قبالیسم» یا آیین قبالا است که تصوف یهودی است که با تکهبرداری از گنوسیزم، تصوف اسلامی و در آمیختن آن با معرفت شناسی عبرانی به عنوان آیین شدیداً سری تشکیل شد، اگر بخواهیم عنوانی را برای تصوف یهودی برگزینیم، عنوان «دین سری» زیباترین توصیف برای آن خواهد بود، جادوگری وجه بسیار قوی در کابالیسم دارد و این نوع رهبانیت خاص یهودی توانسته است به شدت جامعه یهودیان به خصوص یهودیان سرزمینهای اشغالی را خرافهگرا کرده و آن را به چالش بزرگ برای رژیم اشغالگر اسرائیل تبدیل کند، رویکرد اهالی سرزمینهای اشغالی به قدری نسبت به سحر و جادو گسترده است که حضور یک جادوگر کابالیست میتواند وضعیت ترافیک و تردد مناطق عمدهای از شهرهای آنجا را با مخاطره روبهرو کند.
در واقع کابالا از دو جریان مهم متولد شده است، یکی «شیطان پرستی مدرن» و دیگری «فیمینیسم» که هر دو اینها یک وجهه مشترک دارند و آن نگاه شهوانی به زن است، به طوری که یکی از ویژگیهای فرقه «کابالا»، زن پرستی است، به هر حال کابالا در جریان فتح «اندلس» توسط مسلمانان و در جریان هم نشینی عناصر فاسد فکری یهود و صهیونیسم با منحرفین اسلامی یعنی همان صوفیان و تحت تاثیر فلسفهای مشترک از مسیحیت ، یهود و تصوف و گنوسیزم شکل گرفت و احیاگر سنن تاریخی حلقههای مستریک یونان باستان بود.
«کابالا» عرفانی مادیگرا، بدنگرا، زنگرا، قدرتگرا و جسمانی است که عملاً با این اوصاف خود را از دایره یک عرفان خارج کرده است، توضیح آنکه زنگرایی نه به معنای مثبت و عام که به معنای شهوانی مطرح است.
کتاب کابالا «زوهر» نام دارد که یک یهودی اندلسی یا اسپانیایی که با برخی از صوفیان مسلمان تبادل نظری داشته است، آن را تحت تاثیر از تصوف اسلامی نوشته است و عمدتاً اثری است که کلیات کابالا را طرح کرده و مبانی نگاه انسانشناسانه و هستی شناسانه کبالیستها برگرفته از این کتاب است که متاسفانه بابهایی از این کتاب در ایران به صورت کتابچهای کوچک با متنی روان برای تبلیغ هرچه بیشتر این فرقه ترجمه و منتشر شده است.
یک نکته مهم درباره کبالا اینکه کابالیستها معتقد به خدای واحد نیستند، آنها اعتقاد دارند که آدم و حوا، هر دو خدا بودند (خدای نرینه و خدای مادینه)، لذا نسل آنها که طبق تورات تحریف شده ، یهودیان هستند، نیز خدا میباشند، بنابراین میتوان چنین در نظر گرفت که کابالیستها، یهودیان را خدا میدانند.
«روبان قرمز» نماد کابالیستها
* نماد «کابالا» چیست؟
- نماد «کابالیستها» روبان قرمز است، همچنین از نمادهای رایج میتوان به ستاره پنج پر(پنتاگرام)، ستاره داوود، کله بز و صلیب شکسته اشاره داشت -کله بز در تقابل با مسیحیت طراحی شدهاست- نماد مسیحیت گوسفند است.
رژیم صهیونیتسی در قالب «کابالا» در هالیوود جولان میدهد
* چرا بر عکس دین یهود که اجازه ورود افراد به دین یهود را به سختی میدهد، «کابالا» گسترش یافته است؟
- یهود به دلیل اینکه کسی مستقیماً از دین دیگری اجازه ورود به آن را ندارد و حتماً افراد میبایست از طریق خونی وارد شوند، اجازه ورود افراد جدید به آیینش را نمیدهد و این کمبود را با «کابالا» در بعد فرهنگی و هنری و به اصطلاح عرفانی و با «فراماسونری» در بعد سیاسی و اجتماعی تامین میکند، یعنی این دو جریان در خدمت جذب نخبگان عالم و سازماندهی آنها به نفع جریان جهانی صهیونیسم هستند که با ادعاهای یهودی و با استفاده از احیای برخی از مناسک یهودی همچون «کابالا» دست به جذب تودههای جدید به این آئین خاص فرقهای میزند، البته توجه داشته باشیم که «کابالا» به هیچ وجه یک جریان گسترده نیست، بلکه تمام توانش رو محدود و معطوف به نقاطی همچون موضوعات هنری نظیر موسیقی و فرهنگی خصوصاً سینما کرده است و به هیچ وجه یک جریان بزرگ نیست، البته «کبالا» با استفاده از جادوگری و خصوصاً آنچه معروف به جادوی سیاه است به عنوان فرقهای که طالب کسب حداکثر قدرت از طریق شیطانی هست، نیز کسانی را که در دنیا علاقهمند به خرافات و اوهام هستند، به گرد خویش جمع کرده است.
هر چند که قوم یهود با انگیزه نژاد پرستی صیهونیستها را به دنیا معرفی میکند، از لحاظ فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی جامعه یهود جامعه بیمار و شکست خورده است، برای اینکه جامعه جهانی را به سمت فساد مدیریت کند، در واقع حمایت ویژه صهیونیستها از «کابالا» و «فرماسونری» حکایت از بار تشکیلاتی سیاسی و فکری «فراماسونری» و بار فرهنگی، هنری و شبه فرهنگی «کابالا» دارد که در دنیای امروز با استفاده از تربیون هنر به ترویج عقاید خود میپردازند، اینکه 80 درصد پرسنل هالیوود یهودی و کابالایی هستند، از کارگردان، فیلمنامه نویس و خوانندگان گرفته تا بازیگران مشهور آن کابالیست هستند، جای تعجب ندارد!
تلاش کابالایستها در آزادی و هرزگی جنسی در سطح بینالملل مشهود است، به گونهای که به دنبال تشکیل جامعه جهانی با ماهیت اجتماعی و فرهنگی هستند که با دایر کردن فساد به مدیریت جهانی نزدیکتر شوند، در واقع «کابالا» دشمن تمام ادیان است که با تشکیلات سری در پی ایجاد فرقههای جدیدی است.
ترویج فساد توسط اسرائیل در راستای اندیشه مدیریت جهان رقم میخورد!
* نقش رسانههای بینالمللی و نهادهای فرهنگی هنری را در ترویج افکار کابالا چگونه میبینید؟
-شبکههای مختلف رسانهای به ترویج افکار و عقاید خرافهگرایی میپردازند و کنار آن دولتهایی مثل آمریکا تلاش وافری به کار میبرند تا فرقههای متأثر از گنوسیزم در نسخههای قدیمیتر مانند تصوف و کابالا (قبالا) را دامن بزنند و از پهلوی آنان جریانهای نوپدیدی را برای انحراف فکر بشر از تعالی و فرهیختگی و دستیابی به معنویت حقیقی متولد کنند.
قابل ذکر است «کابالیستها» با نفوذ در مراکز مهم فرهنگی، هنری و فکری جهان توانستهاند، آموزههای انحرافی صهیونیسم را در پوشش مناسک به اصطلاح عرفانی گسترش میدهند؛ همچنین، تنها نمونه کوچکی از انحرافات منشعب شده از «میستی سیزم عبرانی» شیطان پرستی است که به نحو بارزی جامعه انسانی را نگران کرده است.
لذا رهبران این فرقه با جذب چهرههای سرشناس هنری، ورزشی و سینمایی تلاش میکنند تا هر روز بر پیروان خود که عموماً از میان قشر جوان هستند، بیفزایند. افرادی چون «سناتور جان کری» (سناتور دموکرات امریکا)، «دیوید بکهام» (فوتبالیست) و همسرش «ویکتوریا آدامز» (خواننده و مانکن)، «مدونا»(خواننده)، «بریتنی اسپیرز» (خواننده) و «دمی مور» (بازیگر) که ازچهرههای معروف و پرطرفدار هستند، عضو این فرقه شدهاند و با توجه به محبوبیتشان به خصوص در بین جوانان و نوجوانان به تبلیغ برای این فرقه میپردازند.
*آیا کابالا در ایران ریشه دوانده؟ اگر پاسخ مثبت است، بیشتر در کجا؟
-کابالیستها در ایران عموماً تحت تاثیر کابالای آمریکایی و انگلیسی در دانشگاهها تلاشی را برای جذب به صورت بسیار محدود داشتند و از طرفی کنیسههای یهودی و برخی از محافل یهودی داخل ایران هم تبلیغاتی برای این فرقه داشته است، کانون جریان «کابالا» محلاتی است که همجوار با کنیسهها یا مراکز اجتماع یهودیان و یا مناطق مرفه شهر است و خصوصاً در تهران قابل اشاره میباشند.
خداوند در سوره توبه می فرماید :
"یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ"
مدت زیادی بود که درباره معماری به سبک جوامع مخفی مطلبی ارسال نکرده بودیم اما در این مطلب با مقدمه ای زیبا که در اخر دارای مفهومی بسیار زیبا و شیرین است به بررسی برخی مطالب خواهیم پرداخت،ضمن اینکه در آخر در ارتباط با این مطلب کتاب ” معراج السعاده ” را برای دانلود قرار داده ایم که توصیه میکنیم همراه با توضیحات آخر مطلب مطالعه فرمایید.انشالله که این مطلب مورد توجه خاص عزیزان قرار بگیرد…
مقدمه
یکی از خطرناک ترین شیوه های سحر و جادو در جوامع بشری طراحی ابنیا و ساختار فیزیکی در محل زندگی این گونه جوامع می باشد.ماسونیسم که در لغت به معنای بنا و معمار هستند و بر طبق گواهی تاریخ آنها با وسواسی خاص به حفظ اسرار حرفه خود احتمام زیادی می گذاشتند .
…
…
این جوامع مخفی در بیشتر کارهای خود سمبل های سحر و جادو را که برای اکثر افراد عادی نامشخص و گنگ می نماید را در ساختار بناها و تاسیسات خود به کار می بردند . چرا این کار انجام می شد ؟ جواب ساده است برای گسترش نیروی مخفی شرور در آن جوامع و کنترل آنجا توسط این نیروهای شیطانی. با فرارسیدن عصر رنسانس علم معماری به سبک جوامع مخفی به صورت آکادمیکی در آمد و در دانشگاههای مختلف و مراکز بین المللی به صورت مرجع معماران و دانش پژوهان این رشته دراختیار این قشر قرار گرفت…
آنها گونههای خاصّی از احجام و معماری را در گوشه گوشههای شهر و دیار ها برکشیدهاند. احجامی خاص که نه تنها محیط پیرامونی ما را از انرژیها و نیروهای معنوی تهی میسازند در مقابل از نیروهای شیطانی و اهریمنی نیز آکنده میسازند.
هیچ به تخریب تدریجی معماری و بافتهای سنّتی شرقی و اسلامی و جایگزین معماری مدرن با اشکال هندسی مدرن اندیشه کردهاید؟ میان اشکال هندسی مقدّس، انرژیها و نیروهای معنوی و روحانی و معماری رابطه ویژهای وجود دارد. در هماهنگی میان انسانها، معماریهای خاص و نیروهای معنوی و تقاطع آنها، انسانها در زیر بارانی از نیروهای معنوی میبالند و از دسترس نیروهای شرور در امان میمانند و به عکس…
…
…
زمانی نه چندان دور، چرچیل، نخست وزیر انگلستان گفته بود: “ما شهرها را میسازیم و شهرها نیز ما را میسازند.” در عبارتی ساده، این سخن بدین معناست که، شهرها، پرورشگاه مردم مطابق طبع و اراده شهرسازاناند، این شهرها هستند که در سکوت، اراده معماران و شهرسازان را در تربیت و ساخت جماعت انسانها به هر نوع و گونه که مطلوب بشناسید کافی است که بنای شهر را بر مداری استوار کنید که خودجوش و خودکار در خود و با خود انسانها را آن گونه که شما میخواهید پرورش دهند.
این نکته ظریف از نگاه تیزبین هیچ یک از حکیمان و مشاوران و امینان اهل حکمت که گرداگرد حاکمان را داشتند دور نبوده است. هیهات که این سنّت و این دوراندیشی طیّ سیصد و اَندی سال گذشته و به تدریج از میانه شرق اسلامی رفت و در واقع، در طیّ این قرون، به دست این اقوام “شهری” متناسب با خاستگاه فکری، اعتقادی و فرهنگی شرقی و اسلامی ساخته نشده است. به عکس، معماران تمدّن غربی شهرها را ساختند و به تبع آن، انسانها را ، انسانهایی هم افق با شهرها، معماران این شهرها و خاستگاهها و ایدئولوژیهایشان در اوردند .
از روی همین غفلت است که ما نیز، نه تنها دستی در شهرهامان نبردیم بلکه، شهرهای ویران شده طیّ سالهای دفاع مقدّس را هم بر شالودههای قبلی بر کشیدیم و با نصب تابلوها و پلاکاردهایی مزیّن به جملات مذهبی و شعایر دینی به حاصل دست خود بالیدیم و خود را شهرساز شناختیم.
آیا هیچ گاه به این موضوع اندیشیدهاید که گذشتگان ما، مساجد را در میانه شهر میساختند و همه اجزا و ارکان شهر را در پیوند با مساجد مرکزی تعریف کرده و اجازه نمیدادند که هیچ بنایی نسبت به مسجد ارتفاع و بلندی پیدا کند؟
در حوزه تمدّن اسلامی و شهر اسلامی، پیوند ناگسستنی بین زندگی مادّی و معنوی وجود داشت. پیوندی که امکان جدا افتادگی میان انسانها، مذهب و تمدّن و شهر را نمیداد. از این رو، مساجد با گنبد و منارههایش، در خطّ آسمان و نقشهای هندسیاش در بافت شهر و قرارگیریاش در مهمترین مفصل شهری، نه تنها تعادل شهر را برقرار میکردند، بلکه امکان پیوند انسانها با عوالم ماورایی و نیروهای مثبت و معنوی منتشر را فراهم میآوردند و مجال انتقال و تبادل این نیروهای معنوی و انرژیهای مثبت را برای انسانهای ساکن در شهر فراهم میساختند.
در واقع، مساجد و ساختار ویژه معماری آنها، تمام شهر و ساکنانش را زیر چتری از نیروهای معنوی و آسمانی قرار داده و به آنها در برابر نیروها و موجودات منفی و شرور منتشر، مصونیت میبخشیدند.
عالم مملو از موجودات پیدا و نهان شیطانی و رحمانی است که پیرامون انسانها را گرفتهاند و هر یک به نحوی و از طریقی خواست مثبت یا منفی خود را در صورتهای مختلف بر حیات فردی و جمعی انسانها مستولی میکنند. نیروهای شریر شیطانی و جنّی به عنوان مزاحم و باز دارنده و نیروهای رحمانی و روحانی به عنوان تقویت کننده و مصونیتبخش جوامع انسانی را در سیر و سفر درازش همراهی میکنند.
امّا، در همین نزدیکیها، درست در سرزمینی که ما آن را نماد پیشرفتهترین نوع از حیات تکنولوژیک میشناسیم و ساکنان آن را منکر همه گفتوگوهای معنوی، ارتباط با عوالم غیبی، سحر و جادو میشناسیم. مردانی پنهان، با آگاهی از همه آنچه که در دایره تصوّر ما هم نمیآید دستاندر کار حرکتی ظریف و موذیانهاند تا نه تنها انسانها از ارتباط معنوی و انرژیهای روحانی محروم بمانند در وعض، ار هر نوع حیله در میدان تشعشع نیروهای شرور و اهریمنی، مقهور آن نیروها و در خدمت آن نیروها درآیند.
هیچ به تخریب تدریجی معماری و بافتهای سنّتی شرقی و اسلامی و جایگزین معماری مدرن با اشکال هندسی مدرن اندیشه کردهاید؟
…
…
میان اشکال هندسی مقدّس، انرژیها و نیروهای معنوی و روحانی و معماری رابطه ویژهای وجود دارد. در هماهنگی میان انسانها، معماریهای خاص و نیروهای معنوی و تقاطع آنها، انسانها در زیر بارانی از نیروهای معنوی میبالند و از دسترس نیروهای شرور در امان میمانند و به عکس، در میان اشکال هندسی نامقدّس و تقاطع آنها با نیروهای شرور شیطانی، انسانها نه تنها همه نیروهای مثبت و روحانی را از دست میدهند، بلکه در رگبار وسوسهها، الهامات و آزارهای نیروهای اهریمنی مستعدّ گناه، اهل گناه، تردید درباره مقدّسات، نفی باورها و قبول بندگی شیطان و خدمت به نیروهای اهریمنی میشوند.
چگونه است که همه ما در صحن و سرای مساجد و طبیعت احساس آرامش، امنیت و برخورداری معنوی میکنیم؟
چرا ورودی همه مساجد،و معابد مذهبی شکلی یکسان، گنبدی و بر کشیده شده بر پایه های هشت وجهی ساخته شدهاند؟
این امر هیچ ربطی به شرایط اقلیمی و آب و هوایی ندارد.
آیا بروز نوعی خشم و عصبانیت، جدال و مرافعه، میل به گناه، حیله و دسیسه در سطح کوچه و خیابان و شهر و در میان پیر و جوان و زن و مرد که دیگر به معمولیترین عادت و شیوه جاری در میان مردم ما شده شما را نمیآزارد؟
آیا آسیبپذیری شدید جوانان در شهرهای بزرگ در برابر وسوسهها شما را به اندیشه وا نمیدارد؟
این واقعه را چگونه تحلیل میکنید؟ آیا نمیتوان در کنار این همه تحلیل بیپایه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی رویکردی دیگرگون نیز داشت؟
…
…
بیآنکه بدانیم یا بخواهیم، نیروهایی مرموز و نادیدنی، در کار و بار ما وارد شدهاند.
خود را بر فضای عمومی کوچهها، خیابانها و شهرهای ما حاکم ساختهاند و ما از آنها هیچ نمیدانیم. نه تنها ما، معماران و شهرسازان ما هم از آن بیخبرند چه، آنها همچون ما از رابطه میان اشکال هندسی، معماری، نیروهای رحمانی و شیطانی و حیات فردی و اجتماعی انسانها و حرکات و سکناتشان بیاطّلاعاند.
مردانی پنهان و مأمور، با حیله و دسیسه، فضای پیرامونی و حیات ما را از طرق مختلف آلوده ساخته و ما را در محاصره نیروهای شیطانی قرار دادهاند و ما از آن بیخبریم و به تدریج نیز حلقههای محاصره را تنگ و تنگتر میسازند.
آنها گونههای خاصّی از احجام و معماری را در گوشه گوشههای شهر و دیار ما برکشیدهاند. احجامی خاص که نه تنها محیط پیرامونی ما را از انرژیها و نیروهای معنوی تهی میسازند در مقابل از نیروهای شیطانی و اهریمنی نیز آکنده میسازند.
همان طور که ادیان برای هدایت انسانها در مسیر وحدت و رحمانیت برنامهریزی کرده و با پیشبینی لازم همه امکان فرهنگی و مادّی را فراهم آوردهاند. ائمه کفر، ساحران، جادوگران و شیطانپرستان نیز به بیکار ننشسته و برای تأثیرگذاری بر انسانها و ارسال پیامهای شیطانی برنامهریزی کردهاند.
شهرسازی، معماری و احجام خاصّ هندسی مورد نظر آنها، ابزاری هستند برای این تأثیرگذاری.
…
…
و اما حرف اصلی ما …
با این مقدّمه طولانی هیچ پرسیدهاید که چرا و از کجا طی سالهای اخیر و به بهانه ساخت و سازهای مدرن، بخش عمدهای از مراکز تجاری و اداری شهرهای بزرگ و کوچک، شکلی “هرمی ” به خود گرفتهاند؟چرا اماکن مذهبی، در سایه و زیر این اماکن تجاری فرو غلتیده و در انزوا رفتهاند؟ چرا در نقاطی خاص بناهایی خاص و جملگی هرمی شکل و البتّه مشرف بر شهرها بر کشیده شدهاند؟حجمهای هرمی، ستاره شش گوشه، مثلث و اینگونه نشانه ها که خودتان بیشتر بر این مسئله واقف هستید ، جاذب نیروهای شرور شیطانی و غلبه آنها بر حالات و احوال مردم میشوند.
همه کسانی که به دبی و حتّی عربستان سفر کردهاند این سخن را تأیید میکنند. مجتمع بزرگ تجاری وافی در دبی، دو برج شیطانی در دست ساخت مشرف به صحن بزرگ مسجد الحرام، تنها نمونههایی از این واقعهاند.
این برج ها و ساختمان ها که طلب نیروهای شرور را میکنند خواه نا خواه مجبوریم با آن زندگی کنیم اما حداقل کاری که در برابر این نیروها کم یا زیاد میشود انجام داد را انجام دهیم انشالله که مکرشان به خودشان بازگردد
آیه ۵۴ سوره آل عمران میفرماید : (وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾
[دشمنان] مکر ورزیدند و خدا [در پاسخشان] مکر در میان آورد و خداوند بهترین مکرانگیزان است.
…
…
(ذکر این نکته لازم است که ساختمان ها تحت هیچ عنوان قدرت اختیار شما را در دست ندارند اما برخی اشیا نماد برخی تفکرات است برای نمونه شما در مواجه با خواندن کتاب رُمان عاشقانه عکس العملی را نشان میدهید که هیچگاه قابل مقایسه با عکس العملتان در برابر مطالعه یک کتاب لطیفه نیست ، روح شما خواسته یا ناخواسته درگیر این احوالات میشود شما میتوانید حداقل تلفات را با ساده ترین راه ها کسب کنید اما برای نمونه چه کارهایی میتوان انجام داد ؟
۱ – حین ورود به این اماکن و ساختمان ها با ذکر بسم الله الرحمن الرحیم وارد شوید ۲ – تمرکزی بر روی عظمت این بناها نداشته باشید و به مشغله اصلی خودتان بپردازید ۳ – سعید کنید بعد از آن در وقت نماز به سوی مساجد بروید و نماز را در مساجد که سرشار از نمادها و نشانه های اسلامی آرامش بخش است شرکت کنید ۴ – اگر معمار یا مسئولی هستید که دستی در این کارها دارید این نکته یادتان باشد که شما مَدیون این کشور اسلامی هستید لذا باید اسلامی فکر کنید پس انتظار میرود که در راستای احداث بناها و ساختمان ها از نمادهای اسلامی استفاده کنید تلفیق نمادهای دینی با معماری نوین بسیار زیبا خواهد شد انشالله که روزی برسد که خیالمان از این بابت راحت باشد.
اینها تنها نکاتی بود که به سادگی میتوان انجام داد انشالله این نکات را رعایت کنید دیگر موارد خود به خود بروز خواهد شد و آثار این اعتماد به خدا را خواهید دید اما برای عزیزانی که متوجه حرف ها ما شدند و قصد دارند برای نفسشان کمی حالات روحانی ایجاد کنند و مایل اند پله های دین را به خوبی و آسانی طی کنند بعد از این مراحل ساده توصیه ما بر این است که کتاب ” معراج السعاده ” را حتما مطالعه کنید فوق العاده کتاب جذاب و شیرینی است با صرف کمی حوصله و وقت این کتاب را به شیرینی هرچه تمام تر تا آخر مطالعه کنید اما جالب است که بدانید روزی در محضر حضرت آیت الله بهجت(ره) سوال شد : برنامه ای جهت سیر و سلوک مرحمت می فرمایید ، ایشان فرمودند :
روزانه نصف صفحه از کتاب شریف معراج السعاده را بخوانید و بدان عمل کنید
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
نور و
آدرس
soltanh.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.